1. سرور عزیزی به مناسبت ایام به قول خودشان ملمّعی از مرحوم آیت الله حاج شیخ محمدحسین غروی اصفهانی فرستادهاند که بسیار زیباست:
چشمۀ خور در فلک چهارمین/ سوخت ز داغ دل ام البنین
آهِ دلِ پردهنشین حیا/ برده دل از عیسی گردوننشین
دامنش از جگر لاله زار/ خون دل و دیده روان ز آستین
مرغ دلش زار چو مرغ هَزار/ داده ز کف چار جوان گزین
أربعة مثل نُسور الرُّبی(1)/ سدرهنشین از غمشان آتشین
کعبۀ توحید از آن چهار تن/ یافت ز هر ناحیه رکنی رکین
قائمۀ عرش از ایشان به پای/ قاعدۀ عدل از آنها متین
یاد ابوالفضل که سرحلقه بود/ بود در آن حلقۀ ماتم نگین
اشکفشان سوختهجان همچو شمع/ با غم آن شاهد زیبا قرین
ناله و فریاد جهانسوز او/ لرزه در افکنده به عرش برین
کای قد و بالای دل آرای تو/ در چمن ناز بسی نازنین
تیر کمان خانۀ بیداد زد/ دیدۀ حقبین تو را در کمین
چهار جوان بود مرا دلفروز/ والیوم اصبحت ولا من بنین(2)
نام جوان مادر گیتی مبر/ تذکّرینی بلیوث العرین(3)
چون که دگر نیست جوانی مرا/ لا تدعُونّی ویک أُمّ البنین(4)
2. خدایشان رحمت کند که فقه و اصول میخواندند و جز ترویج دین رسالت دیگری بر دوش خود احساس نمیکردند. یاد پدر فرتوت یکی از رفقا افتادم که با آن سن و سال درس میرفت و وقتی فرزندانش علت را پرسیده بودند گفته بود: وظیفه دارم شهریهای را که میگیرم حلال کنم.
پانوشتها:
(1) چهار نفر چون پرندگان تیز پرواز کوهسار بودند که کشته شدند و رگ حیات آنان قطع گردید.
(2) امروز صبح کردم در حالی که دیگر پسری ندارم.
(3) مرا به یاد شیران بیشه میندازید.
(4) دیگر مرا «اُمّ البنین» نخوانید.
درباره این سایت