1.  امروز به دلایلی موفق به برگزاری بحث «مختصر» در مدرسۀ مبارکۀ حضرت اباصالح ـ روحی وأرواح العالمین له الفداء ـ نشدم. رفقایی که در کلاس حاضر بودند به جای درس پیشنهاد کردند نکته‌ای گفته شود و این‌که چرا این قدر اصرار دارم طلاب درس بخوانند.

2‌  گفتم: حالا که این قدر اصرار دارید بگذارید یکی از لطیفه‌هایی را که در زمان جوانی‌ام حفظ کرده‌ام برایتان بازگو کنم و بعد نکتۀ اصرارم را خواهید دانست:

لطیفة یحکى أنّ نقیب الأشراف ببغداد کان یهوى جاریة اسمها «صدقة»، فأخذها بعض الرنود وأضافوها وجلسوا فی طبقة لهم، فذهب إلیهم على خفیة وقال:

یا أهل هذی الطبقة/ هل عندکم من شفقة

لسائل قد جاءکم/ یطلب منکم صدقة؟!

فأجابوه ارتجالاً فی الحال بقولهم:

یا من أتانا سرقة/ بمهجة محترقة

جدّک ـ یا ذا ـ لم یُجِز/ أخذَک منّا صدقة(1)

3.  قدیم‌ها شوخی‌های مرسوم و لطیفه‌ها از این قسم بود، اما نه تقوایی ترک برمی‌داشت و نه دینی لکه‌دار می‌شد. امروز کتاب‌هایمان پر از آیات و روایات شده و اثری از این داستان‌ها و ابیاتِ مثلاً منکراتی باقی نیست(2) ، اما نمی‌دانم چرا متولّیان امور اصلاً راضی نیستند.

4.  بله، شوخی‌ها زیبا بود و ظریف و دقت و ظرافت می‌طلبید. هم باعث تلطیف روح می‌شد و هم مدعیان را به چالش می‌کشید. نه مثل امروز که:

علم رسمی سر‌به‌سر قیل است و قال/ نی از آن کیفیتی حاصل نه حال

5. گاهی که توفیق داریم و درسی را با رفقا به پایان می‌بریم تا آخر دوره رفته‌رفته شوخی‌ها هم رنگ همان علم را به خود می‌گیرند.

 

پانوشت‌ها:

(1) البته اصل داستان جور دیگری است و حال‌به‌هم‌زن.

(2) اصلاً چه معنا دارد که طالب علم همان اول کار با این بیت مواجه شود که:

ونحر مُشرِق اللون/ کأن ثدیاه حُقّان

ومعشوق بذی شاد/ کأن عیناه ظبیان


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خروس خوان مجموعه فیلم های ایرانی و خارجی چاپ دیجیتال کتاب و چاپ کتاب مشهد|من چاپ | پرینت رنگی وبگرد تبليغات Luz کار و درامد قالب20 سیستم های روشنایی ال ای دی ونور پردازی در کرمان