اول یک دهن روضه و بعد هم یک درددل.

1.  امروز روز رحلت زینِ‌اب است. همان که:

سرّ نی در نینوا می‌ماند اگر زینب نبود/ کربلا در کربلا می‌ماند اگر زینب نبود

  مرحوم طبرسی در «احتجاج» [ج 2، ص 31] نقل می‌کند که فرزند برادرش بعد از سخن‌رانی غرّای او فرمود: «أنتِ بحمد الله عالمة غیر معلَّمة ، وفهمةٌ غیر مُفهَّمة»؛ یعنی که: شما ـ خدا را شکر ـ نخوانده ملّایی. و که می‌تواند به دخت گران‌قدر امیر مؤمنان (علیه السلام) چیزی بیاموزد؟!

نقل کرده‌اند: وقتی بعد از آن فاجعۀ جان‌سوز به مدینه بازگشت در جواب شوی مهربانش که پرسید: «سبب چیست که شنیده‌ام هر جنازه‌ای که به سمت خیام می‌آوردند می‌رفتی و به حسین (علیه السلام) کمک می‌کردی، اما برای پسرانمان چنین نکردی؟» فرمود: آخر نخواستم حسینم از روی من خجالت بکشد.

حالا دیگر مهندسی کسی گل نکند که: کجا این را گفته‌اند و سندش چگونه است و. ؟ بگذارید ما عوام الناس در مصیبت بزرگان مذهبمان خون گریه کنیم و شما با این بحث‌های فنی ـ مهندسی‌تان دل‌خوش باشید.

2. شما که یادتان نیست، اما زمانی یکی که بین روشن‌فکرها به «کمونیست پنهان» معروف است گفته بود: «آنان که رفتند کاری حسینی کردند و آنها که مانده‌اند باید زینبی باشند، وگرنه یزیدی‌اند و بس». خب، این را بگذارید به حساب روشن‌فکری و اقتضائات زمانه، وگرنه تقیه و «نه‌دهم دین در تقیه است» و «التقیّة دینی ودین آبائی» و امثال آن چه می‌شود؟! 

3. اما خودمانیم ها! چه‌قدر جای ن پرمایۀ قدیم خالی است. خداوند رفتگانتان را بیامرزد. عمه جانم ـ که چند ماهی است مرحوم شده ـ یکی دو کلاس بیشتر درس نخوانده بود، اما از همان ن پرمایه‌ای بود که یک فامیل را یدک می‌کشند. امروز ماشاللا هزار ماشاللا کلی خانوم دکتر و خانوم مهندس ریخته، اما دریغ از آن خرد و فهم و اثرگذاری. شاید هم اینها تقصیری نداشته باشند، آخر به یک معنا دست زیاد شده  و همه مدعی‌اند که خودمان می‌فهمیم.

ما هم از مرحوم شهریار قرض گرفتیم و دادیم روی سنگ قبرش بنویسند:

عمه جان! هایاندا گالدین؟!                   بئله باشیوا دولاناخ

نئجه بیز سنی ایتیردوخ!                      دا سنین تایین تاپیلماز

(مثلاً یعنی: عمه جان! دور سرت بگردیم. دیدی چه‌طور تو را گم کردیم؟!

صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را/ تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید)

4. در رمان «بامداد خمار» قهرمان داستان می‌گفت: «پدر و مادرم آن قدر قشنگ با هم صحبت می‌کردند که آدم خیال می کرد دکلمه می‌کنند»، اما دوستی که دفتریار محضر ازدواج و طلاق است و گاهی از قولش چیزهایی نقل کرده‌ام می‌گفت: رکیک‌ترین فحش‌های عمرم را از زن و شوهری شنیدم که هردو پزشک تشریف داشتند و برای طلاق آمده بودند.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مدرسه مدیریت فرایند Andrea معلم دانش خنده های حباب در باران ـ حبیب حسن نژاد حمل اثاثیه منزل در اصفهان - نظم بار گلباران اشعار شاعران معاصر متا دکتور | عرضه کننده انواع متال دتکتور09197977577 محبان مهدی(عج)