دروس استاد عرفانیان



نکتۀ آخر راجع به این حدیث آن است که چون خیلی مفصّل است، ممکن است به ذهن کسی خطور کند که شاید این از کلمات فقها بوده و اصلاً حدیث نباشد؛ یعنی: ولو گفته: «سأله سائل فقال: کم جهات معایش العباد؟» لکن انسان احتمال می‌دهد که یک رساله و نوشتۀ فقاهتی باشد. امّا به‌‌طوری‌ که بعد از این توضیح خواهیم داد، ما یک عدّه از نوشته‌های فقاهتی (مانند «رسالة الحقوق» حضرت سجّاد، رسالۀ حضرت صادق که اعمش به عنوان «شرائع الدین» به ایشان نسبت داده و رسالۀ حضرت رضا) از اهل بیت ـ علیهم السلام ـ داریم و این متن در هیچ کدام از اینها و حتّی در متون اهل سنّت هم نیامده، بلکه شواهد موجود حاکی از آن است که این در روایت یا کتابی بوده که مشهور نبوده و شاید در شرف تلف بوده‌اند و مؤلّف تنها راه احیای آن را ثبت و ضبط در کتاب خود دیده و البتّه کار بسیار به‌جایی کرده؛ چرا که در غیر این صورت ما امروز راهی به این حدیث نداشتیم.

از آن جا که خواندن متن حدیث فواید بسیار فراوانی دارد، جا دارد به متن این حدیث بپردازیم که در کتاب «تحف العقول» با عنوان «جوابه (علیه السلام)  عن جهات معایش العباد ووجوه إخراج الأموال» آمده است.

   «سأله سائل فقال: کم جهات معایش العباد؟». در بحث معیشت بیان خواهیم کرد که این لفظ جزء الفاظی است که همۀ جهات مالی - بلکه غیر مالی؛ مثل زراعت - را در‌بر‌می‌گیرد.

«التی فیها الاکتساب والتعامل بینهم». در بعضی نقل‌ها «واو» وجود دارد و در بعضی «أو».

عبارت «ووجوه النفقات» را می‌توان به دو گونه قرائت کرد: «ووجوهِ النفقات»، یا «ووجوهُ النفقات»، که در این صورت عبارت دو تقدیر خواهد داشت: «کم جهات معایش العباد التی فیها الاکتسابُ ووجوهُ النفقات»، یا «کم جهاتُ وجوهِ النفقات» ـ یعنی: اگر عطف بر آن وسطی‌ها بگیریم، این جزء معایش می‌شود.

البتّه باید توجّه داشت که سؤال دو تاست: یکی درآمد و یکی نفقه (هزینه). «التی فیها الاکتساب» یعنی درآمد و معاملاتی که بین مردم واقع می‌شود، «ووجوه النفقات» هم هزینه و کیفیّت مصرف است؛ یعنی: سائل هم از مصدر مال از خدمت امام (علیه السلام)  سؤال کرده و هم از مصرف مال. با این وجود در کتاب «وسائل» و در کتاب «مکاسب» شیخ «ووجوه النفقات» نیامده، بلکه «وسائل» در ابواب ما یکتسب فقط اکتساب و تعامل را ذکر کرده و مرحوم شیخ انصاری هم فقط همان را آورده و بسیار بعید است که نظر صاحب «وسائل» این بوده باشد که این در عبارت نیست، بلکه نخواسته بیاورد چون ربطی نداشته؛ چرا که در چند صفحه وجوه اکتساب را آورده است و بعد از آن آمده: «وجوه إخراج الأموال وإنفاقها. أمّا الوجوه التی فیها إخراج الأموال فی جمیع وجوه الحلال المفترض علیهم ووجوه النوافل کلّها فأربعة وعشرون وجهاً»؛ یعنی: بعد از حدود چهار صفحه وارد انفاق و هزینه شده. این متن را که در انفاق است در «وسائل» در کتاب النکاح، باب النفقات آورده. صاحب «وسائل» در مقدّمه عنوان «وجوه النفقات» را نیاورده، امّا شرحش را آورده. در کتاب نفقات از کتاب نکاح باب 7 تمام این عبارت «وجوه الإنفاق» را آورده. بعد از این وجوه نفقات بعد این عنوان را دارد: «فأمّا ما یحلّ ویجوز للإنسان أکله» که انسان گمان می‌کند این در اطعمۀ محلّله است مثلاً. این را هم صاحب «وسائل» در باب اطعمه در اطعمۀ مباحه آورده و بعد دارد: «وأمّا ما یحلّ أکله من لحوم الحیوان». بعد دارد: «وأمّا ما یجوز أکله من البیض» ـ یعنی: تخم مرغ، تخم حیوانات. «وما یجوز أکله من صید البحر، وما یجوز من الأشربة، وما یجوز من اللباس». «وأمّا ما یجوز من المناکح» که مربوط به ازدواج است. با این عبارت  مناکح  و با «وما یجوز من الملک والخدمة فستّة وجوه» حدیث تمام می‌شود.

یک سطری هم دارد که «فهذه وجوه کذا» اینها را آدم متحیّر است ابتداءً که اینها یعنی چه؟ «ما یحلّ للإنسان أکله، شربه، لحم الحیوان»؟ ان شاء الله خواهیم گفت که: این هم ظاهراً تتمّۀ همان هزینه است ـ یعنی: از «ما یحلّ أکله» تا آخرش تفصیلِ مال هزینه است. پس این حدیث شریف کلاًّ دو فصل دارد: درآمد و هزینه.

 و انصافاً حدیث با برکتی است. حقّاً یقال: بسیار حدیث خوب و شیرین و مفصّل متعرّض این دو قسمت اساسی در زندگی فردی شده. البتّه مسائل مالی و درآمد را ایشان از دو جهت مسائل مالی را بررسی کرده: یکی درآمد، یکی هزینه، و بسیار روایت خوبی است در این جهت و صرفنظر از مقداری از آن که انصافا گیر دارد، امّا بقیّه‌اش غالباً واضح است.(1)

.

(1) مع الأسف، این حدیث به اعتقاد ما اشکال سندی و بلکه در حقیقت بیش از آن اشکال مصدری دارد.

(حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی ، خارج فقه، 8/ 9/ 1384)


اوّلین کسی که آمده و قدری توقّف کرده، مرحوم حاجی نوری است. ایشان با وجود مشرب وسیعی که در روایات و مصادر و . دارد و خیلی چیزها را درست کرده، در خاتمۀ «مستدرک» شرحی دربارۀ کتاب «التمحیص» داده که این کتاب حجّت است(1) و بعد گفته: این کتاب تألیف صاحب «تحف العقول»، ابن شعبه، است. در آن جا ایشان اوّلین کسی است که می‌گوید: إنّی إلی الآن لم أتحقّق طبقة صاحب «تحف العقول»(2) ؛ یعنی: با وجود این تتّبعش - که به جرأت می‌توان ادّعا کرد در شیعه کسی مثل ایشان نیامده - گیر کرده؛ چرا که از یک طرف آن حرف شیخ حسین را دیده و از طرف دیگر هیچ شاهد خارجی هم پیدا نکرده و در نتیجه با همۀ وسعت مشربی که دارد درمانده و انصافاً هم حق با ایشان است. البتّه ایشان در حقیقت ابتدا در مقابل شهرتی که از زمان شیخ حسین پدید آمده بود ایستاد، امّا چون اخباری‌مسلک است، در نهایت قبول کرده و به آن شهرت اعتماد نموده است.

با همۀ این احوال، روایتی که مرحوم شیخ در بحث فعلی ما از «تحف العقول» نقل می‌کند انصافاً اگر ثابت شود، یکی از روایات بسیار پربرکت است و متوقّع از اهل بیت (علهیم السلام) هم همین است؛ چرا که روایت یادشده اقسام مکاسب را بسیار زیبا تقسیم‌بندی کرده است ـ یعنی کارگری و کارمندی و شخصی و تولیدی و صنعتی و خدماتی ـ و اصولاً تقسیم‌بندی‌هایی که الآن در دنیای اقتصاد انجام می‌شود را امام صادق (علیه السلام) در سیزده قرن قبل بسیار زیبا ترسیم فرموده‌اند و این انصافاً چیز لطیفی است و عدّه‌ای از علما هم آن را به لحاظ شهرت و زیبایی مضمونش - یعنی به لحاظ این ضابطۀ کلّی که در اقتصاد وارد شده - قبول کرده‌اند وانصافاً اشکال مرحوم آقای خویی به ضمایر عجیب و تعقید و . ربطی به این جهت ندارد.

   پس ما از شواهد خارجی فقط همین دو امر را می‌توانیم اثبات کنیم. یکی وجادۀ نسخه که اگر این حرف صحیح باشد که ایشان در طبقۀ مرحوم شیخ صدوق است، این کتاب در اواسط قرن چهارم تألیف شده و در میانه‌های قرن دهم ظهور پیدا کرده و روشن شد که در این جهت حق با مرحوم آقای خویی است که کتاب شهرت هم ندارد و اساساً کتابی که شش قرن از اوساط علمی ما دور بوده، اصلاً چنین شهرتی برای آن امکان‌پذیر نیست و قطعاً چنین کتابی را نمی‌توان به عنوان حجّت شرعی پذیرفت.(3)

.

(1) مرحوم شیخ حر در کتاب «وسائل الشیعة» از «تحف العقول» نقل می‌کند، ولی از «التمحیص» خیر؛ چون تنها «تحف العقول» مشهور بوده. مرحوم حاجی نوری در کتاب «مستدرک» استدراک نموده، برخی از مصادری را که شیخ حر نقل نکرده توثیق کرده و گفته : باید از اینها هم نقل کنیم.

بنابراین «مستدرک الوسائل» از نظر فنّی اصلاً «مستدرک» نیست؛ زیرا اصطلاح مستدرک را در جایی به کار می‌برند که از کسی که صاحب روش معیّنی است در مسئله‌ای چیزی فوت شده باشد و ما بر آن اضافه کنیم؛ مثلاً حاکم نیشابوری در «مستدرک» خود مدّعی است این احادیث بر طبق مبنای شیخین، یا خصوص مسلم، صحیح است و از اینها فوت شده، امّا صاحب «وسائل» احادیثی را که شیخ نوری در «مستدرک الوسائل» آورده اساساً قبول نداشته، نه این‌که از قلم او افتاده باشد. البتّه شاید چیزی در حدود 10% موارد مستدرک باشند؛ مثلاً در کتاب «مستدرک» احادیثی به چشم می‌خورند که ایشان از «تهذیب» آورده و از قلم شیخ حر افتاده، امّا صاحب «وسائل» بقیّۀ مصادری را که حاجی نوری ـ قدّس الله نفسه ـ در مستدرک خود آورده و از آنها احادیث نقل کرده ـ مثل «دعائم» و «فقه الرضا (علیه السلام)» - قبول ندارد. ایشان در اوائل خاتمه که در جلد سی‌ام چاپ آل البیت آمده می‌گوید: کتاب‌هایی هستند که مشهور نبوده و ثابت نیستند و مؤلّفشان هم ثابت  نیست. من از اینها نقل نکردم. سپس در حاشیه‌ای که فقط در چاپ آل البیت آمده 12 کتاب را اسم می‌برد. یکی مثلاً «طب الرضا (علیه السلام)» و یکی «فقه الرضا (علیه السلام)» است [ویوجد الآن أیضاً کتب کثیرة من کتب الحدیث غیر ذلک، لکن بعضها لم یصل إلیّ منه نسخة صحیحة، وبعضها لیس فیه أحکام شرعیة یعتدّ بها، وبعضها ثبت ضعفه وضعف مؤلفه، وبعضها لم یثبت عندی ها معتمدا، وجاء فی هامش الأصل والمصححة بعنوان (منه) فی أول الفائدة ما نصه: هذه کتب غیر معتمدة لعدم العلم بثقة مؤلفیها وثبوت ضعف بعضهم، ولذلک لم أنقل منها شیئا: (1) کتاب مصباح الشریعة، (2) کتاب غوالی لابن أبی جمهور، (3) کتاب المجلی، له، (4) کتاب الأحادیث الفقهیه، له، (5) کتاب إحیاء العلوم، للغزالی، من العامة، (6) کتاب جامع الأخبار، (7) کتاب الفقه الرضوی، (8) کتاب طب الرضا (علیه السلام)، (9) کتاب الوصیة للشلمغانی، (10) کتاب الأغسال، لابن عیاش، (11) کتاب الحافظ البرسی، (12) کتاب الدرر والغرر، للآمدی، ( 13 ) کتاب الشهاب، وغیر ذلک (وسائل الشیعة، ج 30، ص 159)].

(2) خاتمة المستدرک، ج 1، ص 187.

(3) مانند کتاب «فقه الرضا (علیه السلام)» که آن هم در زمان مرحوم مجلسی ـ  یعنی: در قرن 11 - رواج پیدا کرد و بعد هم عدّه‌ای قائل به حجّیّت آن شدند.

(حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی ، خارج فقه، 2/ 9/ 1384)


اصولاً باید دانست در میان میراث‌های قدیم شیعه از شخصی به نام ابن‌شعبه در میان بزرگان اصحاب نامی به چشم نمی‌خورد؛ یعنی: هیچ‌یک از کتاب‌های «رجال شیخ»، «فهرست شیخ» و «فهرست نجاشی» از او اسمی نبرده‌اند و بر خلاف مرحوم شیخ حسین بحرانی که اسم ایشان را آورده و گفته: «جزء مشایخ شیخ مفید است» هیچ چیزی راجع به او در مصادر قدیم نداریم. نه در کتب روایی داریم که مثلاً بین مشایخ مفید است و نه در کتب رجالی و نه در فهارس. حتّی ابن‌شهر‌آشوب (ره) که در کتاب «معالم العلماء» متصدّی ذکر تألیفاتی شده که بعد از شیخ نوشته شده یا از قلم شیخ افتاده است هم اسم او را نیاورده و بر فرض شیخ حسین بحرانی اشتباه نوشته باشد که ایشان از مشایخ شیخ مفید است، بلکه ایشان از شاگردان شیخ طوسی باشد، در فهرست منتجب الدین هم نامی از او وجود ندارد. اساساً کتاب «تحف العقول» در قرن دهم به نحو وجاده به اصحاب ما رسیده(1) و اوّلین کسی که نام این کتاب را برده از علمای بحرین است. (2) ایشان در آن جا گفته: ویُعجبنی این‌که حدیثی از کتاب «تحف العقول» تألیف فلان نقل می‌کنم و این کتاب بسیار لطیفی است که اصلاً در روزگار چنین کتابی نیست. بعد از ایشان مرحوم مجلسی در مقدّمۀ جلد اوّل در توثیق مصادر خودش نام این کتاب را برده و تصریح کرده که من یک نسخۀ عتیقه از این کتاب داشتم و واضح است که به نحو وجاده است. (3) مرحوم شیخ حر (قده) نیز در جلد بیستم چاپ مرحوم ربّانی و سی‌ام چاپ آل البیت اسم کتاب «تحف العقول» را برده. (4) البتّه چون در خاتمه، در فایدۀ پنجم، طرق خودش را به کتب اصحاب نوشته، لذا عدّه‌ای به ذهنشان رسیده که چون آن طرق ایشان عامّ است شامل مثل «تحف العقول» هم می‌شود. ما در جای خود به طور مفصّل دربارۀ کیفیّت کار صاحب «وسائل» توضیح داده و روشن ساخته‌ایم این‌که می‌گویند: «هرچه ایشان آورده به آن طریق دارد» حرف بی‌اساسی است. مثلاً یکی از موارد نقض آن همین کتاب «تحف العقول» است که وقتی تا قرن دهم در اجازات، فهارس، رجال و تراجم نامی نه از خود این شخص داریم و نه از کتابش، طبعاً چطور می توان گفت: صاحب «وسائل» به ایشان طریق دارد؟

بله، مرحوم شیخ حسین بحرانی نوشته: ایشان از مشایخ شیخ مفید و در رتبۀ صدوق است. منشأ این سخن هم مشخّص نیست. (5)

بعدها مرحوم شیخ ابراهیم قطیفی کتابی به نام «تمحیص» (ابتلائاتی که خدا به مؤمن می‌دهد) را هم به مؤلّف مورد نظر ما نسبت داده(6) که البتّه در آن هیچ اشعاری به اسم صاحب «تحف العقول» نیست، بلکه در ابتدای آن دارد: حدّثنا أبوعلیّ محمّد بن همّام. . حدّثنا فلان، عن حسن بن محبوب. . بعد هم دیگر همۀ روایات آن بی‌سند است و لذا معظم کسانی که بعد از مرحوم شیخ ابراهیم قطیفی ـ که معاصر محقّق کرکی است ـ آمده‌اند گفته‌اند: ما نمی‌دانیم ایشان از کجا این نسبت را داده، و حتّی بعضی هم خود محمّد بن همّام را مؤلّف کتاب دانسته‌اند؛ چون در زمان سابق رسم بر این بود که در اوّل کتاب نام مؤلّف با عنوان «حدّثنا.» آورده می‌شد.

کتاب در قرن دهم و در زمان صفویّه مشهور می‌شود، که نشر این معارف اهل بیت (علیهم السلام) و بسیاری از کتاب‌های حدیثی ایشان (مانند «فقه الرضا (علیه السلام)» و «عوالی اللآلی») مربوط به همین زمان است. پس اگر فرض کنیم کتاب در قرن چهارم نوشته شده و مؤلّف در این قرن بوده، تا شش قرن نه از خود او و نه از کتابش خبری در میان میراث‌های اصحاب نیست.

به لحاظ مؤلّف هم با گذشت زمان بعد از مرحوم مجلسی و صاحب «وسائل» رفته‌رفته سطوری که در مدح ایشان نوشته شده مرتّب زیاد می‌شود، مخصوصاً که بعضی بعدها آمده و از این و آن نقل کرده‌اند. اینها بین اصحاب زیاد شده و واقعاً همان طور که مرحوم شیخ حر فرموده ـ و حق هم با ایشان است ـ کتاب مشهور می‌شود. بنابراین شهرت کتاب و بلکه شهرت مؤلّف همه از قرن دهم است. بنابراین اساساً به لحاظ بحث علمی متعارف اصلاً اسناد این کتاب به این شخص هم روشن نیست؛ چرا که نه در مقدّمۀ آن و نه در مؤخّره و نه حتّی در اسنادهای کتاب اسم او برده نشده است. البتّه بسیار بعید می‌نماید که بزرگانی همچون مرحوم مجلسی و مرحوم شیخ حسین بحرانی این قدر تسامح کنند و به احتمال بسیار قوی این اسم روی جلد کتاب بوده، وگرنه ممکن نیست که یک کتاب مجهول المؤلّف را به شخصی نسبت دهند، و این امر اصلاً با شأن بزرگان اصحاب امامیّه نمی‌سازد.


(1) یعنی: کتابی پیدا کردند که مثلاً پشت آن نوشته شده بود: تحف العقول لأبی محمّد الحسن بن علیّ بن شعبه.

(2) شیخ حسین بحرانی (قده) از علمای بحرین است که در قرن دهم و زمان صفویّه می‌زیسته. وی در کتابی که در باب اخلاق دارد (الطریق إلی الله) نام کتاب «تحف العقول» را برده و گفته: لم یسمح الدهر بمثله (کتابی است که در روزگار مثل آن وجود ندارد). [الکنى والألقاب، ج 1، ص 329 ـ 330]

(3) وکتاب تحف العقول عثرنا منه على کتاب عتیق، ونظمه یدل على رفعة شأن مؤلفه، وأکثره فی المواعظ والأصول المعلومة التی لا نحتاج فیها إلى سند. [بحار الأنوار، ج 1، ص 29]

(4) وسائل الشیعة (الإسلامیة )، ج 20، ص 41؛ وسائل الشیعة (آل البیت)، ج 30، ص 156، ش 37.

(5) در کتاب «تذکرة المتبحّرین» (جلد دوم أمل الآمل) هم از وی با عنوان حسن بن علیّ بن ابی شعبه یاد کرده و فرموده است: له کتاب «تحف العقول»، کثیر الفوائد، مشهورٌ [أمل الآمل، ج 2، ص 74، ش 198]. نکتۀ اعتماد صاحب «وسائل» بر این کتاب هم همین است. ایشان در جلد 18، در اوّل ابواب صفات القاضی مبنای اصولی‌اش را نوشته و بیان نموده که تنها هر حدیثی که در کتاب‌های مشهور باشد حجّت است. البتّه ایشان باید مبنای خود دربارۀ مشهور را توسعه دهد، تا فقط مشهور از زمان مثلاً شیخ طوسی و شیخ مفید را شامل نباشد. این کتاب شیخ حسین بحرینی هم حدود 100تا150 سال قبل از صاحب «وسائل» مشهور شده.

(6) قال فی خاتمة کتاب «الفرقة الناجیة»: الحدیث الأول: ما رواه الشیخ العالم، الفاضل العامل، الفقیه النبیه، أبو محمد الحسن بن علی بن الحسین بن شعبة الحرانی ـ قدس الله روحه اکیة ـ فی کتابه المسمى بالتمحیص، ثم أخرج منه خمسة أحادیث ، وهو صاحب کتاب «تحف العقول» المتداول المعروف. [خاتمة المستدرک، ج 1، ص 186]

(حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی ، خارج فقه، 2/ 9/ 1384)


مرحوم شیخ در ذیل عبارت خود بعد از نقل حدیث «تحف العقول» فرموده‌اند: ورواه غیر واحد من رسالة المحکم و المتشابه للسیّد المرتضی [وحکاه غیر واحد. . . (کتاب المکاسب، ج 1، ص 12)].  ظاهر این عبارت این است که این حدیث «تحف العقول» نه تنها در رسالۀ محکم و متشابه سیّد مرتضی آمده، بل رواه غیر واحد.  عدّه‌ای از علمای پس از شیخ هم همین را نوشته‌اند، امّا بعضی هم تنبّه پیدا کرده‌اند که این سخن شیخ حرف بسیار عجیبی است؛ چرا که عبارتی که در محکم و متشابه است هیچ ربطی به عبارت «تحف العقول» ندارد.  اوّلاً روایت «تحف العقول» (سئل الإمام الصادق عن معایش العباد. . . ) حدود 2 - 3 صفحه است و اقسام ولایت را بیان کرده، امّا در محکم و متشابه در حدّ 5 - 6 سطر است که اقسام معایش در قرآن را مطرح نموده؛ یعنی 5 آیه از قرآن آورده که از هر کدام یک وجه استفاده شده و اصلاً محکم و متشابه یک نوع شبه رسالۀ تفسیری برای قرآن و در واقع نوعی رسالۀ فهرست‌بندی موضوعی قرآن است و احتمالاً اسم این کتاب «أصناف القرآن» بوده که قرآن را صنف‌بندی کرده ـ مثلاً آیاتی که دربارۀ نماز است، آیاتی که دربارۀ معاملات است و . . .  ـ و از سنخ کتاب‌هایی است که به نام اصناف القرآن در میان قدمای اصحاب داریم.  خب، این هم تساهل در متن و البتّه  تساهل فضاحت‌باری است. (1)

   در توضیح عبارت «غیر واحد» شیخ باید گفت: این روایت ابتدا در «وسائل» آمده و «حدائق» هم از آن گرفته.  مرحوم صاحب «وسائل» این روایت را از «تحف العقول» آورده و 4 - 5 صفحۀ بعد نوشته : ورواه السیّد المرتضی فی رسالة المحکم والمتشابه کما مرّ فی الخُمس(2).  علما به باب خمس هم مراجعه نکرده و  مثلاً گفته‌اند: این روایت از کتاب رسالۀ محکم و متشابه به نقل سیّد مرتضی در باب خمس گذشت، در حالی که مراد از این «کما» این نیست و مقصود ایشان «کالمتن الذی مرّ فی الخمس» است.  این عبارت انصافاً  موهم و آوردن آن صحیح نیست.  خلاصه آن‌که «کما» در این جا برای تشبیه است و « کما مرّ» یعنی به همان تعبیری که خود ایشان در کتاب خمس از رسالۀ محکم و متشابه نقل کرده‌اند و حدود 5 سطر هم هست؛ یعنی ایشان روایت «تحف العقول» را در باب خمس از محکم و متشابه نقل نکرده، بلکه مرادش این است که مرحوم سیّد مرتضی در محکم و متشابه اقسام معایش را به آن متنی که ما در باب خمس آورده‌ایم نقل کرده و آن متنی که در باب خمس است حدود 5 سطر است و هیچ ربطی هم به «تحف العقول» ندارد. (3)

و خلاصه ایشان با این عبارت خود در صدد است که بفهماند: این تقسیم‌بندی - که اقسام معایش به آن متن دیگر باشد را سیّد مرتضی در رسالۀ محکم و متشابه نقل کرده و این متن در باب خمس گذشت. (4)

(1) البتّه این امر را نمی‌توان به حساب فراموشی ایشان گذاشت؛ زیرا صاحب «وسائل» 20 سال زحمت کشیده «وسائل» را نوشته.  سپس یک دوره از اوّل تا آخر آن را ملاحظه کرده و باز یک دورۀ سوم هم از اوّل تا آخر آن را دیده.  

(2)وسائل الشیعة (الإسلامیة)، ج 12، ص 57.

(3)این مسئله در چند جای دیگر از کتاب «وسائل» نیز به چشم می‌خورد و این ظاهراً یکی از اصطلاحات ایشان است؛ یعنی باید «کما مرّ» را «آنچنان که گذشت» معنا کرد، نه «همچنان که گذشت»، وگرنه قطعاً صاحب «وسائل» چنین اشتباهی نمی‌کند؛ چرا که احتمال آن نیست که متن رسالۀ محکم و متشابه با «تحف العقول» یکی باشد.  آن یک چیز است و این چیزی دیگر.  

 در صحیحۀ محمد بن مسلم به امام (علیه السلام)عرض می‌کند: أسمع منک الحدیث، فأزید وأنقص؟ قال: إذا کنتَ ترید معانیه فلا بأس [الکافی، ج 1، ص 51، ح 2].  در بحث بیع کلب تفاوت نقل به معنا و نقل به مضمون را متعرّض و توضیح خواهیم داد که بر خلاف نقل به معنا نقل به مضمون معلوم نیست درست باشد و تازه در همان جا هم تنها اگر نقل به معنا توسّط افرادی مثل محمّد بن مسلم و زراره صورت گرفته باشد آن را قبول می‌کنیم و اساساً یکی از عللی که در مدرسۀ کلامی و عقلی‌گرای امامیّه حجّیّت تعبّدی خبر ثقه را قبول نمی‌کردند اشکالات موجود در آن بود که اعتقاد داشتند در اثر نقل به معنا در روایت کم و زیاد شده و تصرّف صورت می‌گیرد.

(4) در کتاب «وسائل» در موارد متعدّدی گفته شده: «تقدم ما یدلّ» و «یأتی ما یدلّ علیه».  این قبیل عبارات اگر «کاف» نداشته باشد فقط اشاره به مضمون است.  هر جا هم که «کاف» آورده شده در پاره‌ای موارد فرق وجود دارد ـ یعنی: متن با آن فرق می‌کند ـ و به نظر می‌رسد که صاحب «وسائل» روی همین نکتۀ فرق متنی در آن باب نمی‌آورد، بلکه در جای دیگر آورده، بعد هم  به آن حواله می‌دهد.

 

ظاهراً ‌مرحوم شیخ کتاب محکم و متشابه را در اختیار نداشته و به کتاب خمس «وسائل» هم مراجعه نکرده، والاّ در کتاب خمس «وسائل» از رسالۀ محکم و متشابه نقل می‌کند.  در این رسالۀ محکم و متشابه نکته‌ای به چشم می‌خورد که در کلّ روایت «تحف العقول» نیست و آن این‌که یکی از منابع زندگی مالی انسان وجه الاماره و به‌اصطلاح اموال دولتی (و) کارمندی است.  در آن جا آمده: «وأمّا وجه الامارة فقوله تعالی: "وَاعْلَمُوا أَنَّ مَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ" [الأنفال: 41]» و  این اصلاً در کلّ حدیث «تحف العقول» نیست.  صاحب «وسائل» به لحاظ این‌که این بحث خمس را دارد این را آن جا آورده [وسائل الشیعة (الإسلامیة)، ج 6، ص 341، ذیل ح 12] و به لحاظ این‌که آن روایت پنج آیه را در معایش العباد تطبیق کرده این جا هم می‌خواسته بیاورد، ولی دیگر تکرار نکرده و گفته: این متن را ما در آن جا نقل کردیم، و البتّه ربط آن متن در این جا بیش‌تر است؛ چون پنج مطلب است که این پنج تا با مکاسب مناسبت زیادی دارند.

در واقع این خود یکی از مشکلات جمع روایتی است که مثلاً روایتی را که 5 - 6 مضمون دارد باید در کجا آورد.  بنای اصحاب این است که ملاحظه کنند:

1.  بیش‌ترین قسمت روایت در چه جهتی است؟

2.  سمت و سوی کلّی روایت در چه عنوانی است؟

مثلاً نامۀ امیر المؤمنین به مالک اشتر سوی کلّی‌اش حکم ولایتی حکومتی است، امّا در آن یک اشاره‌ای هم به مکاسب دارد.  بنابراین اگر بخواهیم عهدنامۀ حضرت را نقل کنیم، باید آن را در ابواب فقه ی بیاوریم، امّا این به آن معنا نیست که در بحث تجارت چیزی ندارد.

چنان که خواهیم گفت رسالۀ محکم و متشابه اصلاً کتاب است و روایت نیست و سندی هم  که در اوّلش آمده یک قطعۀ اوّل کتاب است.  البتّه مرحوم آقای خمینی در جلد دوم کتاب بیع ذیل این بحث که آیا خمس جزء بیت المال است یا خیر بیش‌ترین تمسّک ایشان به این روایت است [کتاب البیع، ج 2، ص 657] در حالی که ما هم در بحث ولایت فقیه و هم در بحث خمس توضیح داده و در آینده هم خواهیم گفت که: این اصلاً آن روایت نیست تا ببینیم سند دارد یا خیر و آیا سندش صحیح است یا صحیح نیست، بلکه به احتمال قوی کتابی بوده متعلّق به حسن بن علیّ بن ابی حمزۀ بطائنی و بعدها تحوّلاتی در آن پیدا شده و به این صورت به دست ما رسیده و اصلاً ربطی به مرحوم سیّد مرتضی ندارد.

(حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی ، خارج فقه، 2/ 9/ 1384)

 

 


بحث دومی که مرحوم شیخ فرموده‌اند جهت صدور است و باید پذیرفت که قطعاً ‌مسئلۀ تقیه و امثال آن تأثیر زیادی در روایات ما داشته. (1)

سوم، بحث دلالت است و جا داشت مرحوم شیخ پیش از آن بحث متن را مطرح کنند؛ چرا که قبل از ورود به بحثِ دلالت، ابتدا باید متن را بشناسیم و اساساً شاید همین روش اصولی منشاءِ این شد که غالب علما در متن متساهل باشند.  البته شاید عوامل دیگری در این جهت دخیل بوده است. (2) کار نکردن بر روی متن انصافاً  بخش مهمی از معرفة الحدیث را در معرض اشکال قرار می‌دهد؛ مثلاً الآن آنچه از حدیث «تحف العقول» در «وسائل» آمده با آنچه که در کتاب «تحف العقول» چاپ شده و باز با آنچه که در «حدائق» نقل کرده فرق دارد.

بحث چهارم هم بحث دلالت است که چون به آن اشاره کردیم دیگر تکرار نمی‌کنیم.

(1)در این باره البته نوعی افراط و تفریط در میان علما به چشم می‌خورد.  افرادی چون مرحوم صاحب «حدائق» هر اختلاف و تعارضی را به تقیه برمی‌گردانند.  ایشان تقیه را حتی بین شیعه هم متصور می‌داند [الحدائق الناضرة، ج 1، ص 5].  از سوی دیگر بعضی هم قدری تفریط کرده و معتقد شده‌اند که اگرچه عده ای از روایات اهل بیت برای تقیه صادر شده، لکن همان اواخر قرن دوم و سوم و چهارم (مثلاً اوایل قرن  چهارم) اصحاب ما اغلب این روایات را طرح کردند و لذا مرحوم کلینی در خیلی از جاها روایات معارض را نیاورده؛ یعنی از زمان شیخ کلینی و شیخ صدوق و شیخ مفید اصلاً آن حکم حذف شده و یک‌دفعه شیخ آن را آورده و بعد از این که آن را ذکر کرده فرموده است که این حمل  بر تقیه می‌شود و قبولش نمی‌کند.

(2) مرحوم صاحب وسائل (قده)  گاهی حدیثی را از «کافی» نقل نموده و سپس می‌افزاید: رواه الشیخ بإسناده عن فلان مثلَه یا نحوَه.  البته گفته‌اند: بین «مثلَه» و «نحوَه» فرق است.  گاهی هم نه «مثله» است و نه «نحوه».  حال اگر با دقت به ریز اشکالات ـ یعنی: به فرق‌های «إنّ» و «لأنّ» و «فإنّ»‌ - تمسک  کنیم افزون بر  90 %  موارد «مثله» و «نحوه» نیست و بین متن «تهذیب» و «فقیه» و «کافی» فرق وجود دارد و گاهی این فرق‌های خیلی جزئی آثار علمی دارند.  

سرّ تساهل صاحب «وسائل» هم واضح است.  در کتاب «وسائل» جمع احادیث از زاویۀ حدیثی نبوده، بلکه از زاویۀ فقهی است و در نتیجه مهم مضمونِ روایت بوده است و خود ایشان هم آن خلاصه‌ای را که از روایات باب می‌فهمیده عنوان باب قرار داده.  لذا چون دید دیدِ جمع حدیثی نبوده، دقت و ظرافت لازم را در متن مراعات نکرده.  این تساهل به لحاظ مصدر حدیثی امامیه ابتدا در کتاب «وسائل» آمد و بعد هم فرهنگ این شد که روی متن کار نکنند و چنان که ملاحظه می‌شود مرحوم شیخ انصاری اصلاً متن را اسقاط کرده و از جهت صدور به دلالت رفته است.

   یکی از جهاتی که مرحوم آیت الله بروجردی (قده) در لجنۀ «جامع الاحادیث» برآن تأکید داشتند تأمل دقیق در متون است و بنا شد در کتاب یادشده زاویۀ اساسی زاویۀ حدیثی باشد و کاری به فتوا نداشته باشند؛ چراکه ایشان مقدار زیادی هم  با افکار و تأملات اهل سنت در حدیث آشنا بودند.  یکی از کارهایی که اهل سنت مثلاً 1300 سال قبل کرده‌اند آن است که متون مختلف را با اسانید مختلف و با ظرافت‌های زیاد - که مثلا «إنّ» بوده یا «فإنّ»، «له» بوده یا «به» - مورد توجه قرار می‌دادند.

(حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی ، خارج فقه، 2/ 9/ 1384)


به عنوان پیش‌درآمدی برای ورود به مباحث تحلیلی این حدیث باید دانست مرحوم شیخ (قده) در «رسائل» در ابتدای بحث حجیت خبر واحد بحث از حدیث را در سه جهت فرموده‌اند.  بحث اول راجع به صدور حدیث است که آیا از معصوم (علیه السلام) صادر شده است یا نه؟ بحث دوم راجع به جهت صدور است و بحث سوم راجع به دلالت حدیث.  بعد از مرحوم شیخ این روش بین علمای ما رواج پیدا کرده و مثلاً مرحوم نایینی و دیگران در اول بحث حجیت خبر واحد این جهات ثلاث را در حدیث مورد بحث قرار داده‌اند. (1)

 بحث صدور را آقایان گفته‌اند: بحث سند است و همان حجیت خبر واحد و . . .  .  بحث جهت صدور هم راجع به این است که آیا مسئلۀ تقیه مطرح بوده یا برای بیان حکم الله واقعی است.  بحث دلالت هم که به ظهورات برمی‌گردد، با آن دو بحث کبروی و صغروی در ظهورات.  بحث اولی حجیت ظهورات و سرّ ‌حجیت ظهورات که آیا مثلاً کاشفیت است؟ غیر کاشفیت است؟ سیرۀ عقلاست؟ . . .  و  بحث دومش هم تشخیص ظهورات که صیغۀ «افعل» ظاهر است یا نه؟

 ما در جای خود بیان کرده‌ایم که این سه بحث اجمالاً درست است.  یعنی در ابتدا باید صدور روایت تأیید شود، لکن ما در صدور روایت فقط به سند آن نگاه نمی‌کنیم، بلکه مصدر را هم بررسی می‌کنیم  و معتقدیم که شناخت  مصدر هم تأثیر دارد؛(2) مثلاً همین حدیث «تحف العقول» گاهی به لحاظ  سند بررسی می‌شود و گاهی به لحاظ مصدر، که دو دیدگاه کاملاً متفاوت‌اند.

(1)مرحوم نایینی به تبع شیخ انصاری (ره) و در تکمیل فرمایش ایشان می‌نویسد: اعلم أنّ إثبات الحکم الشرعیّ من الخبر الواحد یتوقّف على أصل الصدور، وجهة الصدور، وعلى الظهور، وإرادة الظهور  [فوائد الأصول 3: 156]

(2) مصدرشناسی به این صورت از خصایص شیعه است؛ یعنی علاوه بر سند روایات کتابی هم که آنها رانقل کرده مورد بررسی قرار دادند.  بررسی  نسخ و کتاب‌ها در اصطلاح امامیه  فهرست نامیده شد.  در واقع بحث کتاب‌شناسی که امروزه اصطلاحاً بیبلیوگرافی خوانده می‌شود دارای اقسام  مختلفی است.  یکی همین کتاب‌شناسی عادی است که نام نسخه و تاریخ تألیف و چاپ و تاریخ کتابت مدّ نظر قرار می‌گیرد که همان  کتاب‌شناسی متعارف است.  اقسام دیگر آن کتاب‌شناسی تطبیقی، کتاب‌شناسی تحقیقی، توصیفی و. . .  می‌باشند، امّا کتاب‌شناسی‌ای که شیعه به‌عنوان فهرست دارد رشتۀ خاصّی از کتاب‌شناسی بوده و هیچ یک از موارد فوق نیست و باید گفت: آنچه غربی‌ها نوشته‌اند هم نیست.

مثلاً فهرست ابن‌ندیم همان کتاب‌شناسی عادی است.  ایشان کتاب‌هایی را که دیده اسم برده و این همان کتاب‌شناسی عادی (بیبلیوگرافی) است، امّا کتاب شناسی نزد شیعه  از منظر و زاویۀ حجیت بوده که در اعتبارات قانونی مطرح است و لذا در بحث‌های کتاب‌شناسی فعلی نیامده و از خصایص امامیه است.

 به عبارت دیگر همان گونه که عده ای از بزرگان اهل سنت معتقدند  یکی از خصایص امت اسلام  اسناد  است و در عالم مسیحیت و یهودیت خبری از آن نیست، باید به این نکته افزود که کتاب‌شناسی حجتی هم از خصایص شیعه است و حتی اهل سنت هم از آن بی‌بهره‌اند.

البته چنان که در جای خود گفته‌ایم اهل سنت با وجود ده‌ها هزار سامع و سپس ناقل حدیث هیچ گاه به کتاب‌شناسی به این معنا احتیاج پیدا نکرده‌اند، نه این‌که اصلاً نداشته باشند.  ما به آن احتیاج پیدا کرده و بنابراین مفصل متعرض آن شده‌ایم.  نتیجه آن‌که اهل سنت فقط رجال دارند.  فهرستی هم اگر داشته باشند چیزی در حدود فهرست ابن‌ندیم یا «کشف الظنون» حاجی خلیفه است، اما فهرستی مثل فهرست نجاشی یا شیخ طوسی یا ابو غالب زراری یا حتی مثل فهرست صدوق یا ابن‌الولید هم ندارند.

(حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی ، خارج فقه، 2/ 9/ 1384)


کسانی که سعی در قبول حدیث معایش العباد از کتاب «تحف العقول» داشتند:

1.  ابتدا از خود مؤلّف، حسن بن علیّ بن شعبۀ حرّانی - یا حلبی-(1)، شروع کرده‌اند، که: جزء علمای بزرگ و به تعبیر بعضی «متکلّمٌ جلیلٌ فقیهٌ نبیلٌ . . . ».  به اعتقاد این عدّه طبعاً همین مقدار در نقل روایت توسّط وی کافی است.  

2.  راه دوم علاوه بر آنچه گفته شد خود کتاب است که از کتب مشهورۀ اصحاب بوده و از همان اوائل انتشار به عنوان «مشهور» متّصف شد؛ مثلاً صاحب «وسائل» (رض) که اخباری مسلک است در جلد دوم «أمل الآمل»(2) اسم ایشان را برده و می گوید: له «تحف العقول»، کثیر الفوائد، مشهورٌ. (3)

3.  راه سوم این است که بر فرض هم ضعف این حدیث را قبول کنیم، منجبر به عمل اصحاب است.  مرحوم یزدی(4) و عدّۀ زیاد دیگری از این راه وارد شده و مرادشان از انجبار این است که حدیث مورد نظر در «جواهر»، «مکاسب» شیخ، «حدائق» و «وسائل» آمده و اصحاب به آن عمل کرده‌اند، پس انجبار پیدا می‌کند و طبعاً طبق مبنای معروفی که حدیث ضعیف با عمل مشهور انجبار پیدا می‌کند ضعفش برطرف می‌شود.  

4.  نکتۀ چهارم برای قبول این خبر جامعیّت آن است.  به عبارت دیگر عقلاً ما نیاز به چنین خبری داشتیم که اهل بیت (سلام الله علیهم) اقسام معاملات را بیان کنند و این امر منحصر در همین خبر است که با این طول و تفصیل متعرّض انواع معاملات در زندگی انسان شده؛ یعنی یک نکتۀ عقلی با یک نکتۀ نقلی مطابق شده و نشانۀ صحّت این گونه اخبار هم همین است.

(1)نام وی مورد اختلاف بوده و حتی در برخی کتاب‌ها به صورت «حسن بن علی بن حسین بن شعبه» آورده شده.  (صاحب تحف العقول عن آل الرسول هو الشیخ أبو محمّد الحسن بن علیّ بن الحسین بن شعبة على ما ذکره فی «البحار، ج 1، ص 10» و«ریاض العلماء، ج 1، ص 244» کما عن القطیفی [حکاه عنه فی ریاض العلماء، ج 1، ص 244].  [الرسائل الرجالیة، محمد بن محمد ابراهیم الکلباسی، ج 3، ص 197])

(2)این کتاب در دو جلد تألیف یافته، یک جلد در شرح علمای جبل عامل لبنان و جلد دوم - که به عنوان «تذکرة المتبحرین» هم از آن نام برده می‌شود - دربارۀ مطلق علماست.

(3)أمل الآمل، ج 2، ص 74، ش 198.

 در بحث جنجال برانگیز حجیت خبر واحد بین علمای اسلام که از بحث‌های مهم اصول و بلکه رکن اصول است مبنای صاحب «وسائل» به‌عنوان کبرا این است که هر خبری که در یکی از کتب مشهور باشد حجت است.  این مبنا را ایشان صراحتاً در ابتدای ابواب کتاب القضاء در ابواب صفات القاضی آورده.  بحث دیگر هم صغراست که در آخر «وسائل» خاتمه‌ای مشتمل بر 12 فایده آورده، در فایدۀ چهارم اسامی مصادر کتاب و در فائدۀ بعد دلیل بر حجیت آنها را نوشته که این کتاب‌ها مشهورند و . . .  و طرق خود به آنها را هم در همان فایده یا فایدۀ بعدی متعرض شده.  طبعاً هر یک از فقها و اصولی‌های ما این مبنا را قبول کردند نتیجه‌شان هم با صاحب «وسائل» یکی می‌شود؛ یعنی از این راه با این صغرا و کبرا حجیت این حدیث را اثبات می‌کنند.

(4)عبارت ایشان این است که: این کتاب مشهور است بین الأعصار المتأخّرة [حاشیة المکاسب (ط. ق)، ج 1، ص 2] ـ یعنی: ایشان بدرستی ملتفت شده که این کتاب در 400 - 500 سال اخیر مشهور شده و در قدمای اصحاب نبوده ـ و سپس خود ایشان نوشته که: آن شهرت جابره باید در پیش قدما باشد.  خلاصۀ آنچه که از مجموعۀ کلمات مرحوم سیّد استنباط می‌شود آن است که این شهرت را مؤیّد گرفته‌اند، نه جابر.  نکتۀ عمده هم این است که ایشان می‌گوید: این حدیث «تحف العقول» مطابق قواعد است و امارات صدق در آن هست، و این انصافاً مطلب درستی است؛ چرا که مثلاً کتاب «فقه الرضا» هم در زمان صفویّه شهرت پیدا کرد، امّا اصحاب بر آن اعتماد نکردند و اصولاً به‌مجرّد این که کتابی بین علمای متأخّر شهرت پیدا کند نمی‌توان نتیجه گرفت که ارزش علمی دارد.  

   به عبارت دیگر این کتاب اگرچه از قرن دهم مشهور شد، امّا وقتی که نسخۀ کتاب در آمد، اصحاب و ائمّۀ شأن و بزرگان این فن (مثل خود صاحب «وسائل» و صاحب «بحار») به آن اعتنا کردند؛ بیش‌تر به خاطر این‌که متونش سالم است و تحریف در آن ندارد.  به‌علاوه مقدّمۀ علمی قشنگی نوشته و معظم احادیثش ـ حتّی احادیث مفصّل آن ـ هم در جاهای دیگر موجودند.  از همۀ اینها که بگذریم انصافاً چنان که خود ایشان در مورد علّت عدم ذکر اسناد احادیث نوشته: لأنّها تشهد بنفسها (وأسقطت الأسانید تخفیفا وإیجازا وإن کان أکثره لی سماعا ولأنّ أکثره آداب وحکم تشهد لأنفسها (تحف العقول عن آل الرسول (صلی الله علیه و آله)، ص 3 )]؛ یعنی: متون عالی این احادیث خود گواه صحّت آنها می‌باشند. 

از این رو کتاب از سوی بزرگان تلقّی به قبول شده و باعث تأسّف است که مثلاً یک حدیث 4 - 5 صفحه‌ای از امام صادق (علیه السلام) دربارۀ معایش عباد بیاید، ولی حذف شود و نه تنها توسّط بزرگان اصحاب، بلکه حتّی در یک مصدر درجۀ دو و سه هم آورده نشود و تنها تکّه‌ای از آن، آن هم در «فقه الرضا» به ما برسد.

احتمالی که در این باره داده می‌شود آن است که ایشان این را دریک نسخۀ مثلاً نادری پیدا کرده بوده و چون ترسیده ضایع شود، برای حفظش آن را نقل کرده.

خلاصه آن‌که این کتاب انصافاً کتاب بسیار مفیدی است و همان طور که مرحوم سیّد یزدی فرموده مطابق با قواعد هم هست و شواهد و امارات صدق دارد؛ یعنی: جزء کلماتی است که قاعدتاً اهل بیت با احاطه‌ای که همیشه بر امور داشتند سعی کرده‌اند به نحو احاطه بیان بکنند.

(حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی ، خارج فقه، 2/ 9/ 1384)



حدیث بسیار مفصّلی که در کتاب «تحف العقول» آمده و شیخ همۀ آن را نقل نکرده(1) دربارۀ تقسیم انواع درآمدها ـ و به تعبیر روایت «معایش العباد» ـ است که اصولاً منابع مالی انسان در زندگی و راه‌های کسب ثروت در آن ذکر شده.  از امتیازات مهمّ این روایت آن است که اساساً برای همین جهت (انواع منابع مالی زندگی) وضع شده. (2) امام (علیه السلام) در این روایت چهار منبع از منابع درآمد را ذکر و ضوابط هر یک را بیان کرده‌اند.  روایت یاد شده بسیار مفصّل است و ذیلی هم دارد و انصافاً اگر حجّیّتش تمام باشد یکی از بهترین احادیث‌ در موضوع مورد بحث است.  

راجع به حدیث «تحف العقول» اصل بحث از زمان صاحب «وسائل» است که آن را آورده و بعد از ایشان بزرگانی همچون صاحب «حدائق» و صاحب «جواهر» هم آن را ذکر کرده‌اند و اگرچه فقهای امامیّه از قرن دهم و یازدهم در مورد آن صحبت زیادی کرده‌اند، ولی انصافاً مجموع صحبت‌هایی که بعد از شیخ انصاری شده بیش از آنهایی است که قبل از شیخ صورت گرفته؛ یعنی: مثلاً «حدائق» آن قدر بحث نکرده که بعدها آسید کاظم یزدی در حاشیۀ «عروه»ی خود یا مرحوم استاد در کتب خودشان بحث کرده‌اند.  طبعاً علما راجع به این حدیث دو دسته شده‌اند: یک دسته سعی در اثبات و یافتن شواهد وثوق حدیث داشته و یک عده هم سعی کرده‌اند بگویند: حدیث قابل اعتماد نیست، و به قول بعضی: به درد تأیید می‌خورد، امّا به درد اعتماد و استدلال و حجّیّت خیر.

(1) مرحوم شیخ به خاطر برخی جهات کتابخانۀ بسیار کوچکی داشتند و خیلی از کتب اساسی در اختیار ایشان نبوده و لذا بیش‌تر مطالبی که بازگو می‌کنند بر اساس نقل و حکایت است؛ مثلاً همین کتاب «تحف العقول» در اختیار ایشان نبوده و چنان که از ظاهر ذیل عبارت ایشان پیداست از کتاب «حدائق» و «وسائل» نقل کرده‌اند.

(2) در عهدنامۀ مفصّل امیرالمؤمنین (علیه السلام) به مالک اشتر که در امور حکومت‌داری و ادارۀ ی جامعه نگاشته شده، گرچه خرید و فروش و معاملات هم قطعاً در ادارۀ امور اجتماعی جایگاه خاصّی دارند، امّا حضرت (علیه السلام) در آن نامه بحث معاملات را مفصّل ننوشته و بیش‌تر از زاویۀ ی و اجتماعی به آن نگاه کرده و مثلاً فرموده‌اند: مواظب باش معاملات درست و مثلاً ترازوها و میزان‌ها منضبط باشند و معاملات به طریق صحیح انجام شوند، امّا دربارۀ این که مثلاً راه درآمد چیست چیزی ننوشته‌اند ـ یعنی: در مجموع اشارۀ کوتاه و گذرایی راجع به مسائل معاملات دارند.

(حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی ، خارج فقه، 2/ 9/ 1384)


مرحوم شیخ (قده) قبل از شروع بحث مکاسب در حقیقت متصدّی مرحلۀ نصوص و ادلّۀ عامّه می‌شود، مخصوصاً اگر این روایت درست باشد که «إنّ الله إذا حرّم شیئاً حرّم ثمنه» [سنن دارقطنی، ج 3، ص 7، ش 2791] ( هر چیزی که حرام باشد، اخذ پول در مقابل آن حرام است)؛ چرا که یک قاعدۀ عامّه است و در باب معاملات خیلی جاها به کار می‌آید و می‌توان به عنوان یک قاعدۀ عامّه و یک اصل لفظی به اطلاق آن تمسّک و هر جا که مشکوک بود حکم به بطلان معامله نمود.  لذا مرحوم شیخ عدّه‌ای از روایات را به این مناسبت در این جا آورده‌اند و ما هم به خاطر همگامی با ایشان این روایات را در این جا ذکر می‌کنیم و پس از این بحث به عنوان استدارک چیزهایی را که ممکن است به آنها تمسّک شود و شیخ (ره) ذکر نفرموده مطرح خواهیم کرد.

ایشان به‌عنوان ادلۀ عامه در بحث مکاسب به چند حدیث اکتفا کرده‌اند، ولی انصافاً شاید بتوان این قواعد را از بعضی از آیات ـ مثل سه آیۀ "أَوْفُوا بِالْعُقُودِ" [سورۀ مائده، آیۀ 1]،  "تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ" [سورۀ نساء، آیۀ 29] و "أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ" [سورۀ بقره، آیۀ 275]-  هم استفاده کرد.  آیات دیگری هم هستند که برخی به آنها هم تمسّک کرده‌اند ـ مانند "وَجَعَلْنَا لَکُمْ فِیهَا مَعَایِشَ" [سورۀ اعراف، آیۀ 10].  این آیات بیش ترجنبۀ ملاکی، امّا سه آیۀ یاد شده جنبۀ حقوقی و قانونی دارند.  البتّه چون مرحوم شیخ در ابتدای بیع متعرّض أصالة الوم در تمام عقود شده و این آیات را آن جا آورده، ما هم همان جا متعرّض خواهیم شد.  برخی هم از آیۀ شریفۀ "رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ" [سورۀ مائده، آیۀ 90] استفاده کرده‌اند که معاملۀ خمر باطل است.  این آیه در مورد خمر است و نمی‌توان به آن تمسّک کرد، امّا چند آیه هستند که شاید در مکاسب محرّمه به کار بیایند.   یکی "وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ" [سورۀ مدّثّر، آیۀ 5] و یکی هم آیۀ معروف "یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَائِثَ" [سورۀ اعراف، آیۀ 157].

(حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی ، خارج فقه، 2/ 9/ 1384)


اساساً بنای علما بر این است که اگر در موردی نصّ خاصی نباشد، قبل از هر چیز به اصول عامّه مراجعه می‌کنند که در اصطلاح به آنها اصول لفظی  می‌گویند.  اگر عموم یا اطلاقی باشد، مرجع ابتدا همان است و اگر اصول لفظی نبود، به اصول عملیّه مراجعه می‌کنند. در اصول عملیّه هم آنها که حالت احرازی دارند (مثل استصحاب) مقدّم و در مواردی که حالت احرازی ندارند، اگر شک در مکلّفٌ‌به باشد مقدّم و اگر درتکلیف باشد در آخرند.  به عنوان مثال دربارۀ این‌که آیا بیع عذره (کود حیوانی) مجاز است یا نه، در درجۀ اوّل نوبت نصوص خاصّه است.  باید دید آیا در این مورد روایتی داریم، یا خیر؟ اگر ادلّۀ خاصّه نبود، به نصوص عامّه (اطلاقات و عمومات) رجوع می‌شود.  شاید یک قاعدۀ کلّی داشته باشیم که بر اساس آن این کار جایز باشد.  اگرآن هم نبود، به اصول برمی‌گردیم.  در اصول هم اگر این مطلب حالت سابقه داشت، استصحاب مقدّم است و اگر به خاطر نداشتن حالت سابقه استصحاب جاری نشد (مثل همین بیع کود حیوانی که حالت سابقه ندارد)، آن وقت نوبت به اصول درجۀ دو (اصول غیرتنزیلی) می‌رسد.  در اصول تنزیلی اگر شک در سقوط تکلیف (شک در مکلّفٌ‌به) باشد، احتیاط یا تخییر جاری خواهد شد.   تخییر و اشتغال از نظر اصول در یک رتبه هستند و هر دو هم  شکّ در سقوط و شکّ در مکلّفٌ‌به اند.  اگر یکی از این دو اصل جاری شد وضعیّت مشخّص و اگر جاری نشد، دست آخر نوبت به اصالة البراءة می‌رسد.  این ترتیبی است که الآن مخصوصاً در حوزه‌های علمیّۀ شیعه بعد از شیخ انصاری متعارف شده.  البتّه قبلاً هم به گونه‌ای دیگر وجود داشته.  به عبارت بهتر الآن بنای علما بر این است که: اوّل حجّت ذاتی (علم) و اگر حجّت ذاتی نبود، به حجّت اعتباری می‌پردازند.  در حجّت اعتباری هم ابتدا دلیل خاص و اگر نبود، اطلاقات یا عمومات (اصول لفظیّه).  در صورتی که حجّت اعتباری هم موجود نباشد، نوبت به اصول عملیّه می‌رسد و در اصول عملیّه ابتدا اصول تنزیلی (مثل استصحاب) و اگر آن هم نبود، اصول غیرتنزیلی، که چنان که گفتیم اگر شک در مکلّفٌ‌به بود، آن دو اصل مقدّم‌اند و اگر نبود، شکّ در تکلیف و جای اصالة البراءة است.                                                                                                                                      

(حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی ، خارج فقه، 2/ 9/ 1384)


(پس از مبحث اجماع) بحث دیگر بحث عقل و ملازمات عقلی است که متأسّفانه در کتاب‌های اصولی فعلی برداشته شده.  البتّه این بحث چنان که پیش‌تر گفته شد به یک معنا از صدر اسلام به عنوان رأی و قیاس وارد شریعت شد و همین طور مورد مناقشه بود تا به بحث مستقلّات عقلیّه و انکار حسن و قبح عقلی توسّط اشاعره رسید. در این مرحله بحث آن قدر بالا گرفت که طرفین به افراط و تفریط زیادی دچار شدند.  عدّه‌ای قائل به عقل محض شده و حتّی نصوص شریعت را هم تأویل کردند و افرادی سعی کردند عقل را به‌کلّی از کار بیندازند و ثابت کنند هرچه که شارع گفت چه معقول و چه غیرمعقول، مقبول یا غیرمقبول دیگر حرف همان است.  مخصوصاً حشویّه هر خبری را حتّی اگر مفاهیم غیر معقول داشت قبول کردند.  بعدها همان طور که در مباحث معقول مطرح شده پای عقل نظری و عقل عملی به میان آمد.  آنچه که بیش‌تر به جنبه‌های استدلالی برمی‌گشت (مثل قیاس و رأی) از فروع عقل نظری بود و آنچه که بیشتر به حکم برمیگشت (مثل سدّ ذرایع و مصالح مرسله و . . .  - که عده ای از اهل سنت قائل اند-) عقل عملی است.  یعنی هر دو عقل در اصول تأثیر داشت و مخصوصاً آن سنخ احکام عقلی که به مصالح و احکام ولایتی و احکام حکومتی برمی‌گردد دیگر از اقسام عقل عملی بود؛ چون عقل عملی را به اخلاق، تدبیر منزل و ت مدن تقسیم کردند که بحث ت مدن تأثیر زیادی در فقه اسلامی دارد؛ یعنی عدّۀ زیادی از احکام را از همین راه احکام عقلیّه درست کردند که این نیاز به بحث خاصّ خود دارد.  بحث ملازمات مدّتی در اصول شیعه مطرح شد و به عنوان مثال کتاب «فصول» هم بحثی راجع به قاعدۀ ملازمه (کلّ ما حکم به العقل حکم به الشرع) دارد. (1) بعدها این بحث از اصول حذف شد و تنها گاهی در اثنا آورده میشد.  البتّه مرحوم نایینی (قدّس الله نفسه) قاعدۀ ملازمه را پذیرفته‌اند(2)، امّا عدّهای از شاگردان ایشان مانند حضرت آیه الله خویی (ره) غالباً آن را به صورت خیلی مختصر و بهاجمال بررسی کرده‌اند و بنایشان بر این شده که قاعدۀ ملازمه را در رتبۀ معالیل احکام قبول کنند، نه در رتبۀ علل. (3) جای دیگری که بحث حکم عقلی را دارند اصول عملیّه است (مثل قبح عقاب بلا بیان).  بنابراین باید این ضعف راپذیرفت که در اصول فعلی شیعه بحث عقل و حدّ و حدود آن و تفسیر عقل عملی جدا نشده و این بحث باید احیا شود.

 بحث دیگر مربوط به سیرۀ عقلاست که بدون تردید هم در بحث‌های اصولی اثر دارد و هم در بحث‌های فقهی و در خلال مباحث به آن خواهیم پرداخت.

1) الفصول الغرویة فی الأصول الفقهیة، ص 337 به بعد، فصلٌ: اختلف القائلون بالحسن والقبح العقلیین فی الملازمة بین حکم العقل والشرع.

2) فتحصّل أنّه لا سبیل إلى منع الملازمة بعد الاعتراف بتبعیة الأحکام للمصالح والمفاسد وبعد الاعتراف بإدراک العقل لتلک المصالح والمفاسد.  [فوائد الاصول، ج 3، ص 62]                                                                                  

3)مرادشان از رتبۀ معالیل مرحلۀ امتثال و اموری است که مربوط به مقام امتثالاند؛ مثلاً تمام بحث اِجزاء عقلی و مربوط به عالم عقل است.  لذا اگر گفتیم: امتثال از مفاهیمی است که صرف الوجود است نه وجود ساری و در مفاهیمی که به نحو صرف الوجود است وجود دوم برایش محال است، امتثال بعد از امتثال محال بوده و دیگر معنا ندارد.  حال اگر در روایت آمد که: نمازت را در جماعت اعاده کن، باید توجیه شود؛ چرا که محور امتثال مختص حکم عقل است، مگر شارع تصرف خاصی کند.  مرادشان از علل هم ملاکات است؛ یعنی اگر ملاکی را کشف کردیم، نمی توانیم از آن حکم شارع را کشف کنیم.

(حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی ، خارج فقه، 1/ 9/ 1384)


اکنون پر واضح است که اجماع در میراث‌های ما تاریخچۀ معیّنی دارد که ابهامی هم در آن نیست.

1.    تا قرن دوم و اوائل نیمه‌های قرن سوم در روایات است و جنبۀ جدلی دارد.  این اجماع چون در روایات و به مناسبت جدل با اهل سنّت آمده به هیچ نحو ارزش (فقهی) ندارد.  

2.   در مکتب بغداد و در عبارات سیّد مرتضی و «غنیه» و . . .  لفظ اجماع بیشتر جنبۀ تلقّی دارد، نه حکایت از قول معصوم.  این قسم مربوط به شواهد وثوق و تنبّه خوبی است؛ یعنی اگر در جایی ادّعای اجماع بود، فقیه باید دست نگه دارد و پی‌گیری کند؛ چرا که خیلی جاها به نتیجه می‌رسد.  حتّی اگر علاّمه یا فرزند ایشان ادّعای اجماع کردند، نباید به صرف این که جزء متأخرین‌اند از آن چشم‌پوشی کرد، یا اگر شیخ طوسی در «خلاف» گفت: «دلیلنا إجماع الفرقة و روایاتهم» نباید - چنان که الآن متعارف است - زود از کنار آن گذشت.  

3.   از زمان محقّق و علاّمه به بعد هم در فروع تفریعی است که شیخ  طوسی در «مبسوط» آورده.  

4.   پس از محقّق اردبیلی تا «جواهر» و  تا زمان ما دیگر وضع روشنی ندارد.  

بنابراین بر خلاف تصوّر عدّه‌ای از علما که همۀ اجماعات را به یک چوب رانده‌اند، این اجماعات معیار، زمان و قاعده دارند؛ یعنی دعوای اجماع در هر یک از کلمات سیّد مرتضی، علاّمه، مسئله‌ای که در آن روایت وجود دارد و یا در مسائل تفریعی که روایتی ندارند نکته‌ای دارد.  از سال 1000 به بعد دعاوی اجماع دو احتمال دارند.  گاهی مدّعی اجماع آن را از مثل علاّمه گرفته که نتیجه روشن است و گاهی از مثل سیّد مرتضی گرفته که آن هم حکم خاصّ خود را دارد.  

 اگر بنا شود اجماعی را کاشف بدانیم تنها اجماعاتی است که مالک بن انس در کتاب «موطّأ» از علمای مدینه نقل می‌کند.  مالک بن انس از فقهای اهل سنّتی است که قائل به حجّیّت خصوص اجماع اهل مدینه‌اند و در موارد متعدّدی با عبارت «وقد وجدت أهل العلم ببلدی هذا هکذا یقولون» (و امثال آن) [الموطأ، ج 1، ص 71، کتاب الصلاة، باب ما جاء فی النداء؛ ج 1، ص 105، باب فی من أدرک رکعة یوم الجمعة و. . . ] ادّعای اجماع می‌کند.  حال اگر وثاقت نقلی او را قبول کنیم1) قطعاً امام صادق (علیه السلام) در معقد اجماع او داخل خواهند بود؛ چون سنّ وی هم کمتر از امام صادق (علیه السلام) است.  عجیب این جاست که مقدار زیادی از اجماعات ادعا شده از سوی او با فقه ما هم می‌سازد؛ یعنی واقعاً کلام امام صادق (علیه السلام) است.  چنین اجماعی به قول سیّد مرتضی یک اجماع دخولی خواهد بود.

1) چون روایت صحیحی داریم که ابن ابی‌عمیر از مالک نقل می‌کند (حدثنا الشیخ الفقیه أبو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسى ابن بابویه القمی (ره)، قال: حدثنا أبی (رض)، قال: حدثنا سعد بن عبد الله، قال: حدثنا أحمد بن أبی عبد الله، قال: حدثنا أبی، عن محمد بن أبی عمیر، عن مالک بن أنس، عن الصادق جعفر بن محمد، عن أبیه، عن آبائه ـ علیهم السلام ـ، عن علی (علیه السلام)،. . .  [الأمالی، ص 128، ح 116].  به‌علاوه این قبیل افراد چون ائمۀ شأن بودند، از دروغ‌گویی احتراز می‌کردند.  

(حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی ، خارج فقه، 30/ 8/ 1384)


کتاب لمعه بخش حج.

فایل 51 تا 100 اضافه شد.

 

تعداد جلسات 100 جلسه

لمعه (حج) - استاد عرفانیان - شماره 1 تا 25 91 مگابایت -  دانلود

لمعه (حج) - استاد عرفانیان - شماره 26 تا 50 90 مگابایت - دانلود

لمعه (حج) - استاد عرفانیان - شماره 51 تا 75 89 مگابایت - دانلود جدید

لمعه (حج) - استاد عرفانیان - شماره 76 تا 100 80 مگابایت - دانلود جدید


فایل ها با نرم افزار Winrar و یا نرم افزار UltraIso باز می شود.



از سال‌های حدود 1000 و تقریباً بعد از مرحوم محقق اردبیلی - که فقه را مجدّداً به هم ریخت و با به کار بردن عبارت «وکأنّ دلیله الإجماع» در کتاب «مجمع الفائدة» در صدد فتح بابی برای مناقشه برآمد(1) - از یک طرف و دقیقاً به خاطر وجود علمای اخباری - مثل ملا محمدامین استرآبادی(2) در «الفوائد المدنیة» - شروع به مناقشه در اجماعی کردند که 200 - 300 سال جا افتاده بود و این بحث مطرح گردید که اجماع حجّیّت ندارد و باید به روایات برگردیم. البتّه مرحوم استرآبادی دو مورد را از عدم حجّیّت اجماع استثنا می کند که یک مورد آن ‌جایی‌ است که بین قدمای اصحاب باشد.(3)(4)

از این زمان به بعد، بحث اجماع، هم از جهت اصولی و هم از جهت فقهی، زیر سؤال رفت و تا زمان ما دیگر دعوای اجماع در شیعه رنگ و بوی خاصی ندارد. یکی قبول می‌کند؛ دیگری نقد می‌کند؛ یکی اجماع سیّد مرتضی را می‌آورد؛ دیگری اجماع علاّمه را ذکر می‌کند. در حقیقت، این مرحلۀ چهارم فقه شیعه مرحلۀ مضطربی بوده و یکنواخت نیست.

(حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی ، خارج فقه، 30/ 8/ 1384)

 .

(1) طبعاً این عبارت نشان‌گر تردید وی نیست.

(2) ایشان مرد مطّلع و بااستعدادی است و علاوه برکتاب‌ها و روایت‌های شیعه آثار اهل سنّت را هم دیده وعبارت‌های آنها را هم می‌فهمد و انصافاً در حدّ یک مؤسّس است.

(3) واعلم أنّ جمعاً من أصحابنا أطلقوا لفظ « الإجماع » على معنیین آخرین: الأوّل: اتّفاق جمع من قدمائنا الأخباریّین على الإفتاء بروایة وترک الإفتاء بروایة واردة بخلافها. والإجماع بهذا المعنى معتبر عندی؛ لأنّه قرینة على ورود ما عملوا به من باب بیان الحقّ لا من باب التقیّة. وقد وقع التصریح بهذا المعنى وبه معتبراً فی مقبولة عمر بن حنظلة الآتیة المشتملة على فوائد کثیرة، لکنّ الاعتماد حینئذٍ على الخبر المحفوف بقبولهم لا على اتّفاق ظنونهم ـ کما فی اصطلاح العامّة. الثانی: افتاء جمع من الأخباریّین - کالصدوقین ومحمّد بن یعقوب الکلینی، بل الشیخ الطوسی أیضاً؛ فإنّه منهم عند التحقیق، وإن زعم العلاّمة أنّه لیس منهم بحکم لم یظهر فیه نصّ عندنا ولا خلاف یعادله. وهذا أیضاً معتبر عندی؛ لأنّ فیه دلالة قطعیة عادیة على وصول نصّ إلیهم یقطع بذلک اللبیب المطّلع على أحوالهم. [الفوائد المدنیة والشواهد المکیة، ص 269]

(4) بعدها معروف بود که مرحوم آقای بروجردی هم شهرت قدمایی را قابل قبول می‌دانند.


البته این شهرت ابتدا در فقه آمد؛ مثلاً علاّمه در مختلف ابتدا مطلبی را می‌آورد و سپس می‌گوید: « لنا أنّه مشهور »؛ یعنی اصلش را شیخ در «مبسوط» گفته و تا 200 سال بعد علما هم موافقت کردند و در نتیجه مشهور شد.(1) اسم این شهرت را بعدها شهرت فتوایی گذاشتند؛ یعنی نطفۀ شهرت فتوایی 200 سال بعد از شیخ در این جا بسته شد. البته در عبارات علاّمه هم «اجماع» آمده و هم «شهرت». این بحث تدریجاً در اصول هم وارد شد؛ یعنی حجّیّت شهرت فتوایی ابتدا در فقه و سپس در اصول مطرح و با این مقدّمات هم روشن شد که حجّت نیست.(2)

 در یک جمع‌بندی کلّی می توان گفت: متعلَّق این اجماع مسائل تفریعی‌ای است که در فقه نیامده، مبدأش هم شیخ طوسی ومدّعی‌اش هم غالباً مدرسۀ حلّه و به‌خصوص مرحوم علاّمه است و بعد از علاّمه هم افراد دیگر ـ مثل پسر ایشان، مرحوم فخر المحقّقین، و شهید اوّل و ثانی- اند و تقریباً تا 200 - 300 سال این اجماع در شیعه نقش داشته؛ یعنی تقریباً تا حدود سال 1000 مسلک اصحاب ما در اجماع این است؛ مثلاً کتاب «وسیله»ی ابن‌حمزۀ طوسی (ره) معظم فقه «مبسوط» را مرتّب و دسته‌بندی کرده. مقدار زیادی از اینها هم اوائل تدریجاً در کتاب ابن‌ادریس و بعدها درکتاب‌های محقّق (مثل «شرایع») و بیش‌تر در کتاب علاّمه و فرزند ایشان، فخر المحقّقین، و بعدها در کتاب‌های شهید اوّل و ثانی و فاضل مقداد آمد.

(حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی ، خارج فقه، 30/ 8/ 1384)

 

(1) البتّه علاّمه در «مختلف» چنین شهرتی را حجّت مطلق نمی‌داند، بلکه به یک معنا حجّت متوسّطه به حساب می‌آورد؛ یعنی می‌گوید: شهرت این‌چنینی حجّت است ما لم یُعارَض بدلیل اقوی. در کتاب «مختلف» هم در اصطلاح علاّمه حدیث حسن حدیثی است که یک یا همۀ رواتش امامی ممدوح بوده، امّا توثیق نشده باشند. ایشان حدیث حسن را به این معنا قبول می‌کند و می‌گوید: «حجّة ما لم یعارض»، امّا اگر معارض داشته باشد دیگر لیس بحجّة. خلاصه ایشان دو نوع حجّت تصویر می‌کند:

1.حجّت مطلق که خبرِ صحیح است و چه معارض داشته و چه نداشته باشد حجّت است.

2.حجّت متوسّط که خبر حسن است و اگر معارض نداشته باشد، حجّت است؛ یعنی چیزی مثل اصول تنزیلیّه؛ چون الآن اصولیّبن ما، هم امارات و حجج دارند، هم اصول عملیّه و هم چیزی که می‌توان گفت: برزخ بین آن دو است. اصول تنزیلیّه در شبهات حکمیّه منحصر در استصحاب‌اند البتّه اگر جاری شود -، امّا در شبهات موضوعیّه زیاد داریم. اصول تنزیلیّه را بعضی «فرش الاُصول و عرش الأمارات» هم نامیده‌اند. شاید بتوان گفت: این شهرت از این سنخ است.

(2) در اصول هم مشهور بر این است که شهرت فتوایی حجّت نیست و نوشته‌اند: اگر شهرت حجّت باشد از حجّیّت آن عدم حجّیّتش لازم خواهد آمد؛ چون مشهور هم این است که حجّت نیست. [مطارح الأنظار، ص 297]


مرحوم علاّمه در کتاب‌های خود در جایی که می‌خواهد استدلال بیاورد وقتی این فقه تفریعی را نقل می‌کند، یا می‌گوید: «لنا أنّه مشهور» و یا می‌گوید: «إجماعاً»؛ یعنی: اجماع سومی در میان اجماعات ما پیدا شد، که ضابط آن هم واضح است. مسائلی در فقه تفریعی که ریشۀ آنها در «مبسوط» است. جالب این جاست که مرحوم سیّد بن طاوس از جدّ مادری خود، ورّام بن ابی فراس، نقل می‌کند که 200 سال علمای ما مقلّد شیخ‌اند(1) و از آن طرف در فهرست منتجب الدین - که علمای بعد از شیخ طوسی را بیان کرده - حدود 200 - 300 نفر از علما را اسم برده و شاید از دو سوم آنها با عنوان فقیه یاد کرده. نتیجۀ این 200 سال این شد که فتاوای انفرادی شیخ که به صورت فقه تفریعی است و روایت ندارد بین اصحاب مشهور شود.

(حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی ، خارج فقه، 30/ 8/ 1384)

 

(1) معالم الدین وملاذ المجتهدین، ص 177. البته وقتی گفته می‌شود: این فقها مقلد شیخ بوده‌اند، نباید تصور کرد مراد همان تقلید عوام و رجوع به اهل علم است، بلکه مقصود پذیرفتن مبانی علمی او بدون تحقیق جدید می‌باشد. به‌عنوان مثال در باب ولوغ خنزیر روایتی داریم که باید هفت بار بشویند. این روایت را شیخ طوسی از کتاب علی بن جعفر و فقط در تهذیب آورده [وأخبرنی الشیخ ـ أیده الله تعالى ـ عن أبی القاسم جعفر بن محمد، عن محمد بن یعقوب، عن محمد بن یحیى، عن العمرکی بن علی، عن علی بن جعفر، عن أخیه موسى بن جعفر ـ علیهما السلام ـ، قال: سألته عن الرجل یصیب ثوبه خنزیر فلم یغسله فذکر وهو فی صلاته: کیف یصنع به؟ قال: إن کان دخل فی صلاته فلیمض، وان لم یکن دخل فی صلاته فلینضح ما أصاب من ثوبه إلا أن ی فیه أثر فیغسله، وسألته عن خنزیر شرب من اناء: کیف یصنع به؟ قال: یغسل سبع مرات (تهذیب الأحکام ، ج 1، ص 261، ح 760)] و با وجودی که کتاب بسیار مشهوری است و بزرگانی نظیر کلینی و شیخ صدوق هم آن را در اختیار داشتند هیچ‌یک پیش از شیخ روایت را نیاورده‌اند؛ یعنی: اصلاً نه فتوا قبل از شیخ طوسی در کتب اصحاب ما هست و نه این روایت از کتاب علی بن جعفر و نه خود شیخ طوسی در هیچ کتابی به آن فتوا داده، بلکه در کتاب «خلاف» فرموده: إذا ولغ الخنزیر فی الإناء کان حکمه حکم الکلب، وهو مذهب جمیع الفقهاء [الخلاف، ج 1، ص 186، مسئلۀ 143]، و در «مبسوط» فرموده: وما ولغ فیه الخنزیر حکمه حکم الکلب سواء؛ لأنه یسمى کلبا، ولأن أحدا لم یفرّق بینهما، یغسل الإناء من سائر النجاسات ثلاث مرات ولا یراعى فیها التراب، وقد روی غسله مرة واحدة، والأول أحوط [المبسوط، ج 1، ص 15]. این عدم فتوا تا زمان محقق استمرار پیدا کرد. ایشان از طرفی دید روایت صحیح است و از طرف دیگر فتوا بر طبق آن نبود، لذا فتوا به استحباب داد [فی روایة علی بن جعفر عن أخیه موسى بن جعفر (علیه السلام) عن خنزیر شرب من إناء، قال: یغسله سبع مرّات، ونحن نحمله على الاستحباب (المعتبر، ج 1، ص 460)]. علامه (ره) هم روایت را به نظر خود صحیح السند می‌دید و چون قائل به حجیت تعبدی خبر بود می‌گوید: واجب است [والحقّ عندی انّه یغسل من ولوغ الخنزیر سبع مرات؛ لروایة علی بن جعفر الصحیحة عن أخیه الکاظم (علیه السلام) (تحریر الأحکام، ج 1، ص 168، مسئلۀ 537، و نیز: قواعد الأحکام ، ج 1، ص 197)]. از زمان علامه تا این لحظه در کتاب‌ها آمده: یجب سبع مرّات. پر واضح است که این علما به شیخ حسن ظن دارند، والّا اگر اطراف قضیه را نگاه می‌کردند، شاید احتمال می‌دادند این مطلب در حاشیه‌ای در کتاب علی بن جعفر بوده و شیخ اشتباه کرده، یا شاید ایشان نسخه‌ای داشته که کسی به اشتباه نوشته و گرنه چگونه ممکن است کتاب مشهور و معروفی 100 سال و اندی قبل از شیخ در اختیار کلینی، صدوق و بزرگان اصحاب بوده و سند هم صحیح باشد (البته سند حدیث گیری دارد، ولی می‌توان آن را درست کرد) اما اصحاب و حتی خود شیخ طوسی به این روایت که در آن آمده فتوا نداده باشند. جالب اینجاست که اهل سنت هم این حکم را فقط در مورد سگ دارند و در خنزیر نگفته‌اند [عن أبی هریرة، أن رسول الله (صلی الله علیه و آله) قال: إذا ولغ الکلب فی إناء أحدکم فلیغسله سبع مرات (کتاب الأُمّ، ج 1، ص 19؛ المجموع، ج 2، ص 567 و.)]، مگر آنها که قیاس کرده‌اند [وأما الخنزیر فنجس لأنه أسوأ حالا من الکلب لأنه مندوب إلى قتله من غیر ضرر فیه ومنصوص على تحریمه فإذا کان الکلب نجسا فالخنزیر أولی (المجموع، ج 2، ص 567)].


مرحوم شیخ طوسی بر اساس جهاتی - که در جای خود توضیح خواهیم داد - اضافه بر فقه مأثور، صلاح در آن دیدند که فقه شیعه را به‌ نحو تفریعی هم تدوین کنند و غیر از فقه خلافی که دارند و فقه مأثور که در کتاب «نهایه»ی ایشان است، از آن حدودی که در روایات هست خارج شوند. در نتیجه کتاب «مبسوط» را بر همین اساس نوشتند، که به اعتقاد ما مرحوم شیخ یکی از کتب تفریعی شافعیّه را گرفته، تفریعات را از آن جا آورده، ولی فتوا را با فقه شیعه داده است.(1)

 پس از مرحوم شیخ بسیاری از این تفریعات از طرف اصحاب ما و مخصوصاً بعد از تأسیس مکتب حلّه از سوی علمایی چون ابن‌ادریس و سپس محقق و بعد هم علامه مورد قبول فراوانی قرار گرفت؛  یعنی از سال 460 - که وفات شیخ است - تا زمان وفات سیّد بن طاوس (664) و تا وفات علاّمه (726) در حدود 250 سال بسیاری از این فقه‌های تفریعی مورد قبول واقع شد(2) و بعد از این مدت بر این فروع جدید ادعای اجماع یا شهرت شد. این‌گونه اجماعات که در فقه‌های تفریعی و ریشۀ آنها معلوم است نه کاشف از قول امام بوده و نه به‌خودی‌خود حجیتی دارند، بلکه در یک بازۀ زمانی بین علمای ما مقبول افتاده و هیچ نکتۀ فقهی و استدلالی ندارند؛ چرا که ممکن است امری بین عدۀ زیادی مقبول واقع شود، ولی برهان با آن مساعد نباشد.

(حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی ، خارج فقه، 30/ 8/ 1384)

 .

(1) به نظر ما معظم تفریعات ایشان درست نبوده و انصافاً در حدود 60-70% موارد شیخ موفق نیست. تذکر این نکته هم ضروری است که کتاب یادشده (که مرحوم شیخ کتاب «مبسوط» خود را بر اساس آن تدوین نموده) مطمئناً غیر از «مبسوط» سرخسی است که در فقه حنفی به رشتۀ تحریر درآمده.

(2) البته فقه تفریعی ما قبل از شیخ طوسی توسط ابن‌جنید، ابن ابی‌عقیل عمانی و مرحوم جعفی شروع، اما مقبول واقع نشده بود.


تذکر این نکته ضروری است  که چون در مکتب بغداد بنا شد تعبّد صرف به روایت نباشد ـ بلکه به شواهد برگردند ـ و یکی از مهم‌ترین شواهد تلقّی به قبول بود ـ که اصطلاح اجماع را درست کرد ـ و از آن جا که ارتباط فرهنگی اهل سنّت بیش‌تر با شیعۀ بغداد بود و اساساً با شیعیان خراسان و قم و سمرقند و کش ارتباط نداشتند و شیعیان بغداد هم معتقد بودند که ما خبر را قبول نداریم مگر آن جا که اجماع (تلقّی به قبول) باشد، در بیش‌تر کتب اصولی اهل سنّت در ذیل حجّیّت خبر مسلّم گرفته‌اند که شیعه خبر را قبول ندارد(1)، در حالی که این  مطلب هم به طور مطلق صحیح نیست و این طور نبوده که همۀ شیعه منکر حجّیّت خبر باشند.

تا این جا روشن شد که معنای اجماع در این اصطلاح این نیست که حتماً همۀ فقها جمع شوند و چیزی بگویند، بلکه نوعی تلقّی به قبول است و منشأ این تلقّی هم احتمالاتی بوده. گاهی منشأش این بوده که مثلاً مشاهیر بغداد آن را پذیرفتهاند. گاهی آمدن در عدّه‌ای از روایات ـ مثلاً در کتاب حسین بن سعید، یا در کتاب حریز ـ بوده و گاه منشأ تلقی این بوده که با قواعد فقهی و اصولی مطابقت داشته. بنابراین جنبۀ اصلی آن بیش‌تر حصول نوعی وثوق به حکم بوده است. به عبارت دیگر به‌تدریج نکته این شد که به گونه‌ای قول امام (علیه السلام) را کشف کنند و کشف قول امام (علیه السلام) راه‌هایی داشت. یکی این که روایت در کتب مشهور باشد. دیگر این که قواعد کلی (مثل « قاعدۀ لاضرر») اقتضا کنند، یا این که مثلاً علمای ما یا مشهور علما قبول کرده باشند.(2)

(حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی ، خارج فقه، 30/ 8/ 1384)

 .

(1) صار الروافض إلى أنه لا یعمل بأخبار الآحاد [المنخول، ص 342]؛ الذین قالوا بجواز التعبد بخبر الواحد عقلاً اختلفوا فی وجوب العمل به؛ فمنهم من نفاه ـ کالقاسانی والرافضة وابن داود ـ [الاحکام، ج 2، ص 51]

(2) مقداری از تفصیل این موارد را مرحوم شیخ انصاری در بحث اجماع منقول در «رسائل»  و تفصیل آن را مرحوم شیخ اسد الله تستری در کتاب «کشف القناع» آورده‌اند.


فرموده‌اید: عزیز بزرگواری خود را طلبۀ درس خارج معرفی کرده و گفته‌اند: برخی اساتید درس خارج مباحث ادبیات عرب را مزخرف دانسته و معتقدند برای استظهار از روایات خواندن «مختصر» و «مطول» و «مغنی اللبیب» لازم نیست و یک «صمدیه»ی خوب کفایت می‌کند. این سرور بزرگوار هم پاسخ خواسته‌اند.

1. خب، راست می‌گویند. اینها

چو آن کرمی که در گندم نهان است/ زمین و آسمان او همان است

برای ـ به‌اصطلاح ـ درس‌هایی که خوانده و بعضاً تدریس می‌کنند همین «صمدیه» هم زیاد است، اما برای زدن حرف‌های مردانه چه عرض کنم؟! حضراتی از این دست کاملاً غافل‌اند از این‌که عالم منحصر در فقه و اصول ابتری که فعلاً مشغول به آن هستند نمی‌شود. به گمانم بسیاری حتی از قانع کردن اعضای خانوادۀ خود هم عاجزند، چه رسد به "لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ"؟! هنوز خاطرۀ آن طالب علم بلندآواز و میان‌تهی از ذهنم بیرون نمی‌رود که تنها با خواندن «باب حادی عشر» معتقد بود که می‌توان جواب تمام شبهات روشن‌فکرها را داد و مثلاً می‌گفت: اگر شستن دست‌ها با آب و صابون بعد از قضای حاجت لازم بود شارع می‌فرمود. من هم چون از عینک استفاده می‌کرد گفتم: اگر زدن عینک لازم بود شارع بیان می‌فرمود، فبُهِتَ الذی. .

2. چند سال قبل خانمی تماس گرفت و سؤالی را که استادش در دانشگاه مطرح کرده بود پرسید و توضیح دادم. چند سال بعد در مسیر کربلا با خانواده آمده و شبی میهمان ما بودند. ایشان که دیگر دانشجوی دکترا شده بود یاد سؤالش کرد و من گفتم: لابد وقتی جواب دادید استاد گفت: فکر نمی‌کردم کسی جوابش را بداند؟! با شگفتی تصدیق کرد، غافل از این‌که جواب را از مطالب کتاب «مختصر المعانی» و «مطول» یاد گرفته بودم که طلاب همان سال‌های دوم و سوم طلبگی می‌خواندند.

3. باز چند سال قبل آقایی ـ که بعدها معاون یکی از دانشگاه‌های مهم کشور شد ـ در یک مهمانی و دورهمی وقتی دید دارم کرّوفر می‌کنم با شور و شوق زائد الوصفی گفت: «امروز دیکر کسی منطق ارسطویی نمی‌خواند، بلکه در غرب آن را جزء تاریخ منطق مطالعه می‌کنند». بنده هم که معتقدم وزن حرف از همان اول معلوم است چیزی نگفتم. یکی دو سال بعد که محبت کرده و درسم می‌آمد یک روز خیلی به هم ریخته بود و گفت: استاد! دیروز خیلی دلم به حال خودم سوخت. دانشجویی آمده بود و سؤالی داشت و من یک دفعه به خودم آمدم و دیدم حدود 10 دقیقه است که دارم برایش صحبت می‌کنم و مثل شما حرف می‌زنم؛ صغرا و کبرا و نتیجه،صغرا و کبرا و نتیجه، صغرا و کبرا و نتیجه. خب، البته حق هم داشت. بعد از عمری انس گرفتن با حرف‌های هایدگر و شلایرماخر و. برگشتن به ارتکازات عقلایی دشوار ـ و شاید نوعی عقب‌گرد ـ به نظر می‌رسید.

4. خانمی که دانشجوی دورۀ دکترای زبان و ادب پارسی هستند، در یادداشتی مرقوم فرموده‌اند که: استاد شفیعی در «موسیقی شعر» به همین مسئلهٔ ذوقی بودن خوشایندی یا ناخوشایندی تنافر آوایی اشاره کرده و آورده که در بین علمای علم بلاغت هیچ معیاری جز گوش شنونده برای تشخیص «کراهت» یا تشخیص درجهٔ این کراهت ذکر نشده.

کاری به درستی یا نادرستی این ادعا ندارم. خواستم عرض کنم: دروسی که امروز برخی با سرعت صوت ـ و بلکه بعضاً با سرعت نور ـ از آنها فرار می‌کنند در بین جماعتی که قدرشان را می‌دانند جایگاه به‌سزایی دارند. به‌نظرم دیگر باید گفت:

سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد/ و انچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد

گوهری کز صدف و مکان بیرون بود/ طلب از گم‌شدگان لب دریا می‌کرد


استاد عرفانیان محرم امسال را مشهد بودند و دهه اول را، با موضوع آیات ابتدایی سوره مؤمنون، سخنرانی داشتند. با این توضیح که متأسفانه صوت یکی از این جلسات در دسترس نبود.

سخنرانی دهه اول محرم - استاد عرفانیان - 133 مگابایت - دانلود



1. علم رجال از نیمه‌های قرن 2 و بین اهل سنت شروع شد. شیعه هم طبیعتاً علم رجال نداشت. هدف رجال این بود که حدیث را از سال مثلاً 150 به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برسانند و شیعه مستقیم از امام صادق (علیه السلام) به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می‌رساند. اولین کتاب رجال ما مال عبد الله بن جبلة (219 هـ) است که واقفی و در زمان امام جواد (علیه السلام) است. واقفی‌ها مثل اهل سنت احتیاج به رجال پیدا کردند. اولین کسی که بحث از رجال دارد - اول من فتّش عن الرجال - شعبة بن الحجاج است.(1) این مرحله ابتدا توثیق و تضعیف بود و حدود 50 سال بعد طبقات مطرح شد. کم‌کم تمیز مشترکات و بعد مؤتلَف و مختلَف(2) مطرح شد.  اینها در رجال بحث شد.

2.  روایت «إنّما یحلّل الکلام ویحرّم الکلام» در «کافی» مطبوع از خالد بن نجیح است، لکن گفته شده در برخی نسخش «خالد بن حجاج» است و در «تهذیب» هم «خالد بن حجاج» است. ظاهراً «خالد بن حجاج» نوعی تصحیف بوده و در طول زمان انجام شده و در نسخۀ اصل «خالد بن نجیح» بوده.

به ذهن ما می‌آید که با توجه به «تهذیب» خالد بن حجاج را در حاشیۀ «کافی» نوشته‌اند و این نسخه بدل شده. الآن در کتاب «جامع الحدیث» از «کافی» فقط «خالد بن نجیح» و از «تهذیب» فقط «خالد بن حجاج» نقل کرده. اینها خیال می‌کنند «کافی» دو نسخه دارد.

مرحوم نجاشی دربارۀ کلینی دارد: «أوثق الناس فی الحدیث وأثبتهم فیه»(3) ایشان و مرحوم صدوق ظرافت‌ها را فوق‌العاده رعایت کرده‌اند. از قرن 10 مرحوم شهید ثانی اولین کسی است که ملتفت شد گاهی حدیث سنداً و متناً با آنچه در «کافی» آمده فرق می‌کند. «المناقشة فی أسانید الکافی حرفة العاجز» هم از آقای نایینی است. صاحب «حدائق» هم چند بار این عبارت را آورده که «قلما یخلو حدیث من أحادیثه من علة فی سند أو متن»(4) و منشا این امر عدم دقت صاحب «وسائل» است.

این جا شیخ «خالد بن حجاج» آورده. آقایان دقت نکرده‌اند مرحوم کلینی که آورده: «علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن یحیى بن الحجاج، عن خالد بن نجیح»(5) ، خب ابرهیم بن هاشم نسخ کوفی و عراقی را از کوفه به قم آورده‌اند. در نسخۀ ابراهیم بن هاشم «خالد بن نجیح» بوده. شیخ از «کافی» نقل نکرده، بلکه گفته: «عنه (الحسین بن سعید)، عن ابن أبی عمیر، عن یحیى بن الحجاج، عن خالد بن الحجاج»(6) این کمال دقت شیخ است وگرنه نسخه را با «کافی» یکی می‌کرد. در کتاب حسین بن سعید «خالد بن حجاج» بوده. کلینی نسخۀ ابراهیم بن هاشم و شیخ نسخۀ حسین بن سعید است.

ما برخورد فهرستی با روایت داریم و علما برخورد رجالی. مرحوم کلینی نسخۀ ابراهیم بن هاشم دارد و مرحوم شیخ کتاب حسین بن سعید را و این دقت شیخ است. نسخه بدل نیست و دو نسخۀ مستقل است.

(حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی ، خارج فقه، 25/ 6/ 1398)


(1) تقریب التهذیب 1: 418/ 2798.

(2) که در لفظ مثل هم نوشته می‌شد. در واقع دنبال ضبط کلمه بودند.

(3) شیخ أصحابنا فی وقته بالری ووجههم، وکان أوثق الناس فی الحدیث وأثبتهم. [فهرست اسماء مصنفی الشیعة (رجال النجاشی): 377/ 1026]

(4) الحدائق الناضرة 3: 156 و7: 120.

(5) الکافی 5: 201/ 6، باب الرجل یبیع ما لیس عنده.

(6) تهذیب الأحکام 7: 50/ 216، باب البیع بالنقد والنسیئة.


#فهرست

#شیخ

#صاحب حدائق

#مرحوم نایینی

#نایینی

#نقل از مصدر


صبح جایی خواندم:

زیارت عاشورا دارای نسخه های متعددی است که قدیمی‌ترین سند و مرجع آن دو کتابِ «کامل ایارات» نوشتهٔ ابن‌قولویه و «مصباح المتهجد» اثر شیخ طوسی است. در کامل ایارات و مصباح المتهجّد (نسخه کتابخانه خطی آستان قدس رضوی 502 ق) عبارتِ «اللّهُمَّ خُصَّ أَنتَ أَوَّلَ ظالمٍ بِاللَّعنِ مِنّی وَ ابدَأ بِهِ ثُمَّ الثانِیَ وَ الثالِثَ وَ الرابِعَ» وجود ندارد.                                       

از همین رو، برخی چون محمدهادی معرفت، بر عبارتِ چهار لعنِ موجود در نسخه‌های متداول (گرفته‌شده از نسخه‌های متأخّرِ مصباح المتهجّد) انتقاد داشته و آن قسمت از زیارت را به سبب ذکر نشدن در قدیمی‌ترین نسخه‌ها و سازگار نبودن با ذوقِ سلیم و سیره ائمه، متعلّق به زیارات عاشورا نمی‌دانند. و یا بعضی مانند امیرحسین ترکاشوند، به اصلِ سندِ زیارت اعتراض نموده و بر آن اعتقاد هستند که زیارت عاشورا به سبب لعن‌های متعدّد، زیارتی جعل‌شده است؛ چرا که لعن فرستادنِ امام محمدباقر بر همهٔ بنی‌امیّه (وَ لَعَنَ اللهُ بَنی‌ اُمَیَّةَ قاطِبَةً) متّکی بر منطق نیست! پس باید پرسید مگر همهٔ افراد این قبیله فاسدند که سزوار لعن ابدی باشند؟ و مگر فراموش کرده‌ایم که پیامبر اسلام به سب ازدواج دختران خویش، امّ‌کلثوم و رقیّه با عثمان بن عفوان از بنی‌امیّه صاحب نوه است؟

کامل ایارات، جعفر بن محمد بن قولویه، صفحه 332 ، نشر مؤسسة النشر الاسلامی، قم 1417ق                                          

نکاتی قابل توجه دربارهٔ زیارت عاشورا، محمدهادی معرفت، به نقل از وبلاگ مدهامّتان، 10/1/1384                    

نفی کینه‌ورزی‌های مذهب، امیرحسین ترکاشوند، وبلاگ بازنگری در متون دینی، 9/9/1389


بنده هم نوشتم:

سلام جناب. .

1.  حدود 1.5 ماه قبل ماشین چپ کردم و با وجود این خدا را شکر سالمم، اما این تعبیر «سازگار نبودن با ذوقِ سلیم و سیرۀ ائمه [علیهم السلام]» که از قول آقای معرفتِ بی‌معرفت ذکر کرده‌اید از صبح من یکی را که کشته، با دوستان دیگر چه کرده من نمی‌دانم.

2.  آدمی که در نوشته‌هایش از «ملّا محمدامین استرآبادی» نام می‌برد شخص بی‌اطلاعی نیست و سرش خیلی توی حساب و کتاب است. با اجازه می‌خواهم عرض کنم: کار ما سهل است، اما از تو اینها خوب نیست. 

3.  دربارۀ نسخه‌های گوناگون زیارت عاشورا باید در بحثی دیگر به آنها پرداخت، ولی فعلاً می‌توانیم کمی به واژۀ «لعن» مشغول شویم که کارمان هم راه بیفتد.

4.  جالب این‌جاست که شبیه این فرمایشات را اخیراً از آشناهایی که عمری از آنها هیچ علائق مذهبی‌ای ندیده بودم هم شنیده‌ام. معلوم می‌شود اصلاً محافلی مشغول به این مباحث‌اند. چه بهتر! کاش محافل مذهبی هم به جای این خوابی که چند دهه است در آن فرو‌رفته‌اند زودتر به خود بیایند و فکری بکنند.

5.  الآن نرم‌افزاری در مقابل بنده است که «لعن» را از یک کتاب لغت به صورت «اللام والعین والنون أصل صحیح یدلّ على إبعاد وإطراد» [معجم مقاییس اللغة، أحمد بن فارس بن زکریّا (ابن فارس)، ج 5، ص 252] و از کتابی دیگر با عبارت «لعنه ـ کمنعه ـ: طرده وأبعده، فهو لعین وملعون» [القاموس المحیط، الفیروز آبادی، ج 4، ص 267] معنا کرده. بقیه هم با اندک تفاوتی توی همین حال و هوایند و خلاصۀ همه این است که لعن به معنای دور نمودن و طرد کردن است.

6.  خب، بقیۀ بحث دیگر روشن است. وقتی کسی را لعن می‌کنیم در واقع از خدای متعال درخواست داریم که او را از رحمت خود دور کند.

7.  گمان می‌کنید اگر ستمی که اینها بر خاندان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) رواداشته‌اند برای افراد اثبات شود ـ که این کار در جای خود انجام شده ـ، حتی یک نفر هم پیدا می‌شود که از لعن کردن کسی که به خانۀ امیر مؤمنان قشون‌کشی کرده و بر اساس روایات شیعه از ضرب و شتم دخت مطهّر نبی اسلام (صلی الله علیه و آله) هم امتناع نکرده و یا کسی که سر سید الشهدا را از بدن جدا کرده و باعث و بانی جنایات بی‌شمار دیگری مثل این بوده امتناع کند؟ یعنی مثلاً اهل سنت من‌بعد می‌گویند: «خدایا! هرچند عمر بن خطّاب چنین کرده، امّا بالاغیرتاً او را از رحمت خودت دور نکن»؟! ما که آنها را عاقل‌تر از اینها می‌دانیم.

8.  جناب.! امیدوارم از این‌ صلح‌کلّی‌ها نباشید که با زمین و زمان رفیق‌اند. آخر من از نسلی هستم که تولّی (همان تولّا، دوستی با دوستان خدا) و تبرّی (همان تبّرا، دشمنی با دشمنان خدا) را از فروع دین می‌دانستند. الآن هم روایت عالی‌السندی مقابل من است که می‌فرماید: «علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن حماد، عن حریز، عن فضیل بن یسار، قال: سألت أبا عبد الله (علیه السلام) عن الحبّ والبغض: أ من الإیمان هو؟ فقال: وهل الإیمان إلّا الحبّ والبغض؟ ثم تلا هذه الآیة: "حبب إلیکم الإیمان وزیّنه فی قلوبکم وکرّه إلیکم الکفر والفسوق والعصیان أولئک هم الراشدون" [الکافی، الشیخ الکلینی، ج 2، ص 125، ح 5]. خلاصه‌اش این‌که اصلاً ایمان چیزی جز حبّ و بغض نیست.

9.  حالا فرض کنیم امام باقر (علیه السلام) عده‌ای را به گونه‌ای عام لعن کرده باشند. خب، چه مانعی دارد کسی که آدم خوبی بوده با استثنای عقل از آن لعن عام خارج باشد؟! مگر مباحث عام و خاص را در فقه ـ و اگر از فقه اطلاعی ندارید، در اعتبارات قانونی ـ از یاد برده‌اید؟

10.  من الآن درست یادم نیست و به ادارۀ ثبت احوال آن زمان هم دسترسی نداشتم که ببینم آیا پیامبر (صلی الله علیه و آله) از این آقاداماد خوشنام خود، عثمان بن عفوان (قدیم‌ها عثمان بن عفّان بود، به نظرم نامش را عوض کرده که این قدر لعن و نفرین نشنود)، نوه‌ای داشته‌اند یا نه و چون به جناب‌عالی ارادت دارم فرمایشتان را قبول می‌کنم. خب، که چه؟! مگر این عبارت بسیار زیبا را که از امام سجاد (علیه السلام) نقل شده ـ و اتفاقاً عقل هر روشن‌فکری هم با آن خوب کنار می‌آید ـ نشنیده‌اید که: «خلق الله الجنّة لمن أطاعه وأحسن ولو کان عبداً حبشیّاً، وخلق النار لمن عصاه ولو کان ولدا قرشیّاً» (خداوند بهشت را برای مطیعان آفریده هرچند برده‌ای اهل حبشه باشند و جهنم را برای عاصیانش آفریده هرچند از قریش باشند) [مناقب آل أبی طالب، ابن شهرآشوب، ج 3، ص 291 ـ 292]؟!

11.  احتمالاً بعد از خواندن عرایض بنده، در‌به‌در دنبال زیارت عاشورا می‌گردید تا سریعاً لعن بر کسانی را که نوباوگان مصطفی (علیه السلام) را سر بریدند و به گل‌های بستان الهی رحم نکردند شروع کنید. اگر دم دستتان هست که التماس دعا، وگرنه بفرمایید تا یکی دانلود کرده و خدمتتان هدیه کنم.


همانطور که در چند فرسته قبل خود استاد فرموده بودند، ایشان در آن زمان مشهد بودند و ازآنجاکه عادت به ترک تدریس ندارند، تدریس باب فصل و وصل کتاب مختصرالمعانی به عده‌ای از طلاب مدرسه اباصالح قم را ـ که چند هفته‌ای به مشهد رفته بودند ـ دست گرفته ند. خوشبختانه تدریس کامل این باب در 29 جلسه تمام شد. همچنین، استاد برای تدریس این باب، متن آن را نیز آماده کرده بودند و از روی آن درس می‌دادند. این متن نیزبارگذاری می‌شود.

 

تعداد کل جلسات 29 جلسه

مختصر المعانی باب فصل و وصل - استاد عرفانیان - 130 مگابایت - دانلود

متن مختصر المعانی باب فصل و وصل – دانلود

فایل ها با نرم افزار Winrar و یا نرم افزار UltraIso باز می شود.


استاد عرفانیان کتاب القواعد الجلیّه علامه حلی را در دست تحقیق و تصحیح دارند. این فایل پی‌دی‌اف، همانطور که خود ایشان در فرستهٔ قبلی گفته‌اند، مقدمه‌ای است که بر این کتاب نوشته‌اند.


مقدمه کتاب القواعد الجلیه استاد عرفانیان - دانلود

«وهی جهتان. فإحدی الجهتین من الولایة ولایةُ وُلاة العدل الذین أمر الله ـ سبحانه وتعالی ـ بولایتهم وتولیتِهم علی الناس»(1) . طبعاً بحث ولایت وُلاة عدل، در مفهوم به‌اصطلاح اسلامی‌اش، در کلّ جهان اسلام وسیع‌تر از این مقدار است. این در تصوّر شیعی است که ولایت منصوب از جانب خداست و اصولاً‌ ولایت از غیر جهت خداوند متعال متصوّر نیست؛ یعنی: یا باید خود خدا نصب کند، یا ولیّ خدا.(2)

«وولایة وُلاته وولاةِ وُلاته إلی أدناهم باباً . علی من هو والٍ علیه» تا آن پایین‌ترین درجه(3) ؛ یعنی: از آن بالاترین مرتبه‌ای که شروع می‌شود ـ که در نظام جمهوری ما مثلاً ولیّ فقیه است و در نظام‌های دیگر رئیس جمهور است مثلاً ـ، تا بهدار و بخشدار و .، تا آخرین مرتبۀ کسی که منصوب است برای ادارۀ جامعه، به این صورت که گویا از بالا بر جامعه مشرف‌اند و در واقع اینها دنبال شؤون جامعه‌اند.

(حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی ، خارج فقه، 9/ 9/ 1384)


(1) یعنی: أمر الله بتولیتهم علی الناس.

(2) در تفسیر شریف برهان ذیل آیۀ مبارکۀ "أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ" [النساء: 59] حدیث صحیح السندی نقل نموده که راوی دربارۀ مراد از «اولی الامر» که در این آیه آمده از امام (علیه السلام) سؤال کرده و حضرت (علیه السلام) در پاسخ فرموده‌اند: «نزلت فینا خاصّة» [البرهان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 105، ضمن ح 2479، قال: إیّانا عنى خاصّة، أمر جمیع المؤمنین إلى یوم القیامة بطاعتنا].

(3) بنابراین کلمۀ «باب» را نه به معنای «در»، بلکه تقریباً به معنای درجه می‌گیریم.


#اصول

#فقه

#قواعد عامه

#مکاسب

#قواعد عامه در باب مکاسب

#اولین قاعده عامه

#حدیث تحف العقول

#تشریح متن حدیث و بیان فواید موجود در آن

قسمت پنجم


«وِلایة» یا «وَلایة» به‌طوری که عدّه‌ای از اهل لغت ـ از جمله راغب اصفهانی ـ نوشته‌اند از مادّۀ «وَلِیَ» ـ به معنی پشت سر چیزی آمدن ـ است. راغب اصفهانی در کتاب «مفردات» در تفسیر «وَلِیَ» گفته است: الولاء والتوالی أن یحصل شیئان فصاعداً حصولاً لیس بینهما ما لیس منهما (مفردات غریب القرآن: 533). بدین ترتیب مثلاً‌ ولیّ الله کسی است که درست پشت سر اراده و امر و نهی الهی حرکت کند و بین او و خدا هیچ چیز ـ اعمّ از دنیا، زن، فرزند و اعتبارات ـ فاصله نشود.

کلمۀ ولیّ امر و ولایات هم از همین معنا گرفته شده؛ یعنی: در زبان عربی این معنا را تصوّر کرده‌اند که جامعه و مجتمع یک حقیقت و واقعیّت است و ولی کسی است که به گونه‌ای پشت سر جامعه قرار بگیرد که دیگر بین او و مردم و جامعه فاصله‌ای نباشد. بنابراین کسی که متصدّی ت مردم و اداره و ریاست بر آنهاست، امّا زن و فرزند و ملک و املاک دارد و به فکر آنها هم هست، دیگر ولیّ امر و ولیّ مردم نیست؛ چون ولی باید مباشرتاً‌ پشت سر شخص باشد و چیزی که اجنبی است در بین نباشد ـ یعنی: ولی باید بین خودش و مردم فاصله و واسطه‌ای احساس نکند. از این رو یافتن مشابهی برای این کلمه در زبان فارسی که بتواند به معنی «پیِ او» باشد بسیار دشوار و بلکه غیر ممکن است.

 حال از آن جا که در مفاهیم لغوی هم می‌توان تحلیل داشت و همچنان که در جمل و بقیّۀ ترکیبات تحلیل‌هایی ارائه می‌شود، مفهوم‌های افرادی و مدلول‌های تصوّری هم باید به نوعی تحلیل برگردند، دربارۀ موارد صحّت اطلاق کلمۀ «وَلِیَ» می‌توان گفت:

 اوّلاً باید چیزی ثابت باشد.

ثانیاً شیء دوم پشت سر او بوده و حالت پشت سر و در پی او بودن وجود داشته باشد.

و ثالثاً فاصله‌ای بینشان نباشد و در صورت وجود باید فاصله از شؤون خود آنها باشد؛ مثلاً اگر بین خدا و ولیّ او فاصله به عبادت باشد، چون عبادت هم به خدا برمی‌گردد مشکل ندارد. بنابراین اگر ولیّ الله  بخواهد در حال نماز به غیر نماز و به غیر عبادت توجّه پیدا کند کار را مشکل می‌کند، امّا فاصله اگر عبادی باشد ـ مثلاً در حال نماز انگشتر ببخشد ـ، هم اشکالی ندارد؛ چون این فاصله به اجنبی نیست.

و اتّفاقاً این سه نکته در ولایت و محبّت هم وجود دارند ـ یعنی: گویا محب بین خود و محبوب واسطه‌ای نمی‌بیند.

امّا چیزی که شاید بتوان در تحلیل لغوی به عنوان قید چهارم اضافه کرد آن است که باید افزون بر آنچه گفته شد نوعی رابطه هم بین ولی و مُوَلّی علیه ـ یعنی: آنچه که طرف ولایت است ـ باشد و بدون رابطه به‌مجرّد این که دو شیء مستقلّ از هم فقط پشت سر هم باشند اطلاق «ولایة» صحیح نیست. دقیقاً همچون خلافت که تنها به صرف آن که شخصی بعد از شخص دیگر باشد عنوان خلیفه صدق نمی‌کند، بلکه ظاهراً اضافه بر این باید یک نوع رابطه هم وجود داشته باشد. بعید نیست سرّ این که در وَلایت ـ به معنای محبّت ـ هم همان ارتباط را در نظر گرفته‌اند همین باشد که بیان شد؛ زیرا در زبان عربی ـ و بلکه شاید در بیش‌تر زبان‌ها ـ معانی معقول غالباً ریشه‌های محسوس دارند.

البتّه «ولیّ» در لغت به «المطر بعد المطر» تفسیر شده که دو قطرۀ مستقلّ‌اند. از این رو ممکن است در اصل لغت مجرّد دو حادثه، دو واقعه و دو امر پشت سر هم بوده باشد، امّا الآن ما از کلمۀ «ولایات» و «ولیّ امر» نوعی رابطه و سلطه می‌فهمیم. حالا این سلطه می‌تواند از درجات ضعیفش مثل محبّت آغاز شود تا به نصرت و اولی به تصرّف بودن و ولیّ مطلق ـ که گفته شده: مولا به معنای محبّ و ناصر و . است ـ برسد.

 خلاصه آن که آنچه ما اکنون از کلمۀ «ولایات» در عبارت «تحف العقول» و سایر کتب خود می‌فهمیم نکتۀ اساسی‌اش این است که شخصی متصدّی امور جامعه شود و این  تصدّی امور به معنای صحیحش همان طوری است که گفته شده: سلطه‌ای داشته باشد.

(حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی ، خارج فقه، 9/ 9/ 1384)

#اصول

#فقه

#قواعد عامه

#مکاسب

#قواعد عامه در باب مکاسب

#اولین قاعده عامه

#حدیث تحف العقول

#تشریح متن حدیث و بیان فواید موجود در آن

#تاملی در واژه ولایت

#ولایت

قسمت چهارم


«ثمّ التجارة(1) فی جمیع البیع والشری بعضِهم من بعض، ثمّ الصناعات فی جمیع صنوفها». صناعات در این جا به یک معنا آمده، امّا بخش صنعت و تکنیک به اصطلاحِ الآن هم در اقتصاد فعلی خودش یک بخش مستقلّی است و جای خاصّی دارد، بلکه بخش صنعت الآن در بعضی از اقتصادها ـ مثل اقتصادهای مارکسیستی که روی صنایع و کارهای تولیدی بیش‌تر حسّاس‌اند ـ خیلی اساسی‌تر است.

 «ثمّ الإجارات فی کلّ ما یحتاج إلیه من الإجارات». این اجارات که در این اصطلاح آمده در معادل اصطلاح  اقتصادی فعلی وسیع‌تر است ـ یعنی: شامل بعضی از بخش‌های تولیدی که امروزه اصطلاحاً به آن خدمات می‌گویند ـ مثل هتل‌داری و تاکسی و رانندگی و. ـ هم می‌شود که یکی از بخش‌های مهمّ اقتصاد جامعه است، البتّه این اجارات که در این جا آمده مرادف با خدمات در اصطلاح اقتصادی ما نیست، بلکه از آن وسیع‌تر است.

«وکلّ هذه الصنوف ت حلالاً من جهة وحراماً من جهة، والفرض من الله علی العباد فی هذه المعاملات الدخول فی جهات الحلال منها والعمل بذلک الحلال واجتناب جهات الحرام منها».

«تفسیر معنی الولایات»(2). روایت از این جا وارد تفسیر ولایت شده است و مراد از ولایت ادارۀ جامعه است ـ یعنی: آن بخشی که به ادارۀ جامعه برمی‌گردد.

(حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی ، خارج فقه، 9/ 9/ 1384)

.

(1) چنان که خواهیم گفت: تجارت در اصطلاحات این جا به یک معناست، در بعضی اصطلاحات عرفی به یک معنا و در اصطلاحات اقتصادی به معنایی دیگر.

(2) کلمۀ «ولایة» یا این‌که به فتح «واو» و کسر آن هر دو به یک معناست، و یا این‌که به فتح «واو» به معنای محبّت است و به کسر آن به معنای اداره و سلطۀ ی. اگر این فرق‌گذاری صحیح باشد، بالطبع باید لفظ «الولایات» را در این جا به کسر «واو» خواند.

البتّه شاید نتوان قناعت نفسی پیدا کرد که این فرق‌هایی که در زبان عربی بر اثر کسر و فتح و امثال آنها می‌آید ثابت باشد. این قبیل موارد اگر مربوط به تفنّن و اظهار فضل علما نباشد، احتمالاً‌ به اختلاف لهجه برمی‌گردد. بنابراین اصل این مطلب در زبان عربی خیلی روشن نیست و بر فرض تمام بودن این مقدّمات ثبوتش در زبان فارسی مشکل است؛ چرا که در زبان عربی و پاره‌ای از زبان‌های سامی ـ مثل عبری ـ افادۀ معانی گوناگون با هیآت مختلف ـ مثل هیئت اسم فاعل، اسم مفعول و امثال آن است ـ، امّا در زبان فارسی و بیش‌تر زبان‌های هند و اروپایی افادۀ معانی مختلف با پسوند و پیشوند ـ مثل کار و کارگر و کارفرما و کارگاه و . ـ صورت می‌گیرد و خود هیئت کلمه را نمی‌شکنند.


#اصول

#فقه

#قواعد عامه

#مکاسب

#قواعد عامه در باب مکاسب

#اولین قاعده عامه

#حدیث تحف العقول

#تشریح متن حدیث و بیان فواید موجود در آن

قسمت سوم


«فقال (علیه السلام): جمیع المعایش کلّها من وجوه المعاملات فی ما بینهم». این «من» بیان همان معایش است. «ممّا ی لهم فیه المکاسب». باز «من» «من» بیانیّه است ـ یعنی: «ما ی لهم فیه المکاسب».(1)

 «جمیع المعایش أربع جهات من المعاملات». حضرت می‌فرمایند: چهار تاست. «فقال له: کلّ هؤلاء الأربعة». «هؤلاء» در غیر عاقل هم به کار برده می‌شود. «الأجناس حلال؟ أو کلّها حرام؟ أو بعضها حلال وبعضها حرام؟ فقال (علیه السلام): قد ی فی هولاء الأجناس الأربعة حلال من جهة، حرام من جهة، وهذه الأجناس مسمًّیات»؛ نامیده شده. «معروفات الجهات»؛ جهت‌های آنها هم روشن است ـ یعنی: روشن است کدام جهتش حلال است، کدام جهتش حرام است.

 «فأوّل هذه الجهات الأربعة». البتّه یکی از اشکالاتی که بر این حدیث مبارک شده این است که چرا چهار تا را گفته؟ خب، مثلاً ابواب دیگری مثل زراعت و. هم هست که ایشان مثلاً نگفته، لذا سعی کرده‌اند که جواب بدهند: مثلاً این داخل آن یکی است، آن یکی داخل آن یکی است و.، امّا جواب اساسی به اعتقاد ما آن است که این حدیث در صدد حصر نیست. آن وجوه واضح و روشن است، اگرچه ممکن است بعضی در بعض دیگر داخل شوند.

 «فأوّل هذه الجهات الأربعة(2) الولایة»؛ یعنی بخش اوّل را سازمان اداری جامعه ـ یعنی: به‌اصطلاح ادارۀ جامعه و آن قسمتی که  به ت برمی‌گردد و بخش ی ـ به حساب آورده است. «فالولایة، وتولیة بعضهم علی بعض»؛ ولایتی که در جامعه دارند.(3)

 «فأوّل ولایة الولاة(4) وولایة الولاة، وولاة الولاة»؛ خود مسئولین مثلاً عالی‌رتبه و بعد پایین‌ترهایشان. «إلی أدناهم»؛ تا آن پایین پایین بخش اداری. الآن هم اصطلاحاً در نظام ی و اقتصادی روز وقتی می‌خواهند تقسیم‌بندی کنند در بخش اداری ـ یا کارمندی اصطلاحاً ـ از بالاترین مقام آغاز نموده تا به پایین‌ترین می‌رسند.

«إلی أدناهم باباً» تا آن پایین‌ترین باب «من أبواب الولایة».  «باباً» تمیز برای «أدنی» است. تا پایین‌ترین درجه‌ای که از ابواب اداری و ی و اجتماعی هست. «علی من هو والٍ علیه»؛ تا آن پایین‌ترین کس ـ مثلاً تا دهدار و بخشدار و  کدخدا و. ؛ یعنی: از بالا و رئیس‌جمهور این قدرت ی تقسیم می‌شود تا آن پایین مرتبه‌ای که خواهد آمد که مثلاً کارمند و والی است و بعد یک انسان عادی.

(حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی ، خارج فقه، 9/ 9/ 1384)


(1) این حدیث «من» بیانی زیاد دارد که این امر برای کسی که در زبان متبحّر است مشکل چندانی ایجاد نمی‌کند.

(2) «أربعة» غلط ادبی است و صحیح «أربع» است.

(3) بحثی که در این جا وجود دارد آن است که آیا ترتیبی که در این جا هست (ولایات، تجارات، اجارات و صناعات) به خاطر ترتیب اهمّیّت است، یا تنها ترتیب در ذکر است؟ به عبارت دیگر آیا نکته‌اش مثلاً نکتۀ اجتماعی ـ اقتصادی است ـ یعنی: به خاطر این‌که در جامعه هم همین طور است که اوّل ولایت تأثیر دارد، بعد تجارت است و بعد اجاره است ـ این طور فرموده‌اند، یا فقط یک نوع تعبیر است و خصوصیّت واقعی ندارد؟ احتمال قوی آن است که ولایات را چون به منزلۀ ادارۀ جامعه است مقدّم کرده باشد.

(4) در این نسخۀ ما به همین صورت آمده و بعد از کلمۀ «ولایة» خط گذاشته؛ یعنی که چیزی حذف شده؛ زیرا «فأوّل ولایة الولاة» معنا ندارد. بنابراین احتمالاً عبارت به صورت «فأوّل ولایةٍ محلَّلةٍ ولایة الولاة»، یا «فأوّل ولایة من هذه الجهات» و امثال آن بوده. این کتاب به هرحال چون مشهور نبوده، این مقدار اشتباه در کتاب طبیعی است و این مقدار را باید قبول کرد.

#اصول

#فقه

#قواعد عامه

#مکاسب

#قواعد عامه در باب مکاسب

#اولین قاعده عامه

#حدیث تحف العقول

#تشریح متن حدیث و بیان فواید موجود در آن

قسمت دوم


ما یک کمبود منابع اطلاعات داریم. از مشایخ قم تا زمان مرحوم صدوق اطلاع دقیقی نداریم. حتی گاهی نمی‌دانیم فلان عموی بهمان است یا جدّ او. یک مشکل هم در روات اصحاب امام صادق (علیه السلام) داریم و آن هم این‌که کسانی که مؤلف نبودند و نوشته نداشتند اصحاب بین اینها با امثال حفص بن غیاث که نوشته‌ داشتند فرق گذاشته‌اند. افرادی را که کتاب نداشتند خواه‌ناخواه خیلی متعرض نشدند. ابن‌غضائری در این جهت خوب است، اما تندروی‌های خاص خود را دارد که حتی منجر به حذف فیزیکی کتاب ایشان شده است. (1) دو کتاب رجالی مهم داشته در مذمومین و ممدوحین و دو کتاب مهم در فهرست داشته: فهرست اصول و مصنفات،(2) که حتی شیخ و نجاشی هم این کار را نکرده‌اند. نجاشی از احمد بن الحسین با این‌که رفیق ایشان هم بوده ابداً چیزی ننوشته. 

این وضع معلومات ما راجع به اصحاب امام صادق و امام باقر (علیه السلام) است، لذا اینها را مجاهیل می‌گوییم. بنابراین یک مشکل کلی داریم که باید فکر اساسی برایش بشود. البته علتش آن است که علما دنبال مباحث رجالی نبودند و این مباحث از قرن 8 که علامه این کار را شروع کرد پیدا شد. اولین کسی که به این فکر افتاد مرحوم علامه است. بالاخره ما کمبود منابع داریم. البته نسبت به کسانی که دارای نوشتار بودند کمتر است. راهی که الآن مرحوم وحید پیشنهاد می‌کند بیشتر جنبی و ثانوی است. «کثرت روایت» یک عنوان است. خود فرد را معرفی نمی‌کند. چیزی مثل اصول عملیه می‌شود.

خلاصه ما نکات کور فراوانی داریم و علتش آن بود که اصحاب خیلی دنبال این حرف‌ها نبودند. از قرن 8 تا 12 هم آنچه به عنوان «علم رجال» بود بیشتر مطالب علامه بود و مثلاً صاحب «مدارک» چون تعدد را شرط می‌داند با نقل نجاشی و علامه مسئله را حل می‌کند، در حالی که حرف علامه عین عبارت نجاشی و مصدر طولی هستند.

(حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی ، خارج اصول 6. 9. 98)

.

(1) وعمد بعض ورثته إلى إهلاک هذین الکتابین وغیرهما من الکتب - على ما حکی بعضهم عنه. [الفهرست، ص 32]

(2) ولم یتعرض أحد منهم باستیفاء جمیعه الا ما قصده أبو الحسین أحمد بن الحسین بن عبید الله (ره)؛ فإنه عمل کتابین: أحدهما ذکر فیه المصنفات، والاخر ذکر فیه الأُصول، واستوفاهما على مبلغ ما وجده وقدر علیه. [همان]

#فهرست

#رجال

#علامه حلی

#مشکلات ما در علم رجال


روایت داریم: «القرعة لکل أمر مجهول» یا «لکل أمر مشکل». مرحوم آقاضیا فرموده: اگر «مجهول» باشد، یعنی واقعیتی دارد اما ما به آن علم نداریم. «مشکل» هم یعنی خودش در واقع مشکل دارد و واقعش روشن نیست؛(1) مثلاً در خنثای مشکل نحوی از وجود هست که ذاتاً و ماهیتاً معلوم نیست مرد است یا نه.

پرداختن به قرعه و استخاره ـ که در کتاب آقای بجنوردی قرار داده ـ قبل از ایشان مرحوم سید بن طاوس آورده.  

در باب قبله واقع دارد، او نمی‌داند. در آن جا اصحاب به قرعه برنگشته‌اند. بله، این مطلب از سید بن طاوس در فقه نقل شده که در اشتباه قبله قرعه بزند. ظاهراً اگر این نسبت درست باشد تمسک به «القرعة لکل أمر مشکل» کرده. در زنی هم که عادتش برایش مشکل شده باز از سید بن طاوس نقل شده که قرعه بزند. اگر این باشد این امر مشکل است نه مجهول؛ چون اگر خون یک‌نواخت باشد و تمییزی هم نباشد واقعاً معلوم نیست که چیست. چون حیض و استحاضه هردو امر واقعی‌اند برای زن. ترشح طبیعی خون از دیوارۀ رحم را حیض و غیرطبیعی را استحاضه می‌گویند. فرض کنید جوری شده که هردو خون را با هم می‌بیند. (حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی ، خارج اصول 26. 8. 98)


(1) المقام الثانی: فی تعارض الاستصحاب مع القرعة، والکلام فیها یقع تارة فی مقدار دلالة دلیلها وموارد جریانها، وأخرى فی بیان نسبتها مع الاستصحاب وغیره من الأصول ـ کاصالة التخییر، والإباحة، والاحتیاط. أما الأول فمجمل القول فیه هو أنّ أخبارها العامة فی بعضها: کل شیء مجهول فیه القرعة.، وفی بعضها: القرعة لکل أمر مشتبه، وفی ثالث: إنّها لکل أمر مشکل، ولکن الظاهر رجوع الأولین إلى مفاد واحد، بلحاظ أن المجهول هو المشتبه والمشتبه هو المجهول، ولازمها الاختصاص بالموارد التی ی للشیء نحو تعین فی الواقع ونفس الأمر، إلّا أنه طرء علیه الاشتباه ولم یعلم ه هذا أو ذاک، فت القرعة بالنسبة إلیه من قبیل الواسطة فی الاثبات، حیث یتعین بها ما هو المجهول والمشتبه فی البین، بخلاف الثالث ـ وهو المشکل ـ؛ فإنه ظاهر فی الاختصاص بالمبهمات المحضة التی لا تعین لها فی الواقع ونفس الأمر، فت القرعة بالنسبة إلیها من قبیل الواسطة فی الثبوت، حیث یستخرج بها ما هو الحق؛ کما فی باب القسمة، وباب العتق والطلاق فی ما لو أعتق أحد عبیده لا على التعیین، أو طلق إحدى زوجاته کذلک ـ بناءً على صحة هذا الطلاق.

 ولا یخفى أنه على هذا المعنى لا تعارض القرعة شیئا من الأدلة والأصول الجاریة فی الشبهات الحکمیة والموضوعیة؛ لأنها بنفسها غیر جاریة فی مواردها، فلا ی العمل بأدلة الأصول فی مواردها تخصیصا لدلیل القرعة. [نهایة الأفکار، ج 4، ق2، ص 104 ـ 106]

#اصول

#قرعه

#آقاضیاء عراقی

#مجهول

#مشکل

#مشتبه


ملا محمدامین استرآبادی که به تمسک مجتهدین به اجماع حمله می‌کند خودش دو مورد را استثنا می‌کند: یکی جایی که بین قدمای اصحاب مشهور باشد.(1) آقای بروجردی این را به عنوان اصول متلقاة مطرح فرمودند. این از اختصاصات شیعه است که در یک فتره‌ای فتاوایشان عین نصوص روایات بوده.

(حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی ، خارج فقه 27. 8. 98)

 

(1) واعلم أنّ جمعاً من أصحابنا أطلقوا لفظ «الإجماع» على معنیین آخرین:

الأوّل: اتّفاق جمع من قدمائنا الأخباریّین على الإفتاء بروایة وترک الإفتاء بروایة واردة بخلافها. والإجماع بهذا المعنى معتبر عندی؛ لأنّه قرینة على ورود ما عملوا به من باب بیان الحقّ لا من باب التقیة. ، الثانی: إفتاء جمع من الأخباریّین - کالصدوقین ومحمّد بن یعقوب الکلینی، بل الشیخ الطوسی أیضاً؛ فإنّه منهم عند التحقیق وإن زعم العلاّمة أنّه لیس منهم – بحکم لم یظهر فیه نصّ عندنا ولا خلاف یعادله. وهذا أیضاً معتبر عندی؛ لأنّ فیه دلالة قطعیة عادیة على وصول نصّ إلیهم یقطع بذلک اللبیب المطّلع على أحوالهم. [الفوائد المدنیة والشواهد المکیة: ص 269]

#اصول

#ملامحمدامین استرآبادی

#اجماع

#اصول متلقاه


مرحوم نجاشی در ترجمۀ محمد بن قیس یک محمد بن قیس بجلی و 3 محمد بن قیس دیگر نقل می‌کند،(1) لذا بعدها روایات محمد بن قیس از ابی‌جعفر (علیه السلام) به خاطر اشتراک ایشان محل کلام شد. ما توضیح دادیم: آنچه نجاشی دارد محمد بن قیس مشهور یکی است و کسی که دارای کتاب «قضایا امیر المؤمنین (علیه السلام)» است همین بجلی است. یکی دیگر را نجاشی نام می‌برد که «له کتاب فیه قضایا أمیر المؤمنین (علیه السلام)». این کس دیگری است، ندیم عمر بن عبد العزیز بوده و برایش قضایای امیر (علیه السلام) را نقل می‌کرده. «فیه» از برخی نسخ نجاشی افتاده. شاید اصلاً شیعه هم نباشد. مضافاً بر این‌که سندی که نجاشی نقل کرده هم مشوّه است. آن دو نفر دیگر هم راوی هستند و اصلاً دارای کتاب نیستند.

(حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی ، خارج اصول 28. 8. 98)

 .

(1) محمد بن قیس أبو نصر الأسدی أحد بنی نصر بن قعین بن الحارث بن ثعلبة بن دودان بن أسد، وجه من وجوه العرب بالکوفة، وکان خصیصا بعمر بن عبد العزیز، ثم یزید بن عبد الملک، وکان أحدهما أنفذه إلى بلاد الروم فی فداء المسلمین، روى عن أبی جعفر وأبی عبد الله ـ علیهما السلام. وله کتاب فی قضایا أمیر المؤمنین (علیه السلام). وله کتاب آخر نوادر.

ولنا محمد بن قیس البجلی، وله کتاب یساوی کتاب محمد بن قیس الأسدی.

ولنا محمد بن قیس الأسدی أبو عبد الله مولى لبنی نصر أیضاً، وکان خصّیصاً ممدوحا.

ولنا محمد بن قیس الأسدی أبو أحمد ضعیف، روى عن أبی جعفر (علیه السلام). .

محمد بن قیس أبو عبد الله البجلی ثقة، عین، کوفی، روى عن أبی جعفر وأبی عبد الله ـ علیهما السلام. له کتاب القضایا المعروف، رواه عنه عاصم بن حمید الحناط، ویوسف بن عقیل وعبید ابنه. [فهرست أسماء مصنفی الشیعة (رجال النجاشی)، ص 322 ـ 323/ 880 و 881]

 

#فهرست

#محمد بن قیس

#مشترکات


1. اهل سنت به خاطر آیۀ نبأ ("إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَیَّنُوا" [سورۀ حجرات، آیۀ 6]) دنبال خبر عدل‌اند و از زمان علامه هم عده‌ای از شیعه دنبال خبر عدل افتادند، اما بسیاری مانند مرحوم نایینی دنبال خبر ثقه‌اند. ما هم که کراراً عرض کردیم: دلیلی بر حجیت خبر نداریم.

2. روایاتی که داریم و در آنها لفظ «ثقه» به کار رفته در موضوعات خارجی با عرض عریضی هستند و تنها 3 مورد در احکام است:

الف. «لا عذر لاحد من موالینا فی التشکیک فیما یؤدیه عنا ثقاتنا»(1) که مکاتبه است و سندش هم مشکل دارد.

ب. «أ فیونس بن عبد الرحمن ثقة آخذ عنه ما احتاج إلیه من معالم دینی؟ فقال: نعم»(2) ، که سندش صحیح است.

 ج. که به تعبیر آقایان صحیح اعلایی است در مقدمه‌اش راوی به محمد بن عثمان می‌گوید: امام دهم (علیه السلام) در مورد پدرت فرمودند: العمری ثقة، فاسمع له وأطعه؛ فإنه الثقة المأمون، و امام یازدهم (علیه السلام) دربارۀ تو و پدرت فرمودند: العمروی وابنه ثقتان، فاسمع لهما وأطعمها.(3)

مجموعۀ روایاتی که برای حجیت خبر واحد به آنها تمسک می‌شود و کلمۀ «ثقه» در آنها هست ـ و در موضوعات خارجی و موارد خاص هم نیست ـ این 3 روایت است.

روایت اول علاوه بر اشکال در سند دنباله‌ای دارد: «قد عرفوا بأننا نفاوضهم سرّنا، ونحمّله إیاه إلیهم» که نشان می‌دهد مراد وکلاست نه راوی خبر. حجیت قول وکیل هم که مسلم است.

و اما روایت یونس، چون یونس هم در مسائل کلامی متهم بود و هم در مسائل اصولی راوی می‌خواهد در همین باره سؤال کند. معالم چارچوب‌های کلی دین است و ربطی به حجیت خبر ندارد.

و اما «فإنه الثقة المامون»، این «أطعه» ربطی به حجیت خبر ندارد. می‌خواهد بفرماید: ایشان نمایندۀ مورد اطمینان ماست. در مورد راوی تعبیر «أطع» به کار نمی‌رود. اصلاً بحث وکالت است نه بحث خبر واحد.

پس اجمالاً هیچ کدام از این 3 دلیل ربطی به حجیت خبر ندارد. (حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی ، خارج اصول، 20/ 8/ 1398)

 

3.  یک بار عزیز بزرگواری برایم یادداشتی دربارۀ حجیت اخبار فرستادند و آخرش هم با آیۀ مبارکۀ "وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى" [سورۀ طه، آیۀ 47] که در عالم ی فحش به مخاطب تلقی می‌شود بنده را نواختند. آخر برایشان نوشته بودم: تمام کارهایی که [در قرون اخیر] در فضای حوزه کرده و می‌کنیم زیر سایۀ حجیت تعبدی خبر واحد است که کیان معارف شیعی را بر باد داده و می‌دهد. به این داستان زیبا که مرحوم کشی نقل فرموده عنایت بفرمایید تا صدق عرایضم روشن شود.

فقال له أبو عبد الله (علیه السلام): فهذا الذی تحدّث عنه وتذکر اسمه جعفر بن محمد، تعرفه؟ قال: لا. قال: فهل سمعت منه شیئا قط؟ قال: لا. قال: فهذه الأحادیث عندک حق؟ قال: نعم. قال: فمتى سمعتها؟ قال: لا أحفظ. قال: إلّا أنّها أحادیث أهل مصرنا منذ دهر لا یمترون فیها. قال له أبو عبد الله (علیه السلام): لو رأیت هذا الرجل الذی تحدث عنه، فقال لک: «هذه التی ترویها عنّی کذب، لا أعرفها ولم أُحدّث بها» هل کنت تصدّقه؟ قال: لا. قال: لم؟ قال: لأنه شهد على قوله رجال، ولو شهد أحدهم على عنق رجل لجاز قوله. (4)

امام (علیه السلام) از او می‌پرسند: اگر این جعفر بن محمد الصادق که از او نقل می‌کنی خودش بگوید: «من این مطالب را نگفته‌ام» آیا حرفش را می‌پذیری؟ او هم که مثل بسیاری در چنبرۀ حجیت تعبدی خبر گرفتار بوده می‌گوید: «نه؛ چون این مطالب از راویان ثقه که از جعفر بن محمد الصادق نقل کرده‌اند به ما رسیده».

 .

(1) اختیار معرفة الرجال (رجال الکشی)، ج 2، ص 816، ضمن ش 1021.

(2) همان، ص 784، ضمن ش 935.

(3) وقد أخبرنی أبو علی أحمد بن إسحاق، عن أبی الحسن (علیه السلام)، قال: سألته وقلت: من أُعامل أو عمن آخذ، وقول من أقبل؟ فقال له: العمری ثقتی، فما أدى إلیک عنی فعنی یؤدی، وما قال لک عنی فعنی یقول، فاسمع له وأطع؛ فإنه الثقة المأمون، وأخبرنی أبو علی أنه سأل أبا محمد (علیه السلام) عن مثل ذلک، فقال له: العمری وابنه ثقتان، فما أدیا إلیک عنی فعنی یؤدیان، وما قالا لک فعنی یقولان، فاسمع لهما وأطعمها؛ فإنهما الثقتان المأمونان، فهذا قول إمامین قد مضیا فیک. [الکافی، ج 1، ص 329 ـ 330، 1]

(4) اختیار معرفة الرجال (رجال الکشی)، ج 2، ص 697، ضمن ش 741.

#اصول

#خبر واحد

#حجیت تعبدی خبر


1.  دوست عزیزم جناب آقای یخ‌کشی که علّت مبقیۀ بسیاری از دروس این بنده بوده و هستند ـ که اگر تشریف نمی‌آوردند کار خیلی از درس‌ها به تعطیلی می‌کشید ـ در زمان جوانی ـ یعنی همان وقتی که: پاک بودن شیوۀ پیغمبری است/ ورنه هر گبری به پیری می‌شود پرهیزگار ـ دل‌باختۀ آقای دکتری بودند که گمان می‌کرد خیلی فلسفه و عرفان می‌داند. البته کار ایشان "خِتَامُهُ مِسْکٌ" [سورۀ مطفّفین، آیۀ 26] شد و خودشان عاقبت به خیر و از این ورطه رها شدند.

2.  آقای یخ‌کشی را عرض می‌کنم، وگرنه آقای دکتر که در همان حال و هوا هستند و مثلاً فرموده‌اند: «هرکس خودش اَلوات است، رقص را فقط اَلواتی و هرزگی می‌بیند. رقص مولوی را هرزگی می‌بیند، خب فهمش نمی‌رسد‌. خودش این طور است، رقص مولوی را هرزگی می‌بیند!»

3.  چند روز قبل هم رفقای غیرتی کلیپی برایم فرستادند که در آن آقای معمّمی قریب به این مضمون می‌گفت که: «مگر سماع چیست؟ وقتی مرغ جان تاب ماندن در قفس تن را ندارد خود را به این در و آن در می‌زند تا رها شود. گاهی می‌تواند و از دار دنیا مفارقت می‌کند و گاهی موفق نمی‌شود و همچنان به در و دیوار می‌زند که نامش سماع است».

4.  خب، التماس دعا در حد تیم ملی و بلکه تیم‌های ملی. می‌خواستم از باب این‌که «الباطل یموت بترکه» چیزی نگویم، اما چنان وقاحتی ـ مخصوصاً در کلام آقای دکتر ـ موج می‌زند که نمی‌شود آرام گرفت.

5  راستش را بخواهید دلم برای گناهکاران سال‌های دور تنگ شده. آخر مثل بچۀ آدم به گوشه‌ای می‌رفتند و گناهشان را مرتکب می‌شدند و دیگر دنبال درست کردن فقه و اصول قضیه نبودند. حالا کار به جایی رسیده که قصد معصیت دارند و علاوه بر احساس محق بودن، فقهای بزرگوار طول تاریخ شیعه را به هرزگی و الواتی متهم می‌کنند. تفو بر تو ای چرخ گردون تفو!  

6.  چند روز قبل به مناسبتی در بحث «رسائل» به رفقا اجماع تقدیری را توضیح دادم، که بر اساس آن گاهی مسئله حتی تا مدّت‌ها اصلاً معنون نبوده تا مثلاً قدما نفیاً یا اثباتاً متعرض آن شوند، اما حکمش آن قدر واضح است که مطمئناً اگر هم مطرح می‌شد جز این فتوایی نمی‌دادند.

7.  گمان می‌فرمایید اگر این مسئله را از شیخ طوسی و محقق حلّی و علامه و حضرات آیات خویی و آسید احمد خونساری و بروجردی ـ رحمة الله علیهم أجمعین ـ می‌پرسیدیم می‌فرمودند: آقای عرفانیان! ول کن این حرف‌ها را. بزن دست قشنگه را که: رقصی چنین میانۀ میدانم آرزوست؟؟؟!!! پنّهت بالله حقّ پناهاته!!!

8.  بنده که هرچه دیده و شنیده‌ام صحبت از نجابت و تعبد استادِ ایشان علّامۀ طباطبایی است. اصلاً مؤمن حقیقی ـ نه آنهایی که به تعبیر ظریفی در قیاس با «المستأکلُ بِدینِه» که در روایات آمده، «المستأکلُ بِریشِه» هستند ـ را با عبادت می‌شناختند و معتقد بودند: هدف انبیای الهی در دو کلمه خلاصه می‌شود: التعظیم لأمر الله، والشفقة علی خلق الله.

9.  کاش این روزها را نمی‌دیدیم که به اسم دین و آیین هر ناروایی را روا می‌دارند و تازه دو قورت و نیمشان هم باقی است.


1. در کلمات علمای ما گاهی «اصالة الحل» هست و گاهی «اصالة الطهارة»، گاهی قاعدۀ حل هست و گاهی قاعدۀ طهارت و این توضیح را کراراً عرض کردم که در کلمات علما حس نکردیم که فرقی بین این دو (اصل و قاعده) باشد و مثلاً اصالة الطهارة را با قاعدۀ طهارت یکی گرفته‌اند، لکن عرض کردیم: بد نیست یک اصطلاحی بگذاریم: قاعده را در جایی بگوییم که حکم واقعی است و اصالة را در جایی که حکم ظاهری است، تا این دو با هم فرق کنند. مثلاً در «قاعدۀ حل» بگوییم:  یعنی این یک حکم الهی است که هر چیزی که در عالم وجود هست ـ مثل سیگار، تنباکو، و حتی فرض کنید تریاک و افیون ـ خدا آن را بعنوانه حلال و مباح قرار داده، که عرض کردیم: مرحوم آقای نایینی هم برای این مطلب با آیۀ مبارکۀ ـ به قول خود ایشان ـ: "أُحلّ لکم ما فی الأرض جمیعاً" تمسک کردند، که چند دفعه هم در این کتاب (فوائد الأُصول) و تقریرات مرحوم آقای کاظمی ذکر شده و تعجب است که خود آقای کاظمی هم توجه نفرموده‌اند که چنین آیه‌ای نداریم، بلکه صحیح "خَلَقَ لَکُمْ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا" [سورۀ بقره، آیۀ 29] است.

و اما مراد از اصالة الطهارة این باشد که هر چیزی که مشکوک است و حکم واقعی‌اش را نمی‌دانیم، حکم به طهارت ظاهری آن کنیم. حلیت واقعی مثل سیگار کشیدن که فی نفسه و واقعاً حلال باشد، اما حلیت ظاهری مثل این‌که اگر در سیگار کشیدن شک کردیم بگوییم: چون دلیلی بر حرمتش پیدا نشد پس حلال است.

بنابراین چون در کلمات اصحاب ما در قاعدۀ حل هر دو آمده، بنده پیشنهادم این بود که اگر مراد ما حلیت واقعی باشد بگوییم: قاعدۀ حل، و اگر مراد حلیت ظاهری باشد بگوییم: اصالة الحل، و بین اصالة الحل و قاعدۀ حل فرق بگذاریم.

2. در روایت مبارکۀ «کل شیء هو لک حلال حتى تعلم أنه حرام بعینه فتدعَه من قِبَل نفسک» [الکافی، ج 5، ص 314، ضمن ح 40] عرض کردیم: مجموعۀ احتمالاتی که در «کفایه» و امثال آن مطرح شده 7 احتمال است: یکی این‌که قاعدۀ حل باشد (یعنی واقعی)، یکی این که اصالة الحل باشد (ظاهری). . در همان جا عرض کردیم: نکتۀ فنی این است که قاعدۀ حل را به معنای واقعی و اصالة الحل را به معنای ظاهری بگیریم. آن وقت ما در مقام استظهار و این‌که مراد از «کل شیء لک حلال حتی تعرف أنه حرامٌ بعینه» کدام‌یک از این 7 احتمال است، عرض کردیم: قاعده این است که هر وقت حکمی آمد روی مطلب واقعی رفت و مغیّا به امری واقعی شد، این می‌شود حکم واقعی. هر جا حکمی آمد مغیّا به علم به خلاف شد، می‌شود حکم ظاهری. مثلاً «کلّ شیء مطلق حتّی یرد فیه نهیٌ» اگر مراد این باشد که «یعنی تا این‌که شارع نهی کند» می‌شود واقعی، و اگر منظور این باشد که «تا این‌که به شما برسد» می‌شود حکم ظاهری.

بنابراین هرچند از خود لسان دلیل 7 احتمال ذکر کردند، اما لسان دلیل فقط و فقط اصالة الحل است.

3. در باب طهارت هم همین طور است. اگر بگوییم: قاعدۀ طهارت، یعنی هر چیزی که متکوّن می‌شود ذاتاً طاهر است. «اصالة الطهارة» یعنی هر چیزی را که شما حکمش را نمی‌دانید طاهر است، لکن الآن در ذهن من نیامده که کسی قائل به قاعدۀ طهارت باشد و هیچ دلیلی نداریم که هر چیزی من حین تکوّنه نجس است.

 4. در شبهات حکمیه، قاعده پیش آقایان این است که اگر شما شک در یک چیزی کردید که حلال است یا نه، اصالة الحل هم در شبهات حکمیه و هم در شبهات موضوعیه جاری می‌شود، لکن اگر شما قاعدۀ حل را قبول کردید و گفتید: «واقعاً حلال است» دیگر اصالة الحل معنا ندارد که بخواهد بگوید: ظاهراً حلال است. اگر قاعدۀ حل را در شبهات قبول کردیم ـ که هر چیزی فی نفسه حلال است ـ دیگر لازم نیست بگویید: مجهول حلال است، بلکه خودش فی نفسه حلال است.

5. البته مطلب پیش آقایان واضح است، لکن مقید به این اصطلاح نیستند.

6. باز هم عرض کردیم: ما چیزی به نام «کل شیء طاهر» نداریم، این در «مقنعه»ی شیخ صدوق آمده(1) آنچه داریم: «کل شیء نظیف حتی تعلم أنه قذرٌ»(2) است که من روایة عمار المعروف بکثرة شذوذ است. اگر هم قبولش کردیم شبهه خیلی قوی است که فقط در شبهات موضوعیه جاری شود؛ چون «کل شیء نظیف حتی تعلم أنه قذرٌ» به شبهات حکمیه نمی‌خورد.

(حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی، خارج اصول 19. 9. 98)

.

(1) وکلّ شیء طاهر، إلاّ ما علمت أنّه قذر. [المقنع، ص 15]

(2) کل شیء نظیف حتى تعلم أنه قذر، فإذا علمت فقد قذر، وما لم تعلم فلیس علیک. [تهذیب الأحکام، ج 1، ص 285، ضمن ح 832]


#اصول

#قاعده

#اصل


یکی از بحث‌های مطرح و خیلی معروف بین اعلام این است که آیا اوامر و تکالیف (خطابات) متعلق به افرادند یا متعلق به طبیعت؟ ما عرض کردیم: ظاهراً اصلاً بحث بی‌معنا و معلوم است امر همیشه به طبیعت می‌خورد؛ یعنی به کلی می‌خورد. اگر در خارج وجود پیدا کرد تا بخواهد فرد بشود، اصلاً امکان ندارد امر به آن بخورد، تحصیل حاصل است. شما خاص‌ترین امر را هم هرچند خیلی قید به آن بزنید قطعاً باز کلی است. لذا ابتدائاً به ذهن می‌آید که این بحث (تکالیف به طبائع می‌خورند یا به افراد؟) اصلاً یعنی چه؟ و معلوم است که به طبائع می‌خورند.

لذا مرحوم آقای خویی دو تصویر کردند:

1. یک تصویر این‌که آیا کلی طبیعی در خارج وجود دارد، یا نه؟ ایشان فرمودند: اگر گفتیم: کلی طبیعی در خارج وجود دارد، یعنی اوامر به افراد خورده. خب، این تصور و تحلیل ایشان که خیلی عجیب است و (باید پرسید) آن بحث فلسفی ـ منطقی چه ربطی به این بحث اصول دارد؟  آقاضیا می‌گوید: مراد از طبیعت یا فرد آن طبیعتِ خارج‌دیده و ماهیتِ خارج‌دیده و اصطلاح خاص است.

2.  یک تصویر هم این‌که آیا آن جزئیات فردی هم تحت طلب هست یا نه؟ که این هم تصویر (خاص)ی نیست. خب، اصولاً فرد بما هو فرد معقول نیست امر یا نهی به آن تعلق پیدا کند.

ما توضیح کافی عرض کرده و گفتیم: نکتۀ فنی و مراد چیز دیگری است و توجه نکرده‌اند که چرا 3 مسئلۀ معروف (مقدمۀ واجب + امر به شیء و نهی از ضد + اجتماع امر و نهی) بعد از این بحث‌ها بود.

آن بحث اساسی این است که آیا شارع و مقنن علاوه بر مقام تشریع، در مقام امتثال هم همراه عبد می‌آید یا نه، شأن شارع فقط تقنین است؟ حالا مثلاً وقتی می‌گوید: «گوشت بخر»، فقط هدفش این است که «گوشت بخر»، یا تا لحظۀ انجام همراه این عبد می‌آید و مثلاً اگر به عبدش گفت: «هیچ وقت از این خیابان رد نشو»، وقتی می‌خواهد گوشت بخرد گویا همراه عبدش می‌آید و می‌گوید: «می‌خواهی بروی گوشت بخری از این خیابان رد نشو» (اجتماع امر و نهی)؟ یا مثلاً اگر گوشت خریدن مبتنی بر این است که سوار ماشین بشود و برود از آن فروشگاه بخرد، به او می‌گوید: «سوار ماشین بشو»؟ (لذا) بحث مقدمۀ واجب را بعد از این بحث آوردند.

اهل سنت بحث تزاحم را ـ که الآن علمای ما دارند ـ ندارند و آن را تعارض گرفته‌اند. بحث این است که وقتی مثلاً گفت: «نماز جماعت این قدر فضیلت دارد»، «نماز اول وقت این قدر»، آقایان گفته‌اند: «اگر دوران امر بین جماعت و اول وقت شد اول وقت بخواند جماعت نیست، جماعت بخواند اول وقت نیست»، و این را به تزاحم و مقام امتثال زده‌اند؛ یعنی شارع وظیفه‌اش را انجام داده و ثواب هرکدام را بیان کرده. این وظیفۀ عبد است که یا این را مقدم بکند و یا آن را. اینها معتقدند مرحلۀ امتثال صد در صد در اختیار عبد است و شارع هیچ دخالتی در آن نمی‌کند.

بحث اجتماع امر و نهی را هم بعد از همین آورده‌ و عده‌ای گفته‌اند: این مسلم است که مقام امتثال در اختیار عبد است و طبعاً دیگر بحثی ندارد. هم گفته: «نجاست مسجد را بردار» و هم گفته: «نماز هم بخوان». عبد وارد مسجد شده و این‌که مشغول خواندن نماز یا ازالۀ نجاست شود مربوط به مقام امتثال و در اختیار عبد است و اصلاً ربطی به شارع ندارد (اجتماع امر و نهی امکان‌پذیر است). کسانی هم که مشکل اجتماع امر و نهی را مطرح می‌کنند در حقیقت نظرشان این است که شارع در مقام امتثال هم می‌آید و به آن نظر دارد. اگر به مقام امتثال نظر دارد، اسمش فرد است (نه فرد خارجی). شارع که نظر دارد و در مقام امتثال می‌آید و می‌گوید: «نماز نخوان، اول ازالۀ نجاست کن، بعد نماز بخوان»، اگر این را به شارع نسبت دادیم می‌شود امتناعی و اگر به عبد نسبت بدهیم می‌شود اجتماعی.

 نکتۀ فنی این است که علت غاییِ امر امتثال است. پس در مقام تشریع هم چون علت غایی مؤثر است، می‌آید امتثال را نگاه می‌کند. طرف مقابل می‌گوید: درست است که علت غایی این است اما در مقام تشریع چه گفت؟ فقط گفت: «نان بخر». چیز  دیگری (مثلاً از کدام خیابان برو) نگفت. گفت: «ازالۀ نجاست بکن» و دیگر نگفت که: نماز باشد یا نباشد.

(حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی، خارج اصول 23. 9. 98)

#اصول

#متعلق تکلیف

#فرد یا طبیعت؟

#مقدمه واجب

#امر به شی و نهی از ضد

#اجتماع امر و نهی


در اراضی خراجیه ظاهر ادله آن است که ائمه تا (سر کار) بودند خراج می‌گرفتند و حال آن که الآن اصلاً این طور نیست. وقتی که آمدند عراق را ارض خراجی کردند 36 میلیون جریب از بصره تا نزدیک تکریت را با وسایل آن روز اندازه‌گیری کردند و عده‌ای از زمین‌ها دوروبر مدائن و از نظر ارزش کشاورزی خیلی ناب بودند. درآمدش را به نظرم دیدم 50 میلیون دینار بود، در مقابل 18 یا 25 میلیون که مال کل مناطق دیگر بود. تدریجاً مردم تملک کردند و از خراج درآمد. الآن هم که عراق از حالت خراجی درآمده. پس مسلم نیست که ارض خراجی باشد و. . منافاتی ندارد حکم ولایی بوده و بعداً تغییر کرده باشد. دلیلش هم این‌که این همه زمین دیگر فتح شد و هیچ کدام خراجی نشد.

(حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی، خارج اصول 11. 10. 98)

#اصول

#فقه

#حکم_ولایی

#اراضی

#خراجیه

#عراق



فرائد الاصول (رسائل) بخش انسداد.

 



تعداد جلسات 50 جلسه

 

رسائل (انسداد) - استاد عرفانیان - شماره 1 تا 25 – 96 مگابایت - دانلود

 

رسائل (انسداد) - استاد عرفانیان - شماره 26 تا 50 – 79 مگابایت - دانلود

 

فایل ها با نرم افزار Winrar و یا نرم افزار UltraIso باز می شود.

دانلود نرم افزار اجرای فایل ها


1.  اگر با به کار بردن عنوان «» خیلی مشکل داشته باشیم، لااقل همه شنیده‌ایم که به طالبان علوم دینی «اهل علم» گفته می‌شود. بنابراین حرکت سخیف کتاب‌سوزی که 2 ـ 3 روزی است همۀ شبکه‌های اجتماعی و غیر آنها را پر کرده، اساساً هیچ سنخیتی با اساس این نهاد ـ و دست‌کم با نام آن ـ ندارد.

2.  چون حکایتی را که عرض خواهم کرد از چندین و چند جا شنیده‌ام که احتمال تبانی در نقل و جعلی بودن آن را نمی‌دهم، اجازه دهید برای شما هم بازگو کرده و نتیجۀ مورد نظر را بگیرم. شما هم البته حتماً شنیده‌اید که برخی دانشجویان مشغول به تحصیل در خارج کشور که با اساتید خود صمیمی شده بودند وقتی از استاد می‌پرسیدند که: «مردم ما باید چه کنند تا آنها هم بتوانند به این سطح از پیشرفت برسند؟» استاد در جواب می‌گفت: «سلام من را به مردمتان برسان و از قول من به آنها بگو: تنها راه این است: مطالعه، مطالعه، مطالعه». بنده هم بارها و بارها از قول استاد بزرگوار حضرت آیت الله مددی نقل می‌کردم: جهالت بیماری‌ای است که تنها راه درمانش درس خواندن و مطالعه است. 

3.  بله، امروز همه از کار سخیف این شخص معمّم ناراحت شده و زبان به طعن این طبقه باز کرده‌اند، اما فراموش نکنیم ما م از 80 میلیون نفریم که با نخواندن کتاب و پشت کردن به مطالعه هر روز و هر ساعت داریم کتاب‌ها را می‌سوزانیم. بینی و بین الله ـ مردم کوچه و بازار که هیچ ـ چند درصد دانشجویان را دیده‌اید که کتابی غیردرسی بخوانند؟ مگر به خود نمی‌بالیم که اولین کلامی که بر رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) وحی شد با "اقرأ" (فرمان به خواندن) آغاز می‌شود؟ من تصور می‌کنم علت اصلی ناراحتی امّت آن است که او با این حرکت عیبشان را پیش چشمشان آورده و دارد تمام بضاعت این ملت را کاملاً واضح و پوست‌کنده نمایش می‌دهد.

4.  گلایه‌ای هم از دانشجویان پزشکی و دکترهای گذشته و حال و آینده دارم. حتماً خاطر شریفتان هست که چند سال قبل در تلویریون کِرِمی برای جوانی و رفع چین و چروک پوست تبلیغ می‌شد که «کِرِم حون» نام داشت. از آن جا که دیگر همه دندان‌های من و شمای بیننده را شمرده‌اند، آمد و تبلیغ کرد و تا جایی که ادعا می‌شود 400 میلیارد تومان فروخت و بعداً معلوم شد که حتی مجوّزی نداشته. ما البته عوامیم و چیزی از این حرف‌ها سردرنمی‌آوریم، اما چه شد صدایی از این همه منتقدین امروز برنخاست؟ بله، حتماً کسی یا کسانی زیر لب غرولندی کرده‌اند، اما آخر

«اگر بینی که نابینا و چاه است/ اگر خاموش بنشینی گناه است»

چه می‌شود؟ پس بیاییم قبول کنیم همۀ ما مقصریم و تا به خود نیاییم این دور و تسلسل باطل هم‌چنان ادامه خواهد داشت. صدالبته، امروز دیواری کوتاه‌تر از دیوار اهل علم پیدا نشده و اینهایند که بدنام شده‌اند، اما:

عیب کسان منگر و احسان خویش/ دیده فرو بر به گریبان خویش

آینه آن روز که گیری به دست/ خود شکن آن روز، مشو خودپرست


1. یکی از اساتید بزرگوار دانشگاه که فکر می‌کنند بنده چیزی بلدم دیروز با ارسال این مطلب: «[Forwarded from دفتر آیت الله.] انشا الله این آتش زدن کتاب هاریسون نماد طب شیمیایی در افق تاریخ انسانیت بپیچد وباعث ویرانی طب متحجر شیمیایی شود. این پایان وابستگی طبی به مافیای کثیف داروهای شیمیایی است» پرسیدند: «آقا در سنت نبوی یا ائمه چنین چیزی داریم؟ کتاب کفر که نیست. علمه . ولو غلط». بنده هم در جواب نوشتم: «تنها یک مورد داریم،(1) ولی استاد بزرگوار حضرت آقای مددی زیربار نرفتند». ایشان ادامه دادند: «بازتابش در دانشگاه به‌ویژه علوم پزشکی متاسفانه زیاده» و بنده: «آفرین به اینها که این قدر بی‌کارند» و ایشان: «وقتی دنبال بهانه یا تمسخر باشند .» و من: «خب، تمسخر هم دارد. هم کار آن آقا و هم اینها».

2. یک بار خدمت استاد دربارۀ برخی که به کتاب‌خانه‌های معروف می‌رفتند و کتاب‌های فلسفه و عرفان و امثال آن را (مثلاً به‌عنوان «کتب ضالّه») برای معدوم کردن سرقت می‌کردند پرسیدم و این‌که الآن مقداری از آن کتاب‌ها هست و مانده‌اند چه کنند؟ فرمودند: برگردانند به همان جا. عرض کردم: لازم نیست امحاء کنند؟ یکی از آن نگاه‌های عاقل اندر. کردند که حرف در دهانم ماسید.

3. شاید این مطلب جواب ابهامات را بدهد:

جناب استاد کراراً و مراراً و تکراراً دربارۀ بحث «قطع قطّاع» که در علم اصول آمده تذکر فرمودند که: قطّاع (یعنی کسی که به قول حضرات: «از پریدن کلاغ» و به تعبیر بنده: «از دویدن الاغ» برایش قطع و یقین پیدا می‌شود) مریض است و باید او را برای درمان پیش دکتر برد، نه این‌که برایش در علم اصول حسابی باز کنیم و از تکلیف شرعی‌اش بحث کنیم که: خودش چه وظیفه‌ای نسبت به قطعش دارد و دیگران چه وظیفه‌ای در مقابل قطع او دارند؟

 

پانوشت:

(1) وروى [عن] عبد الملک بن أعین، قال: قلت لأبی عبد الله (علیه السلام): إنی قد ابتلیت بهذا العلم، فأُرید الحاجة، فإذا نظرت إلى الطالع ورأیت الطالع الشرّ

جلست ولم أذهب فیها، وإذا رأیت الطالع الخیر ذهبت فی الحاجة، فقال لی: تقضی؟ قلت: نعم. قال: أحرق کتبک. [من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 267، ش 2402]


معرفی اجمالی

این کتاب از دقیق‌ترین آثار شیخ انصاری در فقه است ویکی از منابع اصلی فقه استدلالی و آموزش آن در حوزه‌های علمیه بوده است. عالمان شیعی از همان زمان انتشار کتاب، شرح‌ها و تعلیقه‌ها و ترجمه‌های فراوانی نگاشته‌اند.

 

نویسنده

مرتضی فرزند محمّد امین انصاری دزفولی(۱۲۱۴ق) از علمای شیعه در قرن ۱۳ق بود که «بعد از صاحب جواهر، مرجعیت عامه یافت». دو کتاب معروف او رسائل و مکاسب کتاب درسی طلاب شده و عالمان بعد از او شاگرد و پیرو مکتب اویند. آثار وی، همچون آثار عالمان دیگری مانند محقق حلی، علامه حلی و شهید اول، مورد توجه بوده و محققان بسیاری بر آنها شرح یا حاشیه نوشته‌اند.

 

ویژگی‌ها

طرح آرا و نظریات بسیاری از فقهای شیعه و مذاهب اربعه اهل سنت و نقد و بررسی آنها؛

استفاده گسترده از کتاب‌های فقهی، حدیثی، تفسیر، لغت، اخلاق و حتی کلامی مانند کتاب نهج الحق و کشف الصدق؛

ارائه نظریات به صورت اجتهادی است و جز در مواردی خیلی کم، فتوای صریح و روشنی در مورد مسئله ارائه نمی‌شود.

 

نوآوری‌ها

جهت دادن فقه شیعی به سمت فقه معاملاتی، در حالی که قبل از شیخ، فقه بیشتر ناظر به فقه عبادات بوده است؛

ارائه بحث مبسوط و گسترده در مورد بیع معاطات، بیع فضولی و انواع و اقسام خیارهای معاملات؛

 

بخش‌های کتاب

این کتاب مشتمل بر سه بخش اصلی است:

 

بخش اول، مکاسب محرمه

مؤلف در این بخش به کسب‌ها و تجارت‌های حلال و حرام پرداخته و درباره هر یک به صورت مستقل بحث کرده است. در این بخش به پنج نوع از کسب‌های حرام اشاره شده است:

نوع اول: تجارت با چیزهایی که در شرع، عین نجس‌اند، مثل خرید و فروش بول، خون نجس، منی، مردار، سگ و خوک خشکی، شراب و مشروبات الکی؛

نوع دوم: تجارت با چیزهایی که گرچه خرید و فروش خودشان حرام نیست، ولی به جهت قصد و انگیزه فروشنده و خریدار، آن خرید و فروش ممنوع است، مثل خرید و فروش بت، صلیب، آلات قمار، آلات موسیقی، ظرف‌های طلا و نقره، فروش انگور به کسی که قصد دارد آن را تبدیل به شراب کند، فروش اسلحه به دشمنان دین؛

نوع سوم: تجارت با چیزهایی که منفعت و فایده چندانی ندارند؛

نوع چهارم: کسب و کارهایی که خود آن عمل حرام است نه چیزی که بر سر آن خرید و فروش می‌شود، مثل آرایش ن به صورتی که باعث اشتباه و فریب داماد شود، آرایش و تزیین مردان و ن که به صورت جنس مخالف خود به نظر برسند، منجمی، نگاه‌داشتن کتاب‌های گمراه‌کننده، رشوه، دشنام‌دادن به مؤمنان، جادوگری، شعبده بازی، فریب دادن دیگران در معامله، موسیقی لهوی و حرام، غیبت، قمار و.؛

نوع پنجم: کسب در آمد با کارهایی که انجام آن بر انسان واجب است، مانند پول گرفتن برای خواندن نماز، دفن میت و.؛

خاتمه: در بخش انتهایی کتاب مکاسب، به مباحثی از جمله حرمت خرید و فروش قرآن کریم، جوایزی که از حاکمان جور گرفته می‌شود و مسائلی از این دست پرداخته شده است.

 

بخش دوم، کتاب البیع

این بخش نیز به بحث استدلالی و مفصل در مورد خرید و فروش پرداخته است. دراین بخش،مسائل مهم و اساسی خرید و فروش به صورت مفصل مورد بحث قرار گرفته است. مباحث این بخش در چند قسمت ارائه شده است:

 

بحثی در مورد بیع معاطات و صحت آن؛

بحثی در مورد عقد بیع که در بردارنده مباحثی در مورد الفاظ بیع است؛

بحثی در مورد شرط‌های عقد بیع. در این بخش نیز به مباحثی از جمله عربی بودن عقد، مقدم بودن درخواست خریدار بر قبول فروشنده و چند مسئله وشرط دیگر پرداخته است؛

بحثی در مورد شرط‌های مربوط به خریدار و فروشنده. در این بخش نیز به شرط‌هایی که در فقه مورد خریدار و فروشنده مطرح شده، اشاره شده است. شرط‌هایی مانند بالغ بودن طرفین، قصد جدی داشتن در معامله، اختیار داشتن، مالکیت طرفین؛

بحثی در مورد بیع فضولی. در این بخش همچنین به این مسئله پرداخته شده که آیا چنین معامله‌ای صحیح است یا نه؟

بحثی مفصل در مورد شرایط جنس مورد معامله و قیمت آن؛

 

بخش سوم: کتاب الخیارات

در این بخش از کتاب، بحث از این می‌شود که دربرخی مواقع طرفین می‌توانند معامله را بر هم بزنند. به این حالت، خیار گفته می‌شود. در این کتاب، به تفصیل از ۷ خیار بحث شده است که عبارتند از مجلس، حیوان، غبن، تاخیر، شرط، رؤیت و خیار عیب. در انتهای این بخش نیز مباحثی از جمله احکام خیار، احکام قبض و مسئله بیع نقد و نسیه مطرح شده است.



المکاسب المحرمه

تعداد جلسات 50 جلسه

 

مکاسب محرمه - استاد عرفانیان - شماره 1 تا 25 – 115 مگابایت - دانلود

مکاسب محرمه - استاد عرفانیان - شماره 26 تا 50 – 97 مگابایت - دانلود

 

فایل ها با نرم افزار Winrar و یا نرم افزار UltraIso باز می شود.

دانلود نرم افزار اجرای فایل ها



توضیح  و معرفی بیشتر کتاب (کلیک کنید)


1. مرحوم آیت الله میرزا علی آقا فلسفی بزرگ‌ترین عالم شهر ما به حساب می‌آمد و شلوغ‌ترین درس خارج را داشت. اما بارها و بارها با همین دو چشم خودم دیدم که زنبیل به دست و بدون دورباد و کورباد برای تهیۀ سبزی و گوجه و بادمجان به خیابان شاه‌رضانوی سابق و آزادی فعلی می‌آمد.

2. یک بار سؤالی داشتم و برای نماز مغرب و عشا خدمتشان در مسجد بنّاها مشرف شدم. بعد از نماز جلو رفتم و بعد از عرض ادب و ارادت سؤالم را دربارۀ ادلّۀ «سابّ النبیّ (ص) یُقتَل» مطرح کردم. خندۀ شیرینی کردند که خدا گواه است هنوز بعد از حدود 20 سال حلاوتش را در دلم احساس می‌کنم. با همان خندۀ نمکین پرسیدند: می‌خواید کسیو بکشید؟ عرض کردم: نه آقا! استدعا می‌کنم. موضوع یک تحقیقه و دارم ادله رو بررسی می‌کنم.

3. جایی خواندم که هربار کسی از ایشان چیزی می‌پرسید پاسخ می‌دادند و اضافه می‌کردند: این البته نظر بنده است و اصراری ندارم کسی قبول کند. این را آوردم تا عرض کنم عرائضی که جناب آقای زمانی عزیز از قول بنده در این‌جا قرار می‌دهند مطالبی است که به ذهن این کمترین می‌رسند و هیچ اصرای بر قبول آنها از سوی رفقای گران‌قدر ندارم.

4. ایشان را قیاس بفرمایید با کارآفرینی که چند سال قبل تلویزیون کج‌سلیقه‌مان با به‌به و چه‌چه نشان می‌داد و هنر بندۀ خدا پرورش شترمرغ بر بام خانه‌شان بود. به گمانم توضیح اضافه لازم نیست.


1.  رفقا مدام مطالبی می‌فرستند و انتظار دارند چیزکی بنویسم. مثل این‌که:

«اثر جدید دیگری از حجت‌الاسلام والمسلمین استاد. با موضوع اثبات جعلی بودن کتاب «حدیقة‌الشیعه» و احادیث رد تصوّف.

مهم‌ترین مرحله از پروژۀ دروغ‌بافی بر ضد جریان‌های توحیدی و عرفانی، جعل مجموعه‌ای از احادیث از زبان ائمه ـ علیهم‌السلام ـ بر ضد تَصوف(1) بود که با ساخت این احادیث تقریباً آخرین تیر بر پیکر خستۀ عرفان و تصوف شیعی وارد شد و تا قرن‌ها میلیون‌ها نفر از سفرۀ توحید حقیقی محروم شدند.

کتاب حاضر مروری بر داستان تلخ حدیث‌سازی از زبان اهل‌بیت ـ علیهم السلام ـ بر ضد جریان تصوف و عرفان است که با شواهدی قطعی نشان می‌دهد چگونه به‌خاطر مطامع دنیوی و در پی یک درگیری اجتماعی، عده‌ای عالِم‌نما حاضر شدند از نام مبارک معصومین ـ علیهم‌‌السلام ـ سوء‌استفاده کرده و نیات شیطانی خود را به نام دین سکه زده و خلقی را از شراب وصل الهی و عبودیت و فنا محروم نگه ‌دارند».

2.  کاری به غلط یا درست بودن این مدعا ندارم، اما یاد مجلس عروسی یکی از دوستان دوران دبیرستان افتادم. چون مجلس مذهبی بود و خبری از بزن و بکوب نبود سید ‌ای میکروفون را به دست گرفت و مجلس‌گردانی را شروع و لطیفه‌ای نه چندان مناسب تعریف کرد. پدر بزرگوار یکی از رفقا که فرهنگی جلیل‌القدر بازنشسته‌ای بود سر گذاشت بیخ گوشم و گفت: از این لباس این حرف‌ها را نشنیده بودیم که شنیدیم.

خب، در عمرم از مبلغان دین انتظار هر کاری را داشتم، جز دفاع از صوفیه، که چشمم به جمال آن هم روشن شد.  

3.  هرچند نمی‌توان یک‌جا دربارۀ سخنان متصوفه قضاوت کرد، اما عجالتاً در جواب آن عزیز نوشتم:

لو سلِّم احادیثی این‌چنین نداریم، با "فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ" (بعد از حقیقت جز گمراهى چیست؟) [سورۀ یونس، آیۀ 32] چه می‌کنند؟ رویّۀ صوفیان اگر هم مخالفتی با طریق ائمّه ـ علیهم السلام ـ و علما نداشته باشد یقیناً دوئیت دارد.

4.  البته بار اولی نیست که این حرف‌ها را می‌شنوم. سال‌ها قبل آقایی با آب و تاب از قول شخص معروفی نقل می‌کرد که (اگر اشتباه نکرده باشم): آسید علی قاضی طباطبایی گاهی برای بعضی دعا می‎‌کرد که: «جعلک الله فقیهاً صووووووفیییییییییییاً».(2)

5.  بندۀ خدا [همان ناقلِ با آب و تاب] با این نگرش (فقیه + صوفی) سر از جاهای خوبی درنیاورد و کارش به جایی رسید که هرجا منقلی می‌دید همان جا معتکف می‌شد؛ که:

از پیش تو راه رفتنم نیست/ همچون مگس از برابر قند

وقتی هم کسی اشکال می‌گرفت که: «حضرت آیت الله. استعمال موادّ مخدّر را حرام می‌دانند» می‌گفت: شکر خورده‌اند.

 

پانوشت‌ها:

 

(1) این فتحه دیگر این جا چه می‌کند؟ نکند نویسنده فکر کرده ممکن است کسی «تصوّف» را مثل «کسوف» و «خسوف» بخواند؟!

(2) لطفاً اشکال نفرمایید که: چرا به جای این همه یاء با یک تشدید ناقابل خودت را خلاص نکردی؟! خواستم لحن گوینده را موقع ادای این جمله نشان دهم.


1.  از این تعبیر «واژگونی خودرو» ـ که حدود 5 ماه است که به همین خاطر با آن آشناتر شده‌ام ـ خوشم آمده؛ چون از «چپ کردن ماشین» و «ملّق زدن» (که بین مشهدی‌ها مرسوم است) و امثال آن باکلاس‌تر است. گاهی به‌طنز سر کلاس‌ها می‌گویم و رفقا از خنده ریسه می‌روند.

2.  امشب با تعبیر «مجتهد کوچک» آشنا شدم. این بار خودم از خنده ریسه رفتم. یکی از فضلا که تازگی‌ها بحث «لمعه» را مشرّف فرموده‌اند و با لحن عربی بسیار زیبایی در خواندن پاورقی‌های کتاب «ابدة الفقهیّة» مساعدت می‌کنند تعریف کردند که: مدتی است در شهر ما به جای «شرح لمعه» فلان کتاب خوانده می‌شود و (برای اغوا کردن طلاب) می‌گویند: هرکس این کتاب را بخواند مجتهدی کوچک خواهد شد. من هم ابتدا همان را خواندم و بعد از مدتی دیدم هیچ اثری از فروع متنوعی که در «شرح لمعه» از آنها بحث شده در این کتاب به چشم نمی‌خورد.

3.  سال گذشته هم اعلامیه‌ای در و دیوار این جا را مزیّن کرد که وعده می‌داد: ما پس از یک سال از شما مجتهدی در همۀ دانش‌ها ـ و به تعبیر خودم: علوم اولین و آخرین ـ می‌سازیم.

4.  در مقابل این همه نمونه‌های سخیف و مضحک یادم افتاد که 15 ـ 20 سال قبل با آقازادۀ بزرگوار یکی از اعاظم مشهد مقدس رفیق بودم که در شهر قم و زیر سایۀ حضرت فاطمۀ معصومه (سلام الله علیها) مشغول تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد در رشتۀ «فقه و مبانی حقوق» دانشگاه قم بودند. ایشان از قول پدر بزرگوارشان تعریف می‌کردند که وقتی بعد از مدتی حضور در درس حضرت آیت الله سیستانی ـ حفظه الله ـ از ایشان پرسیدم: «اگر همین طور که الآن درس می‌خوانم به تحصیل ادامه دهم چند سال دیگر مجتهد خواهم شد؟» فرمودند: «اگر واقعاً همین طور که الآن مشغول هستی به تحصیل ادامه دهی 10 سال دیگر مجتهد خواهی شد».

5.  خب، جای رفقایی که مشغول خواندن رئیس العلوم (منطق) هستند حسابی خالی است. بیایند و یک قضیۀ منفصلۀ حقیقیه درست کنند که:

الف. یا حضرت آیت الله (و احتمالاً مرحوم شیخ انصاری که دربارۀ اجتهاد فرموده است: «وفّقنا الله للاجتهاد الذی هو أشدّ من طول الجهاد» [فرائد الأصول، ج 1، ص 493]) تصوّر صحیحی از مفهوم اجتهاد نداشته‌اند.

ب. یا ما ـ و فقط و فقط ما ـ می‌دانیم اجتهاد یعنی چه.


1.  سال‌ها قبل برای خواندن نماز به مسجد دانشگاه رفتم. از قضا جلسۀ قرائت قرآن هم برقرار بود. عزیز مُقری(1) وقتی به آیۀ مبارکۀ "وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُودًا" [سورۀ اسراء، آیۀ 78] رسید داد سخن داد که: بله، قرآن مانند فجر دل تاریکی‌ها را می‌شکافد و. . بعد از اتمام نماز وقتی قصد خروج از مسجد را داشتم آشنایی از مسئولین را دیدم و داستان را گفتم و اضافه کردم: «در احادیث اهل بیت عصمت و طهارت لفظ "قُرْآنَ الْفَجْرِ" در این آیۀ مبارکه به نماز صبح تفسیر شده(2) و ربطی به شعارهای جانانۀ این عزیز ندارد. بد نیست تذکری بفرمایید» . برادر عزیز مجاهد هم فرمودند: «خب، ایشان نظرشان را گفتند. شما هم بروید پشت میکروفون و نظرتان را بگویید». منتظرید بگویم: التماس دعا؟! کار از اینها گذشته.

2.  دوست عزیزی که دفتریار یکی از دفاتر ازدواج و طلاق هستند تعریف می‌کردند: یک روز می‌خواستم دختر و پسری را عقد کنم و حواسم نبود و بی‌آنکه دربارۀ مذهب عروس خانم بپرسم نوشتم: «شیعۀ جعفری»، که یک‌دفعه براق شد که: «نه. من سنی حنفی‌ام». خود عاقد هم حضور داشت و برای فیصله دادن کار گفت: ای بابا! اینها مهم نیست. این حرف‌ها را درست کرده‌اند تا.، که باز دخترک تکرار کرد: «بله، حاج آقا. اما من سنی حنفی‌ام». 

حقیقتش در دلم به همت مردانۀ این دختر که در باطل خود این قدر راسخ بود آفرین گفتم و از رفتار عاقد سید معمّم خجالت کشیدم. عمری سر سفرۀ امام صادق (علیه السلام) بنشینی و دست آخر این طور نمک‌دان را بشکنی؟!

3.  موارد متعددی پیش می‌آید که رفقای گرامی این کمترین را عضو گروه‌ها و کانال‌های مختلف ـ و حتی مثلاً گروه‌های موسیقی ـ می‌کنند. من هم دوری می‌زنم و گاهی می‌مانم و گاهی بیرون می‌آیم. دیشب در یکی از این گروه‌ها دربارۀ یکی از این حضرات که پیش‌تر دربارۀ دوز روشن‌فکری خونشان نوشتم(3) متنی گذاشته شده بود که یکی از اعضا در جواب «رحمه الله تعالی»ی عضوی دیگر مرقوم فرمودند: «گمان نکنم خداوند ایشان را بیامرزد. آخر ایشان بدون علم اقدام به دادن فتوا کرده و در روایت آمده: من أفتى بغیر علم لعنته ملائکة السماء وملائکة الأرض(4) ». بنده در دلم به همت مردانۀ ایشان ـ که گمان کنم بانویی محترم و این بار شیعه هستند ـ آفرین گفته و فرمایش امام به حق ناطق جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام) در صحیحۀ ابی‌ولّاد را اضافه می‌کنم که: «فی مثل هذا القضاء وشبهه تحبس السماء ماءها وتمنع الأرض برکتها»(5).

4.  آخر ماجرا؟! مثل همیشه. یادداشت ایشان از گروه حذف شده و ظاهراً بزرگوار محترمانه از گروه خارج شده‌اند.      

 .

پانوشت‌ها:

(1) ظاهراً لفظ «قاری» که بین ما مرسوم است به تلاوت کنندۀ قرآن اطلاق می‌شود و استاد جلسه «مقری» نام دارد که به هرکس فرمان می‌دهد از کجا تا کجا را تلاوت نماید.

(2) عن إسحاق بن عمار، قال: قلت لأبی عبد الله (علیه السلام): أخبرنی بأفضل المواقیت فی صلاة الفجر، فقال: مع طلوع الفجر. إن الله عز وجل یقول: "وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُودًا" یعنی: صلاة الفجر، تشهده ملائکة اللیل وملائکة النهار. فإذا صلّى العبد الصبح مع طلوع الفجر أثبتت له مرّتین أثبتها ملائکة اللیل وملائکة النهار. [الکافی، ج 3، ص 283، ح 2، و نیز: من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 455، ح 1319]

(3) بعد از آن متن، عزیزی برایم نوشتند: «همواره یک خلط تاریخی رخ داده و آن این‌که افراد برداشت و قرائت خویش از دین را حتماً دینی تلقی می‌کنند و مخالف با آن را غیردینی می‌دانند». خب، همین جا ممنون که ذره‌ای عقل و شعور برای این ناقابل و مرجع تقلید عظیم‌الشأنی که در آن متن نامشان را برده بودم قائل نشدند.

جانم فدای وجود عزیزش که وقتی کسی در لبنان از همین حرف‌های چپ‌اندر‌قیچی می‌زد، در پاسخ سؤالی، بی‌توجه به همه چیز نوشت: الرجل لیس بمجتهد، والتقلید منه لیس بجائز (یا: لیس بمُجزٍ).

(4) دعائم الإسلام، ج 1، ص 96 ـ 97.

(5) الکافی، ج 5، ص 291، ضمن ح 6؛ تهذیب الأحکام، ج 7، ص 215، ح 943.


1. یکی از صاحبان قلم که خیلی سال‌ قبل (البته نه پیش از میلاد مسیح) در مشهد بحث‌های این جانب را قابل دیده و قدم رنجه می‌فرمودند و اکنون استاد یکی از رشته‌های علوم انسانی ـ که فعلاً نیازی به نام بردن از آن نیست ـ  هستند بعد از متن اخیر برایم نوشتند:

سلام و ارادت لبخند خدایی در همون کانال نظرسنجی کنین ببینین چند نفر فهمیدن!

بنده هم ابتدا جواب دادم: «اکثر مخاطبان بنده طلبه‌اند» و بعد که بیشتر فکر کردم نوشتم: احتمالاً تصمیم‌گیرندگان و متولیان امر در این چند دهه مثل شما فکر می‌کرده‌ و چون دیده‌اند طلبه‌ها به کتاب‌ها نمی‌رسند کتاب‌ها را به طلبه‌ها رسانده‌اند.

2. عزیز دلی که دارند از نردبان فقاهت بالا می‌روند بذل لطف فرموده و زحمت ما را کم کرده‌ (که ای کاش برای تمام متن چنین شود) و نوشته‌اند:

خلاصۀ داستان این بوده است:

♦ داعى بالله در طبرستان قیام کرد و به حکومت رسید . شخصی (که ظاهراً اسمش ابوالمقاتل یا ابن‌مقاتل بوده است) در روز عید مهرگان به نزد او آمد و قصیده‌اى برای ایشان انشاء کرد و خواست در ضمن آن قصیده بگوید که: یک بشارت نیست، بلکه دو بشارت است!

اما شعر خود را با #نفی شروع کرد و چنین خواند:

√ لا تَقُلْ بُشْرى وَ قل لی بُشْرَیانِ/ غُرَّةُ الدّاعى وَ یومُ الْمِهْرَجان

◊ نگو : بشارت ! بلکه بگو : دو بشارت : یکى آغاز حکومت داعى باللّه و دیگرى عید مهرگان.

♦ داعى بالله از این‌که او سخن خود را با نفی آغاز کرد، خوشش نیامد، لذا به او اعتراض کرد و گفت: خوب نیست که اوّل شعر کلمۀ «لا» باشد. 

لذا این مصراع می‌بایست بعد از مصراع ثانی خوانده شود.

◊ ابوالمقاتل گفت که: اشکالی ندارد؛ زیرا افضل الذکر (لااله الا اﷲ) و اوّله حرف النهی!

♦ وقتی به این جای داستان رسیدم به یاد آن شعری افتادم که فرزدق در وصف زین‌العابدین (ع) خوانده بود و آن را در «مغنی» نیز خوانده بودیم:

ما قالَ «لا» قَطُّ إِلّا فى تَشَهُّدِهِ/  لَوْلاَ التَّشَهُّدُ کانَتْ لاؤُهُ نَعَمُ

◊ ناگفته نماند این داستان طبق هر دو نقلی که شده، نشان می‌دهد که قدما چه‌قدر در این مسائل ادبی دقیق بوده و چه همت‌هایی داشته‌اند

 و در همین راستا با شعری زیبا برخورد کردم که گفته بود :

تا سخن زیبا شود یا شعر شیوا در کلام/ نکته‌ها باید رعایت کرد از حال و مقام

«لاتقُل بُشری» سرود، آن گه «و لکن بشریان»/ ز افتتاح زشت فاسد گشت حُسن اختتام

 آن‌که "ادلی دلوه" چون دید یوسف را به چاه/ ابتدا فرمود: "یا بُشری"، سپس "هذا غلام"


1. عزیز بزرگواری که کانالی دارند و برووبیایی، بعد از مطلب اخیر فرموده‌اند: بسیار جالب و زیبا. نکته‌تان در مورد تمیز هم خیلی به دردم خورد. همین جا از لطف ایشان و بزرگواران دیگری که خودشان منبع فیض‌اند و گاه و بی‌گاه بنده را تشویق می‌کنند تشکر می‌کنم. اما گفته‌اند:

غرّه مشو که مرکب مردان مرد را/ در سنگلاخ بادیه پی‌ها بریده‌اند

 

2. س: سلام علیکم. درمورد بحث مبنی نشدن تمییز جوابی داده بودید که در کانالتون منتشر شد. درمورد ظرف چی می فرمائید؟

الظرف وقت أو مکان ضمِّنا/ «فی» باطّراد ک«هنا امکث أزمناً». ظرف برای چی مبنی نشده؟

ج: چون دائم الاضافه است و طبعاً شباهتش غیر مُدنی خواهد بود. لذا غایات که قطع از اضافه می‌شوند مبنی می‌گردند.

س: ظروف دائم الاضافه‌اند (ضرب زید عمراً ساعةً، یا صلّیت دهراً)؟ شاید منظورتان این هست که چون اغلب ظروف اضافه می‌شوند اطّراداً معرب می‌شوند؟ فیه تامّل.

ج: سلام علیکم. موقعی که سؤالات را فرستادین مشغول بحث «رسائل» بودم. اما الجواب:

تضمن الاسم معنى الحرف على نوعین: الأول یقتضی البناء، وهو أن یخلف الاسم الحرف على معناه ویطرح غیر منظور إلیه ـ کما سبق فی تضمن «متى» معنى الهمزة و«إن» الشرطیة ـ، والثانی لا یقتضی البناء [و] هو أن ی الحرف منظورا إلیه ل الأصل فی الوضع ظهوره، وهذا الباب من هذا الثانی. [حاشیة الصبان على شرح الأشمونى لألفیة ابن مالک، ج 2، ص 186]

الشبه المعنوی، هو أن ی الاسم قد تضمن معنى من معانی الحروف، لا بمعنى أنه حل محلا هو للحرف ـ کتضمن الظرف معنى «فی» والتمییز معنى «من» ـ، بل بمعنى أنه خلف حرفا فی معناه؛ أی أُدّی به معنى حقّه أن یؤدّى بالحرف لا بالاسم؛ سواء تضمن معنى حرف موجود کما فی «متى»؛ فإنها تستعمل للاستفهام نحو: «متى تقوم؟» وللشرط؛ نحو: «متى تقم أقم»، فهی مبنیة لتضمنها معنى الهمزة فی الأول، ومعنى «إن» فی الثانی، وکلاهما موجود أو غیر موجود. [حاشیة الصبان على شرح الأشمونى لألفیة ابن مالک، ج 1، ص 79]

س: ممنون خدا اجرتان دهد.

ج: سلام مجدد. بنده از پیگیری شما و متعبد نبودنتان ممنونم.

 

3. بله، همین طور که ملاحظه می‌فرمایید شورای فقاهت ـ و لابد در این جا باید بگوییم: شورای نحو ـ برای امثال بنده که ابجدخوانی بیش نیستم بسیار مفید و راه‌گشاست، اما فقیه!!!

 

4. زمان مرحوم آیت الله العظمی بروجردی اجلّاء فراوانی در گوشه و کنار ایران بودند، اما حتی به ذهن کسی خطور نکرد که «بیاییم برویم یک شورای فقاهتی تشکیل دهیم» و «آقای بروجردی که معصوم نیست» و «نه! احتمال دارد ایشان اشتباه کرده باشد یا نه؟!» و امثال اینها.


1.  سال‌ها قبل برای کار تحقیق به کتاب‌خانۀ معظمی می‌رفتم که پر از کتاب‌های مورد نیازم بود و فضای خوبی در اختیار رفقا قرار داشت. البته افسوس و صدافسوس که: آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت.

یک روز که موقع صرف ناهار با مؤسس محترم و برخی کارکنانش دور هم نشسته و مشغول أکلاً لمّاً بودیم به‌مناسبتی صحبت از ابن ابی‌جمهور به میان آمد و من داغ دلم تازه شد و. .

مدتی بود که مستخدمی آورده بودند که از حرکات و سکنات ی خیلی خوشش می‌آمد و به دنبال جفت و جور کردن سیادت و عبا و عمامه برای خود بود. بین خودمان بماند حتی یک بار عکسی از خودش را در لباس ت و با عمامه‌ای مشکی به من و تعدادی از دوستان نشان داد و الحقّ و الانصاف خیلی هم خوش‌لباس بود.

الغرض، ایشان هم برای خالی نبودن عریضه خودش را وسط انداخت و گفت: «می‌گم آسید حسن آقا (منظورش رئیس کتاب‌خانه بود)! این ابن ابی‌جمهور هم انگار مالیخولیا داشته.» من که همان کنار سفره غش کردم و از خنده روده‌بر شدم و دوست کتاب‌خانه‌دارمان که کارد می‌زدی خونش درنمی‌آمد به او توپید که: آقای.! حدّ خودت را بفهم. ابن ابی‌جمهور از علمای شیعه بوده و. .

2.  نگویید: «عجب حکایتی!» که باور نمی‌کنم مثل و مانندش را ندیده باشید. ماشاءالله دیگر همه به خود اجازۀ اظهار نظر در همه چیز آن هم در قد و قوارۀ یک متخصص طراز اول را می‌دهند و به تعبیری: آن قدر کشته فزون است کفن نتوان کرد!

3.  سال قبل برای کارهای مطالعاتی و استراحتی مختصر به کتاب‌خانۀ دیگری می‌رفتم که به لطف دوستان امکان این کار در طبقۀ پایین آن جا مهیا بود. کم‌کم با عزیز پابه‌سن‌گذاشته‌ای آشنا شدم که با تلاش فراوان داشت صرف ساده را درس می‌گرفت. به‌تدریج رفقا ایشان را متقاعد کردند که این عرفانیان هم چیزهایی بلد است و تو هم بیا با همین سبک و سیاق درس بخوان و فایل‌ها را گوش کن و. .

دردسرتان ندهم. بعد از قریب یک سال، حالا ـ بحمد الله ـ مشغول خواندن سیوطی و حفظ کردن اشعار «الفیّه» است. امروز از من پرسید: مگر در تعریف «تمیز» نمی‌گویید: «اسم بمعنی "من" مبین نکرة/ یُنصَب تمییزاً بما قد فسّره»؟ خب، اگر تمیز متضمن معنای «من» است پس چرا مبنی نمی‌شود؟ نکند شباهتش مُدنی نیست؟ (ماشاءالله، چه‌قدر هم خوب این حرف‌ها را یاد گرفته!)

4.  بنده هم که مثل همیشه خالی‌الذهن خالی‌الذهن هستم گشتم و گشتم و این دو عبارت را پیدا کردم که: قال الموضح فی الحواشی: ولیس المراد بقولهم فی التمییز: «بمعنى "من"» أن ت «من» مقدَّرة قبله لئلّا یخرج عنه المحوَّل عن الفاعل والمفعول والمبتدأ وتمییز العدد، وإنّما المراد أنّ الاسم جیء به لتبیین الجنس کما یجاء بـ«من» المبیّنة للجنس، لا أنّ ثمّ «من» مقدَّرة [شرح التصریح على التوضیح 1: 617]، والمراد به بمعنى «من» أنّه یفید معناها لا أنّها مقدَّرة فی نظم الکلام؛ إذ قد لا یصلح لتقدیرها [حاشیة الصبّان على شرح الأُشمونیّ 2: 288].

به‌نظرم خلاصه‌اش این می‌شود که تمیز در جمله همان نقشی را ایفا می‌کند که «من» بیانیه بر عهده دارد (رفع ابهام از ماقبل)، نه این‌که متضمن معنای «من» باشد.

5.  اگر در زندگی‌ام تنها توانسته باشم تاثیری این‌چنین به وجود آورم و حتی افرادی مثل آن مستخدم بی‌نوا را هم با قدر و قیمت درس و بحث آشنا کرده باشم بارها و بارها می‌گویم:

الحمد لله بقدر الله‌ی/ لا قدر وسع العبد ذی التناهی


1.  امروز یادداشتی خواندم دربارۀ خانم‌مدیر محترمی که حیاطِ مدرسه‌اش در مثلاً سال ۱۳۵۷ پُر بوده از مُرغ و خروس و اردک و این‌ها! تا اینکه سال‌ها بعد، در مصاحبه با نشریه‌ای مهجور، یکی رازِ مرغ و خروس‌ و اردک و سگ و گربه‌های حیاطِ مدرسه‌ را از ایشان پرسیده و او به سادگی گفته: برای آن‌که بشر به مخلوقاتِ خدا رحم کند، یک‌ راهِ نادرستش این بود که روی دیوار مدرسۀ بچه‌ها - که طبعاً در وسطِ شهرِ آشفته‌ای مثلِ تهران از طبیعت دور بودند - با خطِ درشت و نستعلیق بنویسیم: "با حیوانات مهربان باشید". راه بهترش این بود که کودکانمان مثل همکلاسی‌هایشان با حیواناتِ سرایدارِ مدرسه دوست شوند! بعد وقتی یادگرفتند با جانورانِ بی‌زبان چگونه همزیستی کنند، کم‌کم یاد می‌گیرند با چه زبانی با آدمیانِ زبان‌دارِ اطرافشان حرف بزنند و حرف بشنوند!

2.  امروز و پیش از شروع امتحانات پایان ترم برای آمادگی طلاب تعدادی از سؤالات آزمون کارشناسی ارشد دانشگاه‌های کشور در رشتۀ ادبیات عرب (درس معانی و بیان) را به همراه بردم و با هم نشستیم و به سؤالات پاسخ دادیم، تا هم این‌که درس‌ها را سرسری و خودشان را دست‌کم نگیرند و هم این‌که اگر به دنبال مدرک نیستند در حوزه بمانند.

3.  همۀ رفقا می‌دانند من با دوستان دانشگاهی هم خدا را شکر تعامل خوبی دارم و بابت این دوستی خدا را شاکرم، اما وقتی می‌شنوم طلبۀ فاضلی به دانشگاه کوچ کرده دلم بدجوری می‌گیرد. کسانی که اگر می‌ماندند شاید آب و هوای این جا خیلی بهتر از این می‌شد که هست. یکی از این رفقا سال گذشته که به‌عنوان استاد ممتاز یکی از معروف‌ترین دانشگاه‌های کشور برگزیده شد با بغضی پنهان نوشت: به حوزه رفته بودم تا خدماتم را آن جا انجام دهم، اما. .


1.  امروز به دلایلی موفق به برگزاری بحث «مختصر» در مدرسۀ مبارکۀ حضرت اباصالح ـ روحی وأرواح العالمین له الفداء ـ نشدم. رفقایی که در کلاس حاضر بودند به جای درس پیشنهاد کردند نکته‌ای گفته شود و این‌که چرا این قدر اصرار دارم طلاب درس بخوانند.

2‌  گفتم: حالا که این قدر اصرار دارید بگذارید یکی از لطیفه‌هایی را که در زمان جوانی‌ام حفظ کرده‌ام برایتان بازگو کنم و بعد نکتۀ اصرارم را خواهید دانست:

لطیفة یحکى أنّ نقیب الأشراف ببغداد کان یهوى جاریة اسمها «صدقة»، فأخذها بعض الرنود وأضافوها وجلسوا فی طبقة لهم، فذهب إلیهم على خفیة وقال:

یا أهل هذی الطبقة/ هل عندکم من شفقة

لسائل قد جاءکم/ یطلب منکم صدقة؟!

فأجابوه ارتجالاً فی الحال بقولهم:

یا من أتانا سرقة/ بمهجة محترقة

جدّک ـ یا ذا ـ لم یُجِز/ أخذَک منّا صدقة(1)

3.  قدیم‌ها شوخی‌های مرسوم و لطیفه‌ها از این قسم بود، اما نه تقوایی ترک برمی‌داشت و نه دینی لکه‌دار می‌شد. امروز کتاب‌هایمان پر از آیات و روایات شده و اثری از این داستان‌ها و ابیاتِ مثلاً منکراتی باقی نیست(2) ، اما نمی‌دانم چرا متولّیان امور اصلاً راضی نیستند.

4.  بله، شوخی‌ها زیبا بود و ظریف و دقت و ظرافت می‌طلبید. هم باعث تلطیف روح می‌شد و هم مدعیان را به چالش می‌کشید. نه مثل امروز که:

علم رسمی سر‌به‌سر قیل است و قال/ نی از آن کیفیتی حاصل نه حال

5. گاهی که توفیق داریم و درسی را با رفقا به پایان می‌بریم تا آخر دوره رفته‌رفته شوخی‌ها هم رنگ همان علم را به خود می‌گیرند.

 

پانوشت‌ها:

(1) البته اصل داستان جور دیگری است و حال‌به‌هم‌زن.

(2) اصلاً چه معنا دارد که طالب علم همان اول کار با این بیت مواجه شود که:

ونحر مُشرِق اللون/ کأن ثدیاه حُقّان

ومعشوق بذی شاد/ کأن عیناه ظبیان


1.  یک بار از قول استاد بزرگوار حضرت آیت الله حاج سید احمد مددی نوشتم: اصولاً تاریخ فقه شیعه این طور است که در دورانی که نصوص و روایات بود به نصوص برمی‌گشتند و کم‌کم در فقه شیعه انتقال به فقه پیدا شد. احتمالاً از قرن 3 به بعد (سال‌های 230) دوران انتقال از نصوص به فتاوا بود که روایات را تغییر دهند و متون فقهی بنویسند. این رویّه تا یکی دو قرن ادامه پیدا کرد و «فقه الرضا» و «مقنع» و «هدایه» و «رسالۀ شرائع» علیّ بن بابویه (پدر مرحوم صدوق) از کتب خوب این دوران‌اند. به‌تدریج کتبی مثل «نهایه» و «مقنعه» و «کافی» ابوالصلاح نوشته شد که قدری سروسامان فقهی به کتب دادند و پس و پیش کردن در عبارات را داشتند. «مبسوط» شیخ سبک کار را عوض کرد؛ یعنی روی فقه تفریعی(1) اهل سنت رفت و سبک را از آنها گرفت و بر اساس فقه شیعه تالیف کرد.(2) بعدها تقریباً شکل نهایی و مرتب‌تر این کار در قرن 7 در «شرایع» و کتب علّامه صورت گرفت که نوعی جمع بین فتاوایی بود که از نصوص گرفته شده بود و برخی فروعی که شیخ در «مبسوط» آورده بود. به این ترتیب کتاب‌های فقهی شکلی منسجم و مرتب پیدا کردند و تجمیعی شد بین فقه روایی و مأثور و فقه تفریعی ما.

2. مرحوم شیخ طوسی در علم فقه کتاب دیگری به نام «خلاف» هم دارند که در فقه مقارَن به رشتۀ تحریر درآمده. به این ترتیب یک عالم بزرگوار شیعی سه کتاب سترگ با تنوع 3 دیدگاه فقهی تألیف فرموده.

3. حالا اما زمزمۀ تشکیل شورای فقاهتی به گوش می‌رسد و انسان ناخودآگاه به یاد این شعر می‌افتد که:

از دست‌بوس میل به پابوس کرده‌ای/ قربان تو ترقّی مع کرده‌ای

4. احتمالاً دیگر باید در صحت عباراتی مانند «کم ترک الأوّلون للآخرین» شک کرد و به سراغ «هر سال دریغ از پارسال» رفت.

5. یکی دو روز است که جناب استاد بحث استصحاب را به پایان رسانده و وارد بحث «تعادل و تراجیح» شده‌اند که از امّهات مباحث اصولی است و طبعاً نقش به‌سزایی در فرآیند اجتهاد ایفا می‌کند. از باب «فلیبلّغ الحاضر للغائب» وظیفۀ خود دانستم تا بدین ترتیب به اطلاع همۀ دوستان و سروران ارجمند برسانم؛ که بر رسولان بلاغ باشد و بس.

 

پانوشت‌ها:

(1) یعنی مواردی که حکم آنها صریحاً در روایات بیان نشده و باید حکمشان را با متفرّع کردن بر مواردی که بیان شده به‌دست آورد. نام مبارک امام باقر (ع) که از مادۀ «بقر» به معنای شکافتن گرفته شده نیز به همین مناسبت بوده و در واقع اولین کسی که در دنیای اسلام فقه تفریعی را در پاسخ به نیازهای روزافزون جامعۀ اسلامی بنا فرمود وجود مبارک ایشان است.

(2) توضیح ضروری این‌که: کتابی که مبنای کار مرحوم شیخ قرار گرفته هیچ ارتباطی به «المبسوط» سرخسی ندارد؛ که یکی فقه شافعی و آن دیگری حنفی است. اینها را البته وام‌دار استاد بزرگوارم حضرت آیت الله حاج سید احمد مددی‌ام، وگرنه یک بار در مجلسی حضرت آقایی که میزبان ایشان را عضو جامعۀ مبارکۀ. و مجلسِ. معرفی کرد با لحنی مطنطن اصرار داشتند که مرحوم شیخ کتاب «مبسوط» خود را بر اساس «المبسوط» سرخسی تألیف فرموده و البته با مراجعۀ دقیق حقیقت امر روشن می‌شود.

امروز اظهار نظری از یکی از دوستان سابق دیدم که جای تأمل فراوان داشت. ایشان مرقوم فرموده بودند: «حدود 17 سال پیش که کتاب النکاح را نزد سیدنا الاستاذ آیت الله مددی می‌خواندیم، با کمک از روایات اسماعیلیه به نتایج بسیار خوبی در باب قاعدۀ اام رسیدیم (البته لابد منظورشان «رسیدند» بوده) که این نتیجه با مجموع شواهد کتاب الهی و سنت قطعی معصومین ـ علیهم السلام ـ هماهنگی دارد. چند سال پیش از آیت الله. مفاد قاعدۀ اام را پرسیدم، وقتی فهمیدم ایشان مطلقاً به این قاعده عمل می‌کنند، تازه فهمیدم افق دید آیت الله مددی چقدر جلوتر از آیت الله. است. آیت الله مددی به معنای درست قاعدۀ اام وقتی رسیدند که تجمیع شواهد و از جمله شواهد کتب اسماعیلیه بود که به معنای درست این قاعده پی بردند. حفظه الله».

البته ممکن است کسی گمان کند که بنده مانند ابن‌غضائری (پسر) بنایم بر جرح همۀ علمای دیگر است، اما اوّلاً با توضیحات این عزیز دل بزرگوار شاهد از غیب رسیده، و ثانیاً

تو و طوبی و ما و قامت دوست/ فکر هر کس به قدر همت اوست


1.  دوست عزیزم جناب استاد سهیل یاری شعری از استاد دکتر شفیعی کدکنی آورده‌اند که:

کردید و نکردید! (1)

میراثِ تبارِ خِرَدِ آینه‌ها را

کان پیر، همی‌جُست نشان‌شان به چراغی

تا یابد از این آینه مردان، مگر این‌جا

در ظلمتِ هنگامهٔ ایّام سراغی-

ز اندیشهٔ عشّاق و ز آفاق ستردید.

 

آن یوسفِ گم‌گَشتهٔ آمالِ بشر را

گامی دو برون نامده تا مرز حقیقت

بردید و بدان گرگ سپردید.

بی‌مرزیِ هوش و هنرِ صاعقه‌ها را

چون جدول اندیشهٔ افلیج و شلِ خویش

محصور و فرومرده شمردید.

 

آن قامتِ رویان و روانِ ازلی را

آن آرزویِ زندهٔ سقراط و علی را

با آن همه خون‌ها که فشاندند به راهش

در گوری از اندیشهٔ خود، تنگ فشردید.

 

با این همه، آن شعله فزاینده و زنده‌ست

چون بویِ بهاران به همه دَهر، وَزَندَه‌ست

در جمله شمایید و شمایید که مُردید.

 

زیرا

کردید و نکردید

کردید و نکردید‌.

[هزارهٔ دوم آهوی کوهی، ص۳۰۳-۳۰۵ و ۴۹۸]

و بعد هم پانوشت فرموده‌اند که: (1) «کردید و نکردید: گفتار سلمان فارسی، صحابی حضرت رسول (صلی الله علیه و آله)، در داستان جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله) که به فارسی بر زبان راند».

2.  خیلی زیباست و حقّاً یقال:

هرکس به زبانی صفت و حمد تو گوید/ بلبل به غزل‌خوانی و قمری به ترانه

اما خب، ما بچۀ پایین‌شهریم و لذتمان از سنخی دیگر است و هرچه هم بحث علمی و من‌بمیرم و تو‌بمیری می‌کنم جای لعن را نمی‌گیرد. ببخشید دیگر. این هم از تبعات تولد در پایین‌شهر است. سخن‌ران معروفی گفته بود: بالاشهر که منبر می‌روم بعد از کلّی داد و فریاد که خودم را برای روضه‌خواندن می‌کشم حداکثر جوری به سر و کلۀ خود می‌زنند که انگار دارند خود را ناز می‌کنند، اما قربان پایین‌شهری‌ها! تا می‌گویم: «صلّی الله علیک یا أبا عبد الله» دیگر کسی جلودارشان نیست.

3. البته یادمان باشد: «اللام والعین والنون أصل صحیح یدلّ على إبعاد وإطراد» [معجم مقاییس اللغة، أحمد بن فارس بن زکریّا (ابن فارس)، ج 5، ص 252] و «لعنه ـ کمنعه ـ: طرده وأبعده، فهو لعین وملعون» [القاموس المحیط، الفیروز آبادی، ج 4، ص 267] و خلاصه این که لعن به معنای دور نمودن و طرد کردن است. پس وقتی کسی را لعن می‌کنیم در واقع از خدای متعال درخواست داریم که او را از رحمت خود دور کند.

4. امشب خبر رحلت یکی از دوستان بسیار گرامی را شنیدم که بعد از فراغت از تحصیل در دانشگاه به حوزه اثاث‌کشی کرده بودند. امیدوارم خبر راست نبوده باشد. اگر اطلاع دقیق‌تری پیدا کردم اصلاً متنی دربارۀ دوستانی از این دست خواهم نوشت و یک دهان آواز هم آن جا خواهم خواند.


1.  نمی‌دانم این شعر را شنیده‌اید که:

اگر دستم رسد بر چرخ گردون/ ازو پرسم که این چون است و آن چون

یکی را داده‌ای صد گونه نعمت/ یکی را قرص جو آلوده در خون

بندۀ سراپاتقصیر هم اگر فردای قیامت از زیر بار جرائمم جان سالم به‌در ببرم(1) حتماً و حتماً به درگاه لایزال ربوبی خواهم نالید که: آخدا! چرا به ما پولی ندادی که دانشگاهی بزنیم و حرف‌های قشنگ‌قشنگ تحویل خلق الله دهیم؟! آخر بزرگواری از همین گروه با اشک و آه چیزی توی این مایه‌ها فرموده‌اند که: فردای قیامت مادرم زهرا (س) به من خواهد گفت: وحدت امّت پدرم! وحدت امّت پدرم!(2)

2.  حضرت استاد آیت الله مددی ـ حفظه الله ـ مع الواسطه داستانی از حضرت آیت الله بروجردی ـ رحمة الله علیه ـ تعریف می‌کنند که عمق تفکرات آن مرحوم را نشان می‌دهد. ایشان می‌فرمایند: زمان مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ عبد الکریم حائری ـ رحمة الله علیه ـ به آیت الله بروجردی عرض شد: چرا قم تشریف نمی‌برید و آن جا توطن نمی‌فرمایید؟ ایشان هم فرمودند: اگر قم بروم از دو حال خارج نیست. یا باید سر از وحدت درآوریم که با روحیات من نمی‌سازد و یا سر از اتحاد که با توجه به روحیات اطرافیان آقای حاج شیخ امکان‌پذیر نیست.

3.  بله، بله، اتحاد امت اسلام ضرورت زمان معاصر و هر زمان دیگری است. اما این کجا و وحدت کجا؟! آدم یاد وحدت حوزه و دانشگاه می‌افتد!

4.  آقا یا خانم «اقتصاد شفاف» (جنسشان را نمی‌دانم. حرف‌هایشان به دردم می‌خورد، که ممنون) به همراه یک فایل تصویری متنی گذاشته‌اند که: «حراج انسانیت در خیابان ولی‌عصر تهران/ ن نیازمندی که نقش مانکن زنده را بازی می‌کنند!

سرمایه‌داری عریان‌تر از همیشه در ایران جولان می‌دهد. این جا خیابان ولی‌عصر تهران است، و آن چند زن بی‌چاره جسم و زیبایی خود را  برای زنده ماندن در کلان‌شهر بی‌رحم در پشت ویترین‌ها به نمایش گذاشته‌اند. جایی که آدمیت مرده و انسانیت به اسفل‌السافلین سقوط کرده است.

این جا نه نیویورک و لندن است و نه پاریس و توکیو. این جا خیابان ولی‌عصر تهران است. طولانی‌ترین خیابان خاورمیانه. حالا طولانی‌ترین آه را می‌شود این جا از عمق جان کشید».

5. جانم به فدای مولایمان امیر المؤمنینِ ـ به قول حذیفه: حقیقی ـ (ع) که وقتی یتیم دردمندی می‌دید می‌گریست و می‌فرمود:

ما إن تأوّهتُ من شیء رُزیت به/ کما تأوّهتُ للأطفال فی الصغر

قد مات والدهم من کان یکفلهم/ فی النائبات وفی الأسفار والحضر(3)

 

پانوشت‌ها:

(1) چرا که نه؟! آخر،

سوّدتُ صحیفة أعمالی/ ووکلتُ الأمر إلی حیدر

(2) این نقل قول باید کامل‌تر و دقیق‌تر از این می‌شد، ولی عزیزی که قول داده بودند متن کاملش را برایم بفرستند مشمول این شعر شدند که:

هزار وعدۀ خوبان یکی وفا نکند.

(3) اگر عربی بلد نیستید بدهید یکی این دو بیت و همچنین بیت پانوشت اول را برایتان معنا کند. البته دو بیت اخیر داستان زیبایی‌ هم دارد که ان شاء الله به مناسبتی دیگر عرض خواهم کرد.


1.  ایام شهادت خانم فاطمۀ زهرا ـ سلام الله علیها ـ با همۀ مناسبت‌های دیگر فرق می‌کند. بله، ممکن است خیلی‌ها توی گروه‌هایشان بنویسند: «بحث شیعه و سنی مطلقاً ممنوع»، ولی «ما بی‌خیال سیلی مادر نمی‌شویم».

2.  نمی‌دانم چرا وقتی از این حرف‌ها می‌زنی برخی گمان می‌کنند معنایش توی سر و کلۀ هم کوبیدن و خون و خون‌ریزی است، اما شهد الله افتخار مى‌کنیم که پیرو مکتب و مذهبی هستیم که صراحتاً اعلام می‌کند: اگر به خاطر حرف شما در شرق عالم خونی در غرب عالم بر زمین ریخته شود شما مسئولید.(1) قبلاً هم عرض کردم: ما با اهل سنت در ریز و درشت عقائد و احکام اختلاف داریم، اما نزاع و دعوا و درگیری نه.

3:  آن قدر در مجالس و دورهمی‌ها سخنان علمی و اصولی ترک شده که رفته‌رفته جوان‌هایمان گمان کرده‌اند اختلاف شیعه و سنی از جنس اختلاف‌های مثلاً دو تیرۀ عرب است، غافل از این‌که: "هَذَانِ خَصْمَانِ اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ" [سورۀ حج، آیۀ 19] (اینان دو دشمن‌اند که در مورد خدا دشمنى کردند)، وگرنه:

چون‌که بی‌رنگی اسیر رنگ شد/ موسی‌ای با موسی‌ای در جنگ شد

چون‌که این رنگ از میان برداشتی/ موسی و فرعون کردند آشتی.

4.  خب، تلویزیون ما دارد به مناسبت ایام کلّی سمنو نشان می‌دهد. یعنی حرف‌ها ته کشیده؟! آخر این طور که نمی‌شود!!! دینی که آمده تا قیام قیامت بماند و مذهبی که خود را میراث‌دار راستین ختم رسولان (ص) می‌داند تمام بضاعتش همین قدر است؟!

5.  عزیزی برایم بخشی از یک سخن‌رانی را فرستاده و نوشته‌اند: «این حجم از اباطیل جای سوال دارد!!!». خواستم به ایشان و همۀ دوستان دیگر خاطرنشان کنم: جای هیچ تعجب و سؤالی نیست. بارها و بارها در محافل خصوصی و عمومی عرض کرده‌ام: هر سخن‌ران همان مقدار که برای شخصیت مورد نظر ارزش و اعتبار قائل است برای منبرش وقت می‌گذارد. این دوستان در عمل دارند نشان می‌دهند برای خاندان عصمت و طهارت چه وزنی قائل‌اند.

6.  خب، وقتی به جای احکام و تفسیر و اخلاق ناب دینی در مجالس مذهبی این حرف‌های صدتایک‌غاز زده می‌شود دیگر چه انتظاری دارید؟ آقایی را می‌شناختم که صابونش به تن همه خورده بود و ماشاللا هزار ماشاللا زیارت اربعینش هم ترک نمی‌شد و از آن طرف می‌گفت: «اگه آدم بخواد به بدهیاش فک کنه که نمی‌تونه زندگی کنه». یا بزرگواری تعریف می‌کرد که ناشری بیش از نیمی از مبلغ قراردادم را لوطی‌خور کرد که پدر و پسر و پدرزن و باجناق‌هایش همه ‌اند.

7.  البته همه جور جنسی در بساطم دارم و آشناهایم منحصر به این عتیقه‌ها نیستند. یکی از رفقا که قم زندگی می‌کرد برادرش ورشکست شد و ناچار شدند برای جبران خانۀ پدری را بفروشند، اما افاقه نکرد. دوستمان هم به شهرشان برگشت و با برادرش مرد و مردانه ایستادند و به جای فرار به پرداخت الباقی بدهی‌ها مشغول شدند. یک بار گفت: بعضی‌ها به شوخی و جدی به من می‌گویند: «بععععله دیگه، آخر قم بودن به کار و کاسبی ختم می‌شه!»

من هم خدمت جناب ایشان عرض کردم: اتفاقاً آخر و عاقبت قم بودن باید به این کار شرافت‌مندانه ختم ‌شود، وگرنه:

علم چندان که بیشتر خوانی/ چون عمل در تو نیست نادانی

نه محقق بود، نه دانشمند/ چارپاپی بر او کتابی چند

آن تهی مغز را چه علم و خبر/ که بر او هیزم است یا دفتر

8. اتفاقاً ایشان با وجودی که طلبگی نکرده اما انگار خیلی غصۀ دین‌فهمی دارد و در کلاس‌هایی که برای دانش‌افزایی حقیقی ـ و نه کسب مدرک ـ در معارف دینی برگزار می‌شود مجدّانه شرکت می‌کند. "فنعم أجر العاملین".

9. این را امشب شیر پاک خورده‌ای برایم فرستاده و تسلیت گفته:

‏إن تَکُن ترجو رضا ربِّ السّما/ وملیکِ الخلقِ من إنسِِ وجن

کلَّما أصبحتَ أو أمسیتَ قُل:/ لعــن  الله الذی قــال: ”وإن

بنده هم حالم خوش شد و نوشتم: رحمت بر شیری که خورده‌اید.

10. یک بار خدمتتان نوشتم:

گمان می‌کنید اگر ستمی که اینها بر خاندان پیغمبر (ص) رواداشته‌اند برای افراد (شیعه، سنی و یا حتی لامذهب) اثبات شود ـ که این کار در جای خود انجام شده ـ، حتی یک نفر هم پیدا می‌شود که از لعن کردن کسی که به خانۀ امیر مؤمنان قشون‌کشی کرده و بر اساس روایات شیعه از ضرب و شتم دخت مطهّر نبی اسلام (ص) هم امتناع نکرده. امتناع کند؟ ما که ابناء بشر را عاقل‌تر از اینها می‌دانیم.

 

 

پانوشت:

(1) این را سال‌ها قبل سر درس اصول فقه («رسائل» یا «کفایه») از حضرت استاد تهرانی شنیدم. آدرسش فعلاً طلبتان.


1.  خداوند همۀ رفتگان را بیامرزد و روحشان را غریق رحمتش کند. چون در تمام فامیل ما تا چند فرسخی اهل علم به معنای خاص وجود نداشت زمانی که به حوزه آمدم مرحوم پدرم از دور و نزدیک خیلی ملامت شنید. اما خدا بیامرز در جواب همه گفته بود: اولاً خودش دوست دارد و ثانیاً راه بدی که نرفته تا منعش کنم.

2.  چون احتمال می‌دهم خیلی از دوستان در شرایط مشابهی باشند متن زیر را تقدیم می‌کنم تا بخوانید و ببینید فقیه بزرگوار شیعه چه می‌فرمایند.

3.  قوله : "للأبوین منعه عن الغزو ما لم یتعیّن علیه".

.، وکما یعتبر إذنهما فی الجهاد یعتبر فی سائر الأسفار المباحة والمندوبة والواجبة الکفائیّة مع قیام من فیه کفایة. فالسفر إلى طلب العلم إن کان لمعرفة العلم العینیّ ـ کاثبات الصانع، وما یجب له ویمتنع علیه، والنبوّة والإمامة والمعاد ـ لم یفتقر إلى إذنهما، وإن کان لتحصیل اائد منه على الفرض العینیّ ـ کدفع الشبهات، وإقامة البراهین المروّجة للدین زیادة على الواجب ـ کان فرضه کفایة، فحکمه وحکم السفر إلى أمثاله من العلوم الکفائیّة ـ کطلب التفقّه ـ، أنّه إن کان هناک قائم بفرض الکفایة اشترط إذنهما.

 وهذا فی زماننا فرض بعید؛ فإنّ فرض الکفایة فی التفقّه لا یکاد یسقط مع وجود مائة فقیه مجتهد فی العالم. .

هذا کلّه إذا لم یجد فی بلده من یعلّمه ما یحتاج إلیه، بحیث لا یجد فی السفر زیادة یعتدّ بها؛ لفراغ أو جودة أُستاذ، بحیث یسبق به إلى بلوغ الدرجة التی یجب تحصیلها سبقا معتدّاً به، وإلّا اعتبر إذنهما أیضا. [مسالک الأفهام، ج 3، ص 14]

4.  خب، ملاحظه فرمودید که ایشان باوجودی که تحصیل علم برای ترویج دین و پاسخ‌گویی به شبهات را واجب کفایی می‌داند، اما کفایی بودن این کار را در زمان خودش (یعنی چند صد سال قبل) بعید می‌شمرد. چه رسد به زمان ما که این همه نیاز روزافزون به وجود آمده و اگر با عینک خوش‌بینی نگاه کنیم صغیر و کبیر در عالم می‌خواهند از ماهیت دین مبین اسلام سر درآورند.

5.  امروز برای سرور عزیزم جناب سهیل یاری گل‌دره ـ که اخیراً چاپ دوم کتاب «فرهنگ ضرب‌المثل‌های عربی» ایشان به بازار عرضه شده ـ نوشتم: «سلام علیکم. هرچند زبان عربی به مناسبت ایام حال و روز خوشی ندارد، اما استاد بنده هستید و می‌دانید:

اگرچه عرض هنر پیش یار بی‌ادبی است/ زبان خموش ولیکن دهان پر از عربی است.

خداوند این هنرتان را مستدام و رو به تزاید نگه دارد. جداً مبارک باد».

6. خیلی دوست دارم به فراخور حال حاضر گاهی مطالبی از ادبیات عاشقانۀ فعلی عرب خدمت دوستان تقدیم کنم. کسی که می‌فهمد داریم چه می‌کنیم خیال بد نخواهد کرد و اگر خدای ناکرده کسی باشد که در دستۀ "فی قلوبهم مرض" جای بگیرد هرکار کنیم ما را به فسق و فجور متهم خواهد کرد، هرچند قرآن بخوانیم. نقداً تا تنور داغ است، این یکی تقدیم حضورتان:



1.  وفروض الکفایات کثیرة، وضابطها «کلّ مهمّ دینیّ تعلّق غرض الشارع بحصوله حتماً، ولا یقصد به غیر من یتولاه». ومن أهمّه الجهاد بشرطه، وإقامة الحجج العلمیّة، والجواب عن الشبهات الواقعة على الدین، والتفقّه، وحفظ ما یتوقّف علیه من المقدّمات العلمیّة والحدیث والرجال، فیجب نسخ کتبه وتصحیحها وضبطها على الکفایة، وإن کان المکلَّف بذلک عاجزاً عن بلوغ درجة التفقّه قطعاً؛ فإنّ ذلک واجب آخر، ومنها روایتها عن الثقات، وروایة الثقة لها لیحفظ الطریق، ویصل إلى من ینتفع به، فینبغی التیقّظ فی ذلک کلّه؛ فإنّه قد صار فی زماننا نسیاً منسیّاً. [مسالک الأفهام، ج 3، ص 8 ـ 9]

2.  چندی پیش موضوع انشاء پسرم در مدرسه دربارۀ شغل پدر بود. برایش توضیحاتی دادم و نوشت. یکی هم این‌که چیزی حدود 30 سال قبل پدرش (یعنی این کمترین بندۀ خدا) تراش‌کار بوده. نه شاگرد مغازه، بلکه تراش‌کاری که در نبود استاد مغازه را می‌چرخانده و. . خدا را بی‌نهایت شاکرم که توفیق آشنایی بیشتر با معارف اهل بیت ـ علیهم السلام ـ را نصیب فرمود. حقیقتاً به درگاه ربوبی‌اش عرض می‌کنم:

ما نبودیم و تقاضامان نبود/ لطف تو ناگفتۀ ما می‌شنود

بی‌آن‌که تقاضا کنم و به درگاهش بنالم دستم را گرفت و وسط نعیمش گذاشت.

3.  زمانی چند نفر از افراد فامیل از یکی از دوستانشان که ظاهراً چهرۀ موفقی بود و داشت لیسانس فیزیک می‌گرفت و در حوزه هم مشغول به تحصیل بود خواستند با من صحبت و در صورت وم راهنمایی‌ام کند. در مراسمی مرا که طلبۀ جوانی بودم و تازه داشتم در دانشگاه فیزیک می‌خواندم کنار کشید و مطالبی گفت. من هم مثل امروز سری پرشور داشتم و با اجازۀ شما حسابی از خجالتش درآمدم. بعداً گفته بود: ایشان (باز یعنی بنده) دور ذهنش حصاری کشیده و به کسی اجازۀ ورود به آن را نمی‌دهد.

4.  در این 20 و چند سال من همان هستم که بودم و خدا را شکر به جایی هم نرسیدم و البته ساعاتی را که در محضر استاد بزرگوارم حضرت آیت الله مددی هستم و یا محضر استاد دیروز و امروز و همیشه‌ام جناب تهرانی سپری می‌کنم جزء عمرم حساب نمی‌کنم؛ که:

ایام خوش آن بود که با دوست به سر شد/ باقی همه بی‌حاصلی و بی‌هنری بود

ایشان اما درسش را در دانشگاه ادامه داد و فوق لیسانس و دکترای فلسفه گرفت. بعدها دوستان مشترکی به تورمان خوردند که پیش هردوی ما درس می‌خواندند و یک بار به یکی از این دوستان ابراز کرده بود که: کاش در حوزه می‌ماندم.

5. این را عرض کردم تا اگر در این راه قدم گذاشته و هنوز دارید ادامه می‌دهید بدانید که کار دیگران از شما هم برمی‌آید، اما کاری که شما می‌کنید اگر حقیقتاً همان باشد که اهل بیت عصمت و طهارت از ما می‌خواهند از کمتر کسی ساخته است. طبعاً باید همان شوید که امیر مؤمنان (علیه السلام) در وصیت به فرزند خویش و همۀ فرزندانشان در طول تاریخ فرمودند: «ولا تأخذک فی الله لومة لائم» (هیچ وقت ملامت ملامت‌کنندگان در راه خدا مانع کارت نشود. [نهج البلاغة، ج 3، ص 39، ضمن نامۀ 31]). همیشه این بیت شعر را برای دوستان می‌خوانم که:

من نمی‌گویم سمندر باش یا پروانه باش/ گر که قصد سوختن داری بیا مردانه باش


1.  خیلی از چیزهایی را که به شکل لطیفه و داستان و امثال آن می‌شنیدیم کم‌کم به چشم خود دیدیم. این هم شاید از آفات بالا رفتن سنّ و سال است. چند سال قبل عزیز بزرگواری تعریف کردند که: با خبر شدیم آمار طلاق در یکی از شهرستان‌ها به صفر رسیده. وقتی با اشتیاق قضیه را پیگیر شدیم تا ببینیم چه نسخۀ شفابخشی دارند تا در جاهای دیگر هم آن را عملیاتی کنیم، معلوم شد مدتی است مثلاً استانداری بخش‌نامه کرده که در آن شهرستان از ثبت طلاق خودداری شود و مردم به‌ناچار برای این کار به شهرستان‌های دیگر می‌روند و به این ترتیب آمار طلاق در آن جا به صفر رسیده.

2.  مدتی قبل خبر آمد خبری در راه است. بله، معلوم شد طلاق سهمیه‌بندی شده. تازگی هم سخن‌گوی کمیسیون. اعلام فرمودند: «مردانی که از توانایی مالی لازم برای ادارۀ زندگی برخوردار نیستند، ازدواج نکنند تا برای دستگاه قضایی بحران ایجاد نکنند». بنده البته محلّل نیستم تا برای هر چیز تحلیل و راه حلی ارائه کنم، اما تا همین دیشب به این کار «پاک کردن صورت مسئله» گفته می‌شد. لذا به عزیزان مجرد دور و برم سریعاً پیغام فرستادم که: تا ازدواج سهمیه‌بندی نشده، به هم بگردید.

3.  چند سال قبل خانمی تماس گرفته و پرسید: «ممکنه ستارۀ من و همسرم رو نگاه کنین و ببینین با هم سازگارن یا نه؟» خدا گواه است اصلاً انتظار این یکی را نداشتم و عذرخواهی کردم که: گمان کردم استخاره می‌خواهید و اصلاً طالع‌بینی و. را بلد نیستم و. . بعد البته خودم را سرزنش کردم که: چرا به ایشان نگفتم: اگر شما و همسرتان همانی باشید که قرآن کریم فرموده، که: "هُنَّ لِبَاسٌ لَکُمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ" [سورۀ بقره، آیۀ 187] ـ یعنی مانند لباسی باشید که هم از هرچیز دیگر به انسان نزدیک‌تر است و هم عیب طرف را می‌پوشاند ـ حتماً "لِتَسْکُنُوا إِلَیْهَا" [سورۀ روم، آیۀ 21] خواهد شد و آرامش خواهد آمد و مگر ستاره‌ها مغز. خورده‌اند که در این صورت با هم نسازند.    

4.  خدایا! ما را چه شده که عشق‌ورزی را فراموش کرده‌ایم؟! مگر پیامبر (صلی الله علیه و آله) و اهل بیت عصمت و طهارت ـ علیهم السلام ـ کانون عطوفت و مهرورزی نبودند و مگر رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) که هنگام فوت فرزند دلبندشان ابراهیم (علیه السلام) مانند ابر بهار می‌گریستند در جواب کج‌فهمی که به ایشان اعتراض کرد نفرمودند: «القلب یحزن والعین تدمع، ولا نقول ما یغضب الربّ» (قلب آتش می‌گیرد و آب از دیده فرومی‌ریزد، اما جز رضای پروردگار بر لب جاری نمی‌کنیم)؟ یعنی گمان می‌کنید به این ترتیب دیگر مشکلات دنیا و آخرت نسل جوان را حل کرده‌اید و در این برهوت بی‌معنویت و خالی از هویت خلائی برایشان باقی نمی‌ماند؟! من که هرچه فکر می‌کنم عقلم به حکمت راه حل‌های دوستان ـ البته اگر بر فرض محال حکمتی داشته باشد ـ قد نمی‌دهد. اما با اجازه شعری از سعدی تقدیم می‌کنم که ببینید قدما چه تصوری از ازدواج داشته‌اند:

زن خوب فرمان‌بر پارسا/ کند مرد درویش را پادشا

برو پنج نوبت بزن بر درت/ چو یاری موافق بود در برت

همه روز اگر غم خوری غم مدار/ چو شب غم‌گسارت بود در کنار

کرا خانه آباد و هم‌خوابه دوست/ خدا را به رحمت نظر سوی اوست

چو مستور باشد زن و خوب‌روی/ به دیدار او در بهشت است شوی

کسی بر گرفت از جهان کام دل/ که یک‌دل بود با وی آرام دل

اگر پارسا باشد و خوش‌سخن/ نگه در نکویی و زشتی مکن

زن خوش‌منش دل‌نشان‌تر که خوب/ که آمیزگاری بپوشد عیوب

ببرد از پری‌چهرۀ زشت‌خوی/ زن یمای خوش‌طبع، گوی

بر آن بنده حق نیکویی خواسته است/ که با او دل و دست زن راست است

5. خب، سخت نگیرید. این بزرگواران هم ـ ان شاء الله ـ قصد بدی ندارند. نقداً چند متن عاشقانه از همان‌ها که وعده داده بودم و رفقا مدام تشکر می‌کنند خدمتتان باشد. این هم هدیۀ ناقابل این کمترین برای ازدواج سراسر خیر و برکتتان.

برگ سبزی است تحفۀ درویش/ چه کند بی‌نوا؟ ندارد بیش.

 


للناس فی الشهر هلال و لی

فی وجهها کلّ صباح هلال

برای مردم در هر ماهی یک هلال است و برای من

در صورت او هر صبحْ هلالی‌ست

 

 

لاتلوم نظراتی لوم جمالک!

سعدی:

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم

باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

منبع: کانال صُدغَیها

 

حدّثینی عن الثورة والحرّیة والنّضال. ثم قبّلینی

هرچه می‌خواهی با من از انقلاب و آزادی و جنگ بگو، اما بعد از آن مرا ببوس

 

 

بعدد الرصاصات التی اُطلقت علی جبهات المعارک، أحبک

به تعداد گلوله‌هایی که در جبهه‌های جنگ شلیک شدند، دوستت دارم.

 


1. سرور عزیزی به مناسبت ایام به قول خودشان ملمّعی از مرحوم آیت الله حاج شیخ محمدحسین غروی اصفهانی فرستاده‌اند که بسیار زیباست:

چشمۀ خور در فلک چهارمین/ سوخت ز داغ دل ام‏ البنین‏

آهِ دلِ پرده‌‏نشین حیا/ برده دل از عیسی گردون‏‌نشین

دامنش از جگر لاله ‌زار/ خون دل و دیده روان ز آستین

مرغ دلش زار چو مرغ هَزار/ داده ز کف چار جوان گزین‏

أربعة مثل نُسور الرُّبی(1)/ سدره‌نشین از غمشان آتشین‏

کعبۀ توحید از آن چهار تن/ یافت ز هر ناحیه رکنی رکین‏

قائمۀ عرش از ایشان به پای/ قاعدۀ عدل از آنها متین

یاد ابوالفضل که سرحلقه بود/ بود در آن حلقۀ ماتم نگین‏

اشک‌فشان سوخته‌جان همچو شمع/ با غم آن شاهد زیبا قرین‏

ناله و فریاد جهان‌سوز او/ لرزه در افکنده به عرش برین‏

کای قد و بالای دل آرای تو/ در چمن ناز بسی نازنین‏

تیر کمان خانۀ ‏بیداد زد/ دیدۀ حق‌بین تو را در کمین

چهار جوان بود مرا دل‌فروز/ والیوم اصبحت ولا من بنین(2)

نام جوان مادر گیتی مبر/ تذکّرینی بلیوث العرین(3)

چون که دگر نیست جوانی مرا/ لا تدعُونّی ویک أُمّ ‏البنین(4)

2. خدایشان رحمت کند که فقه و اصول می‌خواندند و جز ترویج دین رسالت دیگری بر دوش خود احساس نمی‌کردند. یاد پدر فرتوت یکی از رفقا افتادم که با آن سن و سال درس می‌رفت و وقتی فرزندانش علت را پرسیده بودند گفته بود: وظیفه دارم شهریه‌ای را که می‌گیرم حلال کنم.


پانوشت‌ها:

(1) چهار نفر چون پرندگان تیز پرواز کوهسار بودند که کشته شدند و رگ حیات آنان قطع گردید.

(2) امروز صبح کردم در حالی که دیگر پسری ندارم.

(3) مرا به یاد شیران بیشه می‏ندازید.

(4) دیگر مرا «اُمّ ‏البنین» نخوانید.


1.  چند سال قبل یکی از اصحاب سابق و رفقای بعد به بیماری سرطان مبتلا شد و اندکی بعد جان سپرد. خداوند رحمتش کند. مدتی بعد از فوتش یکی از منسوبین وی تماس گرفت و گفت: پسر صاحب‌خانۀ ما دانشجو است و سؤالاتی داشته که رفته پیش حاج آقا. بپرسد، وسط‌های کار حاج آقا داغ فرموده و از حال رفته‌اند و. . اگر مانعی ندارد بیایند پیش شما و مطالبشان را مطرح کنند. استقبال کردم و آمد و با خودش لیستی از مثلاً تناقضات و ابهامات قرآن آورده بود که در همان یکی دو سؤال اول معلوم شد اصلاً صورتی نادیده تشبیهی به تخمین کرده است. یادمان باشد باید حالاحالاها بخوانیم و بخوانیم و غش و ضعف نیازی نیست.

2.  بزرگواری متنی فرستادند و فرمودند: اگر ممکن است نظرتان را در این باره بفرمایید. متنی دربارۀ «ﺑﺮﺭﺳ ﺍﺩﻋﺎ ﺍﻋﺠﺎﺯ ﻗﺮﺁﻥ ﺩﺭ ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﻪ ﻓﺮﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺛﺮ ﺍﻧﺸﺖ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺷﺮﺡ ﺁۀ ﻣﺮﺑﻮﻃﻪ (آیه ٤ سورۀ قیامة: "ﺑَﻠَﻰ ﻗَﺎﺩِرِﻳﻦَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﻥ ﻧُّﺴَﻮِّﻱَ ﺑَﻨَﺎﻧَﻪُ"؛ ﺑﻠﻪ! ﻣﺎ ﺗﻮﺍﻧﺎ ﺑﺮ ﻣﺮﺗﺐ ﺮﺩﻥ/ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺍﻧﺸﺘﺎﻥ ﺍﻭ ﻧﺰ ﻫﺴﺘﻢ). نویسنده داد سخن داده بود که ﻣﻔﺴﺮﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ «ﺑﻨﺎﻥ» ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍین جا ﺑﻪ ﻣﻌﻨ «ﺍﺛﺮ ﺍﻧﺸﺖ» ﻣﻌﺮﻓ ﺮﺩﻩﺍﻧﺪ و این ترجمه نادرست است و ﺍﺯ ﻣﻮاردى ﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﻟﻞ ﺑﺮ ﻋﻠﻤ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺍﻋﺠﺎﺯ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﺩﺍﻧﻨﺪ ﺍﻦ ﺁﻪ ﺍﺯ ﻗﺮﺁﻥ ﺍﺳﺖ و. و بعد اللتیّا والتی نتیجه گرفته بود: «با دانستن این تاریخچه در مورد اثر انگشت حتی اگر منظور قرآن اثر انگشت باشد نیز معجزه‌ای انجام نداده و معجزه‌تراشان را ناکام گذاشته است. ون با تغییر و تحریف آیات قرآن و خصوصاً تفسیرهای غیرواقعى و شیّادانه به دنبال معجزه‌تراشی و انطباق آیات مبهم قرآن با علوم روز دنیا هستند و.».

3.  بنده عرض کردم: خب، بخشی از این مدعا درست است و نباید از حرف حق رنجید (و مثلاً دردمندانه غش کرد). «تبیان» و «مجمع البیان» لغت را معنا نکرده‌اند، ولی در توضیح آیه طوری صحبت کرده‌اند که همین انگشت از آن استفاده می‌شود. «مفردات» راغب و تفسیر «المیزان» و «بیضاوی» هم «بنان» را همان انگشتان و یا سرانگشتان معنا کرده‌اند. اولین جایی که بحث خطوط سر انگشت (اثر انگشت) را مطرح کرده تا جایی که بنده یافتم آقای مکارم است (از تفسیر آقای طالقانی و. بی‌خبرم) که آن هم به احتمال قوی تحت تاثیر روشن‌فکران اهل سنت بوده. ر. ک: القرآن وإعجازه العلمی، محمد اسماعیل إبراهیم، ص 111؛ مع الطب فی القرآن الکریم، عبد الحمید دیاب، أحمد قرقوز، ص 23؛ مجلة البیان، تصدر عن المنتدى الإسلامی، ج 142، ص 110 و. .

4.  بعد هم اضافه کردم: البته همان طور که «حبّ الشیء یعمی ویصمّ» باید پذیرفت که «بغض الشیء یعمی ویصمّ». کسانی مثل نویسندۀ این مطلب چون اصرار دارند حضرات ون را عده‌ای نان‌به‌نرخ‌روز خور معرفی کنند چشم‌ها را بسته و دهان را باز می‌کنند، در حالی که لازم نیست در این کار حتماً دنبال سوء نیت باشیم. البته آقایان مزبور لابد با کشف این نکته هول و دستپاچه شده و گز نکرده پاره کرده‌اند و بی‌آن‌که ببینند لغت و ظهورات کلام مساعدت می‌کند یا نه حرفی زده‌اند، اما خب باید شرایط حاکم بر جامعۀ مسلمان و روی‌کرد طبقات مختلف به قرآن و میل به درست کردن عده و عُده را هم در نظر گرفت و البته به مخاطبین هم «مرحبا» گفت که هرچه را می‌شنیدند وحی منزَل حساب کرده و دربست می‌پذیرفتند.

از همۀ اینها گذشته توضیحات آقای مکارم و آن چند نفر دیگر چه ربطی به معجزه و امثال آن دارد؟! آخر، بر فرض قبول این نکته که «بنان» اشاره به اثر انگشت دارد، قرآن کریم اشاره به قدرت الهی در بازسازی بدن آدمی با همۀ ظرائفش می‌کند و حالا چون قبل از میلاد مسیح هم در چین و ماچین (لابد با میکروسکوپ و امثال آن) از اثر انگشت افراد برای تعیین هویتشان استفاده می‌شده دیگر نباید اشارۀ قرآن به این مسئله و قیاس اولویت نهفته در آن (که خدایی که بتواند جایی خرد و ظریف مانند سر انگشتان و به قول حضرات: «اثر انگشت» را دوباره بسازد حتماً قادر بر جمع‌آوری استخوان‌های بزرگ بدن هم هست) را مهم تلقی کرد؟! بله،

چشم‌ها را باید شست، جور دیگر باید دید.

5.  باز دلم طاقت نیاورد و نوشتم: راستی تعبیر «بنان» به مجموعۀ انگشت و یا سر انگشت که مرکب از استخوان و اثر انگشت و. است اطلاق می‌شود. بنابراین حداقل استفادۀ این‌که حتی خطوط سرانگشت را هم بازسازی خواهیم کرد خیلی دور از آبادی نیست. بله، دنباله‌اش ـ که خداوند در قیامت افراد را از اثر انگشتشان خواهد شناخت و. ـ دیگر شبیه فیلم‌های شرلوک هلمز و. رفقاست.

6. توصیۀ برادرانۀ این کمترین به شما هم آن است که هم «صمدیه» را در 48 ساعت نخوانید و هم این‌که بزرگواری فرموده و کمی با «مختصر» و «مطوّل» رفیق باشید و به جای این دو به «مختصر المختصر» اکتفا نکنید.


1.  باب دوم «مغنی اللبیب» رو به اتمام است. در بحث عطف جمله بر مفرد، به‌مناسبت، نکتۀ بسیار زیبایی آمده.

2.  إذا قیل: «قال زیدٌ: عبدُ اللهِ منطلقٌ، وعمرٌو مقیمٌ» فلیستِ الجملةُ الأُولى فی محلِّ نصبٍ والثانیةُ تابعةً لها، بلِ الجملتانِ معاً فی موضعِ نصبٍ، ولا محلَّ لواحدةٍ منهما؛ لأنّ المقولَ مجموعُهما، وکلٌّ منهما جزءٌ للمقولِ، کما أنّ جزأیِ الجملةِ الواحدةِ لا محلَّ لواحدٍ منهما باعتبارِ القولِ، فتأمّله؛ یعنی: در عبارت «قال زیدٌ: عبدُ اللهِ منطلقٌ، وعمرٌو مقیمٌ» نباید جملۀ «عبدُ اللهِ منطلقٌ» را مقول قول و محلّاً منصوب و جملۀ «عمرٌو مقیمٌ» را معطوف بر آن دانست، بلکه صحیح آن است که مقول قول که محلّاً منصوب است تمام عبارت «عبدُ اللهِ منطلقٌ، وعمرٌو مقیمٌ» است و دو جزء آن («عبدُ اللهِ منطلقٌ» و «عمرٌو مقیمٌ») هیچ کدام محلی از اعراب ندارند؛ همان طور که دو جزء یک جمله (مثل «عبدُ اللهِ» و «منطلقٌ»، یا «عمرٌو» و «مقیمٌ») به اعتبار مقول قول بودن محلّی از اعراب ندارند.

3.  خیلی دل‌چسب بود؟! اما من یاد چند سال قبل افتادم که یکی از دست‌اندر‌کاران تالیف «مغنی.» در درس خارج خود فرموده بودند: «تدریس موفق علم اصول بدون آشنایی با تاریخ علم اصول میسور نیست. مع الأسف الشدید ما در کتاب‌های درسی‌ای که هست یک کتاب درسی را که می‌توانستیم بگوییم که سرجای خودش قرار داشت "معالم" بود. حذف کتابها مثل این می‌ماند که ما سؤالات را حذف کنیم، نصف جواب‌ها را هم حذف کنیم و باقی جواب را بدهیم دست طلبه و بگوییم: بخوان و بفهم! نمی‌شود. . نتیجه آن می‌شود که ما در خارج اصول، گرفتار طلبه‌های این طوری هستیم. چون تاریخ علم اصول را بلد نیست نمی‌شود با وی تفاهم کرد.»

4.  یکی از همان روزها استاد بزرگواری که لطف فراوانی به بنده دارند از آن سر کشور تماس گرفته و با کلّی آب و تاب این فرمایشات را که اتفاقاً پیش‌تر دیده و خوانده بودم برایم تعریف فرمودند. من هم گفتم: ولی ایشان خودش از متولیان حذف کتاب‌هایی از این دست بود و مثلاً در تدوین «مغنی.» مشارکت داشت. حضرت رفیقمان هم نامردی نکرده و همان روز این مطلب را در کاسۀ استاد گذاشته بودند. ایشان هم افاضه فرموده بودند که: «شما متوجه نیستید. آن موقع امر دایر بود بین این‌که کل "مغنی اللبیب" حذف شود و یا با تغییراتی در حوزه باقی مانده و کل 8 بابش خواند شود. ما این دومی را انتخاب کردیم.»

5.  خب، من که قانع نشدم. اگر شما قانع شدید جدّاً التماس دعا، مخصوصاً که باز هم همان باب 1 و 4 «مغنی.» خوانده می‌شود. تعزیه‌خوان‌ها شعری دارند بسیار زیبا که با صدای حزین و جان‌سوزی می‌خوانند:

یتیمی درد بی‌درمان یتیمی/ یتیمی خواری دوران یتیمی

بله دوستان! علت اصلی یتیمی این دروس است که هر که از راه می‌رسد با داعیۀ خیرخواهی لگدی حوالۀ آنها می‌کند.


1. امروز یکی از دوستان گرامی برایم متن فوق العاده‌ای فرستادند. «پدری نوشته: دختر من امروز توی اتوبوس برای اولین بار شد. یه پسری که یک سال از خودش بزرگ‌تر بوده دخترم رو می‌کشه کنار و در گوشش بهش می‌گه: ببین یه لکه افتاده روی شلوارت. هول نشو. سویشرت منو دور کمرت ببند و برو خونه. من امروز خواستم از مادر این پسر تشکر کنم برای بزرگ کردن همچین بچه‌ای و بگم: مرسی بابت این تربیت درستت».

2. یک آن احساس کردم امام زمان ـ روحی وأرواح العالمین له الفداء ـ تشریف آورده و دست مبارکشان را روی سر مردم کشیده‌اند و عقل‌ها کامل شده، یا مثلاً این پسر شاید در ایران بزرگ شده و سابقۀ چند هزار سال تمدن را با خود دارد که 1500 سال آن با تعالیم جان‌بخش اسلام همراه بوده. بین خودمان بماند خیلی به حال پدر و مادرش غبطه خوردم و از خدا خواستم توفیق دهد هم بتوانم فرزندانم را این طور بار بیاورم و هم تا آن جا که می‌توانم چنین اثری ایجاد کنم. اینها را در ایران قدیم «ناموس‌پرستی» می‌گفتند. بی هیچ ادا و اطواری مراقب ناموس خودت و بقیه باشی و فرسنگ‌ها دور از سوء استفاده و رندی. 

3. خیلی از رفقا از متون عاشقانۀ اخیر تشکر می‌کنند (مخصوصاً: «أنت حلّ بهذا البلد، وأشارت إلی قلبها»). اینها یعنی این‌که راه را غلط نرفته‌ام. شما هم زانوی غم بغل نگیرید و مدام حرف‌های روشن‌فکرانه تحویل ندهید که: «زمانه چند دهه جوانی به همۀ ما بدهکار است و.». اگر از همین احساس‌ها با عیال خود داشته باشید و به خودش هم ابراز بفرمایید شکوفه‌ها باز خواهند شد و «زندگی شیرین می‌شود» و هیچ وقت دیر نیست.

4. این هم 3 متن دیگر. بخوانید و لذتش را ببرید.

 

دوستت دارم، انگار که تنها پیتزا در دنیای پر از عدسی من هستی.

منبع: کانال صُدغَیها

 

به دنبال خدیجه می‌گردند، در حالی که هیچ شباهتی به محمد ندارند.

منبع: کانال صُدغَیها

 

احصائیات الحرب مخطئة تماما!

فکل رصاصة تقتل إثنین!

آمار جنگ به کلی اشتباه است!

هر گلوله دو نفر را می‌کشد!

عربیات

علی م

منبع: کانال صُدغَیها

 


1.  گاهی که گوشی تلفن همراهم به مشکلی برمی‌خورد و برای رفع مشکل به مغازۀ تعمیر موبایل مراجعه می‌کنم، طرف قدری با حوصله توضیح می‌دهد و وقتی محاسن جوگندمی ـ و لابد قیافۀ مات و مبهوت ـ مرا می‌بیند با حجب و حیا می‌گوید: حاج آقا! برو خونه به بچه‌ها بگو برات توضیح می‌دن. دیگر نمی‌داند سال‌ها قبل از آن که از کتم عدم پا به دایرۀ وجود بگذارد دور دور ما بوده و:

دور مجنون گذشت و نوبت ماست/ هرکسی چند روز نوبت اوست

"وَتِلْکَ الْأَیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاسِ".(1)

2.  شهر مشهد و مخصوصاً ییلاقات اطراف آن رستوران‌های بی‌نظیری دارد و کافی است یک بار شیشلیک شاندیز و چلوماهیچۀ مثلاً پسران کریم را نوش جان بفرمایید تا بفهمید در دنیا چه خبرهاست. هربار که مشهد مشرّف می‌شویم اخوی عزیز و بقیۀ اعضای خانواده به اصرار ما را به آن جاها دعوت می‌کنند و در پذیرایی سنگ تمام می‌گذارند تا شاید عزم رحیلمان بدل شود به اقامت و دیگر به قم برنگردیم. غافل از این‌که:

برو این دام بر مرغی دگر نه/ که عنقا را بلند است آشیانه

و ما کبوتر جَلد این جا شده‌ایم و خدا گواه است بارها و بارها وقتی فکر جدا شدن از معارف اهل بیت ـ علیهم السلام ـ و محضر بی‌نظیر اساتید به ذهنم خطور می‌کند با خودم می‌خوانم:

من و جدایی از این آستان خدا نکند/ نصیب دشمن ما را نصیب ما نکند

وقتی خودم از وجوب کفایی ـ و بلکه عینی ـ تحصیل و تدریس علوم دینی می‌نویسم ترک واجب کنم؟؟؟!!!

3.  خب، کم‌کم بروم سر اصل موضوع. با عنایت به این دو مقدمه دوست داشتم یکی از این نظرسنجی‌ها که توی گروه‌های تلگرامی می‌بینم راه بیندازید ـ در مقدمۀ 1 گفتم که: من از این کارها بلد نیستم ـ و از دوستان گرامی سؤال بفرمایید که اگر روزی حضرات علمای اهل سنت میهمان ما باشند و مثلاً به یکی از این رستوران‌ها که ذکر جمیلشان گذشت برویم چند درصدشان غذاهای سوپردولوکسی را که عرض کردم رها کرده و آبگوشت میل خواهند کرد؟ پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) هم که لااقل به‌مناسبت حدیث معروف طیر(2) دست‌کم یک بار در عمر شریفشان مرغ بریان نوش جان فرموده بودند.

4.  آخر این چه حدیثی است که در  همۀ کتاب‌های بزرگ و کوچکشان نقل کرده‌اند که: «قال رسول الله (صلی الله علیه و آله): إنّ فضل عائشة على النساء کفضل الثرید على سائر الطعام»(3) ؟؟؟!!!

5.  خب، از آن جا که هرکار هم بکنید دل انسان با این حدیث صاف نمی‌شود دیگر همه به دست و پا افتاده‌اند که بالاخره به طریقی آن را توجیه کنند. (4)

6.  اما زیباتر از همه، توضیحات عجیب آلوسی است که می‌گوید: با احادیثی این‌چنین نمی‌توان او را بر سیدة نساء الأولین والآخرین برتری داد و دست آخر صراحتاً اعلام می‌دارد که: «وبعد هذا کلّه الذی یدور فی خلدی أنّ أفضل النساء فاطمة، ثمّ أُمّها، ثمّ عائشة، بل لو قال قائل: "إنّ سائر بنات النبیّ (صلی الله علیه و آله) أفضل من عائشة" لا أرى علیه بأساً».(5)

به گمانم اگر خجالت نمی‌کشید می‌نوشت:

گر همای از جهان شود معدوم/ کس نیاید به زیر سایۀ بوم

7.  کمی هم حرف علمی بزنیم. امیدوارم کسی راه نیفتد در کتب حدیث ما بگردد و بر فرض محال چیزی نظیر این پیدا کند؛ چرا که اوّلاً ما چنان که بارها و بارها بیان شده کتاب‌های حدیثی خود را کتب صحیحه نمی‌دانیم و لذا تک‌تک احادیث آنها را جداگانه بررسی و اعتبارسنجی می‌کنیم و ثانیاً اگر مانند استاد بزرگوار حضرت آیت الله مددی باشیم که اساساً حجیت تعبدی خبر واحد را قبول ندارند، مانند یونس بن عبد الرحمن تنها اخباری را قبول خواهیم کرد که با کتاب و سنت و شواهد عقلی معارض نباشند. خوب است اهل سنت هم دست از حجیت تعبدی خبر واحد بردارند. جوانان روشن‌فکر دیگر بعید است زیر بار این حرف‌ها بروند.

8.  یکی از رفقا ـ لابد برای به خشم آوردن من ـ ازقول مولوی. نقل فرموده‌اند: ایرانیان باید پای عمر را ببوسند، باید سم اسب عمر را ببوسند. . کجا و حضرت عمر کجا، قابل مقایسه نیستند. بعد هم دو ایموجی همراهش کرده‌اند که::flushed::joy:.

9.  خب، ما که بخیل نیستیم. ایشان هرجا را که می‌خواهد ببوسد، اما ما بر در و دیوار حرم‌های اهل بیت ـ و چون از قبر بی‌نشان دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بی‌خبریم بر در و دیوار مدینه ـ بوسه می‌زنیم و می‌گوییم:

أمرّ على الدیار دیار لیلى/ أُقبّل ذا الجدار و ذا الجدارا

وما حبّ الدیار شغفن قلبی/ ولکن حبّ من سکن الدیارا

از دیار لیلى مى‌گذرم، این دیوار و آن دیوار را مى‌بوسم. علاقه به دیوار لیلى نیست که دلم را تسخیر کرده، بلکه آن کسى که در آن ست دارد مرا مفتون خود ساخته است» .           

 .

پانوشت‌ها:

(1) و این روزگار است که هر دم آن را به مراد کسى مى‌گردانیم. [سورۀ آل عمران، آیۀ 140]

(2) مرحوم ابن‌بطریق حلّی فصل 31 کتاب مستطاب «عمدة عیون صحاح الأخبار فی مناقب إمام الأبرار» را به آوردن این حدیث از مصادر فراوان اهل سنت اختصاص داده و لااقل از ابن‌مغازلی شافعی افزون بر 20 طریق برای آن ذکر کرده.

(3) یعنی: برتری عایشه نسبت به بقیۀ ن همچون برتری ترید آبگوشت (آبگوشتی که در آن نان خُرد کرده و با گوشت و سایر مخلفات خورده شود) نسبت به بقیۀ غذاهاست. [مسند أحمد، ج 3، ص 156 و.؛ سنن الدارمی، ج 2، ص 106؛ صحیح البخاری، ج 4، ص 132 و.؛ صحیح مسلم، ج 7، ص 133؛ سنن ابن ماجة، ج 2، ص 1091 ـ 1092/ 3280 و 3281؛ سنن الترمذی، ج 5، ص 365/ 3974؛ السنن الکبرى للنسائیّ، ج 4، ص 161/ 6692 و. . بس است دیگر. نفسم گرفت]

(4) ر. ک: شرح صحیح مسلم، النووی، ج 15، ص 199؛ فتح الباری، ابن حجر، ج 6، ص 321 و ج 9، ص 479؛ عمدة القاری، ج 15، ص 310 و.؛ کشف المشکل من حدیث الصحیحین، ابن الجوزی، ج 1، ص 414 ـ 415 و. .

(5) تفسیر الآلوسی، ج 3، ص 155 ـ 156.


1.  خیلی از چیزهایی را که به شکل لطیفه و داستان و امثال آن می‌شنیدیم کم‌کم به چشم خود دیدیم. این هم شاید از آفات بالا رفتن سنّ و سال است. چند سال قبل عزیز بزرگواری تعریف کردند که: با خبر شدیم آمار طلاق در یکی از شهرستان‌ها به صفر رسیده. وقتی با اشتیاق قضیه را پیگیر شدیم تا ببینیم چه نسخۀ شفابخشی دارند تا در جاهای دیگر هم آن را عملیاتی کنیم، معلوم شد مدتی است مثلاً استانداری بخش‌نامه کرده که در آن شهرستان از ثبت طلاق خودداری شود و مردم به‌ناچار برای این کار به شهرستان‌های دیگر می‌روند و به این ترتیب آمار طلاق در آن جا به صفر رسیده.

2.  مدتی قبل خبر آمد خبری در راه است. بله، معلوم شد طلاق سهمیه‌بندی شده. تازگی هم سخن‌گوی کمیسیون. اعلام فرمودند: «مردانی که از توانایی مالی لازم برای ادارۀ زندگی برخوردار نیستند، ازدواج نکنند تا برای دستگاه قضایی بحران ایجاد نکنند». بنده البته محلّل نیستم تا برای هر چیز تحلیل و راه حلی ارائه کنم، اما تا همین دیشب به این کار «پاک کردن صورت مسئله» گفته می‌شد. لذا به عزیزان مجرد دور و برم سریعاً پیغام فرستادم که: تا ازدواج سهمیه‌بندی نشده، به هم بگردید.

3.  چند سال قبل خانمی تماس گرفته و پرسید: «ممکنه ستارۀ من و همسرم رو نگاه کنین و ببینین با هم سازگارن یا نه؟» خدا گواه است اصلاً انتظار این یکی را نداشتم و عذرخواهی کردم که: گمان کردم استخاره می‌خواهید و اصلاً طالع‌بینی و. را بلد نیستم و. . بعد البته خودم را سرزنش کردم که: چرا به ایشان نگفتم: اگر شما و همسرتان همانی باشید که قرآن کریم فرموده، که: "هُنَّ لِبَاسٌ لَکُمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ" [سورۀ بقره، آیۀ 187] ـ یعنی مانند لباسی باشید که هم از هرچیز دیگر به انسان نزدیک‌تر است و هم عیب طرف را می‌پوشاند ـ حتماً "لِتَسْکُنُوا إِلَیْهَا" [سورۀ روم، آیۀ 21] خواهد شد و آرامش خواهد آمد و مگر ستاره‌ها مغز. خورده‌اند که در این صورت با هم نسازند.    

4.  خدایا! ما را چه شده که عشق‌ورزی را فراموش کرده‌ایم؟! مگر پیامبر (صلی الله علیه و آله) و اهل بیت عصمت و طهارت ـ علیهم السلام ـ کانون عطوفت و مهرورزی نبودند و مگر رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) که هنگام فوت فرزند دلبندشان ابراهیم (علیه السلام) مانند ابر بهار می‌گریستند در جواب کج‌فهمی که به ایشان اعتراض کرد نفرمودند: «القلب یحزن والعین تدمع، ولا نقول ما یغضب الربّ» (قلب آتش می‌گیرد و آب از دیده فرومی‌ریزد، اما جز رضای پروردگار بر لب جاری نمی‌کنیم)؟ یعنی گمان می‌کنید به این ترتیب دیگر مشکلات دنیا و آخرت نسل جوان را حل کرده‌اید و در این برهوت بی‌معنویت و خالی از هویت خلائی برایشان باقی نمی‌ماند؟! من که هرچه فکر می‌کنم عقلم به حکمت راه حل‌های دوستان ـ البته اگر بر فرض محال حکمتی داشته باشد ـ قد نمی‌دهد. اما با اجازه شعری از سعدی تقدیم می‌کنم که ببینید قدما چه تصوری از ازدواج داشته‌اند:

زن خوب فرمان‌بر پارسا/ کند مرد درویش را پادشا

برو پنج نوبت بزن بر درت/ چو یاری موافق بود در برت

همه روز اگر غم خوری غم مدار/ چو شب غم‌گسارت بود در کنار

کرا خانه آباد و هم‌خوابه دوست/ خدا را به رحمت نظر سوی اوست

چو مستور باشد زن و خوب‌روی/ به دیدار او در بهشت است شوی

کسی بر گرفت از جهان کام دل/ که یک‌دل بود با وی آرام دل

اگر پارسا باشد و خوش‌سخن/ نگه در نکویی و زشتی مکن

زن خوش‌منش دل‌نشان‌تر که خوب/ که آمیزگاری بپوشد عیوب

ببرد از پری‌چهرۀ زشت‌خوی/ زن یمای خوش‌طبع، گوی

بر آن بنده حق نیکویی خواسته است/ که با او دل و دست زن راست است

5. خب، سخت نگیرید. این بزرگواران هم ـ ان شاء الله ـ قصد بدی ندارند. نقداً چند متن عاشقانه از همان‌ها که وعده داده بودم و رفقا مدام تشکر می‌کنند خدمتتان باشد. این هم هدیۀ ناقابل این کمترین برای ازدواج سراسر خیر و برکتتان.

برگ سبزی است تحفۀ درویش/ چه کند بی‌نوا؟ ندارد بیش.

 


للناس فی الشهر هلال و لی

فی وجهها کلّ صباح هلال

برای مردم در هر ماهی یک هلال است و برای من

در صورت او هر صبحْ هلالی‌ست

 

 

لاتلوم نظراتی لوم جمالک!

سعدی:

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم

باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

منبع: کانال صُدغَیها

 

حدّثینی عن الثورة والحرّیة والنّضال. ثم قبّلینی

هرچه می‌خواهی با من از انقلاب و آزادی و جنگ بگو، اما بعد از آن مرا ببوس

 

 

بعدد الرصاصات التی اُطلقت علی جبهات المعارک، أحبک

به تعداد گلوله‌هایی که در جبهه‌های جنگ شلیک شدند، دوستت دارم.

 


1. در کانالی مطلب زیبایی آمده بود که با خودم گفتم: در این ایام که از همه جا پالس منفی می‌رسد خدمتتان تقدیم کنم لذتش را ببرید.

٭ طنزهای کرونایی در فضای مجازی ٭

خدایا، یکی سیب خورد اومدیم این دنیا، حالا یکی خفاش خورده باید برگردیم اون دنیا.

٭ یه زمانی می‌گفتن: اگه دستتون‌و کردین تو دماغتون، برین دستتون‌و بشورین؛ الآن می‌گن: دستتون‌و بشورین، بعد بکنین تو دماغتون.

٭ تأثیری که کرونا رو تمیزیِ ما گذاشت "النظافة مِنَ الإیمان" نذاشت!

یادش به‌خیر، یه زمانی عطسه می‌کردیم، می‌گفتن عافیت باشه؛ الآن عطسه کنی، از خونه می‌ندازنت بیرون.

٭ به چن نفر بده‌کار بودم، طرف زنگ زد برا پول، گفتم من کرونا گرفته‌م، تو خونه‌م؛ خودتون بیاین بگیرین. همه‌شون پیام دادن خوشا، حلالت!

٭ توالت بودم، بابام در زد، من هم سرفه کردم که بفهمه کسی تو توالته. درو از اون‌ور قفل کرد، الآنم از زیرِ در داره گاز آمونیاک می‌ده تو!

٭ اونایی که ماسک فیلتردار زده‌ن یه‌جوری به آدم نگاه می‌کنن که انگار پشتِ مازراتی نشسته‌ن.

٭ مادرم ان‌قد با وایتکس خونه رو ضدعفونی کرده که هر نفسی که می‌کشم، میکروبای بدنم سه بار می‌گن: یا قاضیَ الحاجات!

2. نیمه‌های شب گذشته که سخت مشغول مطالعه بودم یکی از دل‌واپسان پیغام داد: «تیتر رسانۀ بلژیکی: "آیت‌اللهِ ایرانی: برای مقابله با کرونا به .تان روغن بمالید"/ آبروریزی بین‌المللی». اول جواب دادم: «نه. نگران نباشین. احمق اینان که برای این آدم حساب باز کردن» و بعد که بیشتر فکر کردم به نظرم رسید و به خود ایشان هم پیغام دادم: «راستی صبح که پا شدین یه تحقیقی بکنین ببینین نکنه بلژیکیا شیافو می‌خورن؟!». واقعاً اگر خبر برسد دارویی که برای این بیماری کشف شده فقط باید به این ترتیب استعمال شود خواهید دید چه‌طور صغیر و کبیر در استفاده از آن از هم سبقت می‌گیرند و حتی برای محکم‌کاری چندتا چندتا نصب می‌کنند.


1.  امروز در خبرها خواندم: «محمود خیامی (مالک شرکت ایران ناسیونال و تولیدکنندۀ اتومبیل پیکان در ایران) که او را به عنوان پدر صنعت خودروسازی در ایران می‌شناسند، در خارج از کشور درگذشت. او از جمله کارآفرینان بسیار مشهور ایرانی است که تمام سرمایه و زندگی حرفه‌ای‌اش قربانی امواج سهمگین انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ شد، اما در خارج از کشور و از شرایط صفر توانست دگرباره خود را بالا بکشد و علاوه بر آن‌که برای خود زندگی راحتی ایجاد کند، یادگارهای خیرآفرینانۀ زیادی نیز از خود در ایران و خارج از ایران بر جای بگذارد». حتی ادعا شده: «در سال‌های منتهی به انقلاب اسلامی نزدیک به ۱۵ هزار کارگر در کارخانه‌های او مشغول به کار بودند» و خودش هم جایی گفته بود: «اگر روند فعالیت شرکت ایران ناسیونال ۸ تا ۱۰ سال دیگر ادامه پیدا می‌کرد، ایران دیگر نیازی به صنعت نفت نداشت».

2.  جداً این‌که از مرفهین بی‌درد بوده یا بادرد و این ادعاها چه‌قدر درست هستند فعلاً اهمیت چندانی ندارد، اما وقتی بعد از مدتی زندگی در قم حدود 20 سال قبل به مشهد رفتم از دیدن مدرسۀ دوران ابتدایی خودم (دبستان احمد سعیدی) که به طرز بسیار شیکی بازسازی شده بود جا خوردم و وقتی پرس‌و‌جو کردم مرحوم پدرم گفت: «این را خیامی ساخته. از انگلستان برای خواهرش پول فرستاده تا 5 مدرسه در زادگاهش مشهد بسازد.» پدر هزینۀ ساخت این مدرسه را ـ که به نظرم به نام «محمودیۀ 5» نام‌گذاری شده ـ در آن موقع 100 میلیون تومان بیان کرد (شما الآن بفرمایید: 10 میلیارد تومان).

3.  چند سال قبل یک شب کارگردان جوانی را در یک برنامۀ تلویزیونی دعوت کردند که گفت و گفت تا به این جا رسید که سال‌ها قبل به خاطر خامی و جوانی، تلفنی به سردبیر یک مجلۀ سینمایی ـ که بعداً معلوم شد میهمان دیگر برنامه است ـ کلّی بد و بی‌راه نثار کرده. همان جا چشمانش پراشک شد و خطاب به مهمان دیگر گفت: «آقای.! اینها را تعریف کردم تا بگویم: . خوردم». خب، برای من که در تمام عمرم شاگردی کرده و بزرگانی را دیده‌ام که یکی از آنها تقریباً محال بود در موردی زیر بار اشتباهش برود و تقریباً وانمود می‌کرد «وکان خُلقه القرآن» خیلی تکان‌دهنده بود.

4.  چند روز قبل هم آقایی در تلویزیون از یکی از هنرمندانِ درگذشته ـ که معمولاً او را در برنامه‌های طنز می‌دیدیم و گمان نمی‌کردیم غیر از این کارها هنر دیگری هم داشته باشد ـ تعریف کرد که چه‌قدر برای غریبه و آشنا وقت می‌گذاشته و از هیچ کمکی کوتاهی نمی‌کرده.

5.  خداوند مرحوم آیت الله سعیدی کاشمری را غریق باران رحمتش کند که فارغ از جهات علمی و تخصص عجیبی که در تفسیر قرآن داشت تقریباً ضرب‌المثل خدمت به خلق بود. شیفتگی استاد تهرانی و حضرت آیت الله مددی ـ حفظهما الله ـ برای خدمت به عیال خدا (یعنی این خلق مظلوم بی‌پناه) را هم که سال‌هاست به چشم می‌بینم تا باورم شود خداوند حجت را بر همگان تمام می‌کند.

6.  اینها را عرض کردم تا یادمان باشد در کنار "الذین آمنوا" رکن دیگر "عملوا الصالحات" است. می‌توان بی هیچ ادعایی کارهای خوب کرد و:

شکرانۀ بازوی توانا/ بگرفتن دست ناتوان است


1. بعد از  متن اخیر مبادا گمان شود به تعبیر جناب‌عالی با سید بن طاوس مشکل دارم. امروز برای عزیزی نوشتم:

إن کنت لا تدری فتلک مصیبة/ وإن کنت تدری فالمصیبة أعظم.

دوستان هم لابد توجه دارند که بزرگی و عظمت شخصیت و صفای باطن ربطی به اشتباه در مبانی علمی ندارد. حضرت آیت الله مددی ـ حفظه الله ـ بارها و بارها در این باره به مرحوم حاج شیخ عباس قمی مثال می‌زنند که گاه در «مفاتیح» می‌فرماید: «شیخ طوسی به سند صحیح نقل فرموده.»، در حالی که وقتی به مصدر اصلی مراجعه می‌کنید مطلب دارای مشکلات متعدد (سندی و متنی و مصدری) است (و ایشان لابد اعتقاد داشته آنچه آن خسرو کند شیرین بود و شیخ که اشتباه نمی‌کند و.).

2. دو سه سال پیش در همین حرم مطهر حضرت معصومه (س) سید معممی از آشناهای مشهدی را بعد از چند سال دیدم و با افتخار سینه را جلو داده و گفت: «بله، من در حوزه درس زیادی نخواندم». طفلک مرید کسی بود که ایشان اعتقاد داشت باطن افراد را می‌بیند، و سید هم طبعاً در همین حال و هوا سیر می‌کرد.

3. تصادفاً دیشب حدیث بسیار زیبایی در این باره دیدم:

«علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن محمد، عن محمد بن فلان الواقفی، قال: کان لی ابن عم یقال له: الحسن بن عبد الله، کان زاهداً وکان من أعبد أهل زمانه، وکان یتّقیه السلطان لجدّه فی الدین واجتهاده، وربما استقبل السلطان بکلام صعب یعظه ویأمره بالمعروف وینهاه عن المنکر، وکان السلطان یحتمله لصلاحه، ولم تزل هذه حالته حتّى کان یوم من الأیّام إذ دخل علیه أبو الحسن موسى (ع) وهو فی المسجد، فرآه فأومأ إلیه فأتاه، فقال له: یا أبا علیّ، ما أحبّ إلیّ ما أنت فیه وأسرّنی! إلّا أنّه لیست لک معرفة، فاطلب المعرفة. قال: جعلت فداک، وما المعرفة؟ قال: اذهب فتفقّه واطلب الحدیث. [الکافی، ج 1، ص 352 ـ 353، ح 8»

 و خلاصه‌اش این‌که باید خواند و خواند و خواند.

این هم یکی دیگر: «الحسین بن محمد، عن أحمد بن إسحاق، عن سعدان بن مسلم، عن معاویة بن عمار، قال: قلت لأبی عبد الله (ع): رجل روایة لحدیثکم یبثّ ذلک (فی الناس - خ) ویشدّده (یسدده - خ ل) (یشید - بصائر) فی قلوبهم وقلوب شیعتکم، ولعلّ عابداً من شیعتکم لیست له هذه الروایة، أیّهما أفضل؟ قال: الراویة لحدیثنا یشدّ به قلوب شیعتنا أفضل من الف عابد.» بله، خب.

آن گلیم خویش برون می‌کشد ز موج/ وین سعی می‌کند که بگیرد غریق را

4. دیروز برای دوستی نوشتم: «1. حضرت استاد آیت الله مددی روضۀ این هفتۀ خود را احتیاطاً تعطیل فرمودند. 2.  به یکی گفتند: چرا از گاو می‌ترسی؟ گفت: چون شاخ دارد و عقل ندارد. حالا اگر این ویروس ارادت به ساحت مقدس اهل بیت ـ علیهم السلام ـ نداشت چه؟!» و وقتی تشکر کرد که: «جواباتون آدمو وادار به تفکر می‌کنه»: «دین کاملاً تحلیلی و علمی است و بزرگ‌ترین خیانت شاید کاری باشد که دوستان دارند ندانسته می‌کنند که به اسم تعبد جلوی چند و چون را می‌گیرند».


1. در کانال وزینی این مطلب را گذاشته‌اند که:

«صدا و سیمای ایران که فراوان احکام ضروری و معارف متواتر کتاب و سنت را مخفی داشته است، و خود نشردهندۀ غنا و حتی ترانه‌خوانی زن (در برنامه‌های کودک) و برخی از منکرات دیگر است، در نشر مطالب بی‌سند و البته عامه‌پسند به نام دین ید طولایی دارد. و از آن جمله «لیلة الرغائب» ـ و یا به قول خودشان «شب آرزوها» ـ است که البته ترجمۀ «رغائب» به «آرزوها» هم از اشتباهات صدا و سیما است.

هیچ اسم و اثر و نام و نشانی از لیله الرغائب جز یک روایت عامی در احادیث ما نیست. با سندی به‌غایت ضعیف به روایت متهمی صوفی از 8 طبقه مجهول از شخصی عامی از انس بن مالک که خود انس در روایات امامی از کذابین شمرده شده است!

خود عامه هم راوی حدیث را متهم به جعل همین حدیث می‌دانند. (الجرح و التعدیل ،ج3 ، ص 219 و ر.ک الموضوعات ابن الجوزی) حتی برخی از سنی‌ها هم نماز لیلة الرغائب را که از میان خود آنان برخاسته بدعت می‌دانند. (ابن جوزی، الموضوعات، ج2، ص129؛ ابن تیمیه، الفتاوی الکبری، ج2، ص262 و ج5، ص344 و عجلونی، کشف الخفاء، ج2، ص410؛ لخمی شاطبی غرناطی(م790)، الاعتصام، ج1، ص122؛ فتنی، تذکرة الموضوعات، ص44؛ شربینی، الاقناع، ج1، ص108 و ملییاری هندی(م987)، فتح المعین، ج1، ص312؛ نووی، شرح صحیح مسلم، ج۸، ص۲۰.)

رجالی مشهور، جناب آقای مددی نیز این خبر را موضوع دانسته است:

bayanbox.ir/download/885859832230452167/Madadi-900720.mp3

dorous.ir/persian/qa/11993/

عالمانی مانند آقایان امینی، تستری، سبحانی و میلانی هریک به نوعی عامی بودن و حتی ساختگی بودن آن را پذیرفته‌اند. (امینی، الغدیر، ج5، ص245؛ همو، الوضاعون و احادیثهم، ص228؛ تستری، النجعة فی شرح اللمعه، ج3، ص103؛ سبحانی، موسوعة طبقات الفقهاء، ج7، ص116 و میلانی، سید علی، شرح منهاج الکرامة فی معرفة الامامه، ج3، ص303.)

علامه مجلسی نیز آن را غیر معتمد می‌داند و به عمل به آن اشکال می‌کند. (زادالمعاد، ص42)

این خبر در منابع شیعه در إقبال الأعمال (ط - القدیمة)، ج‏2، ص: 632 بدون ذکر سند و در بحار الانوار، ج 95، ص 395 به نقل از اجازات علامه با همان سند عجیب عامی آمده است. مرحوم سید در اقبال از این گونه مسامحات فراوان دارند، چنان که خود ایشان اشاره فرموده‌اند آن را با نام احتیاط آورده‌اند! و اگرچه بعضی‌ها از باب ادلۀ تسامح به آن اخذ کرده‌اند، اما برخی از فقهای قدیم و بسیاری از محققین معاصر در دلالت این ادله نسبت به این گونه اخبار اشکالات فراوانی مطرح نموده‌اند.

(مثلاً می توانید بحث شیخ یوسف بحرانی را در «الحدائق الناضرة فی أحکام العترة الطاهرة؛ ج‌4، ص: 197» نسبت به این ادله ببینید.)

شاید بدعت بودن و البته سنت بودن این نامگذاری، هیچ یک دلیل روشنی نداشته باشد، اما احتیاط در اجتناب از اعتقاد به خصوصیت شرعی این شب است».

2. باید عرض کنم: حضرت استاد آیت الله مددی ـ حفظه الله ـ اتفاقاً چون رجالی نیستند زیر بار این قضیه نمی‌روند، وگرنه با دید رجالیون مگر می‌شود بزرگی مانند سید بن طاوس با آن ید و بیضه (منظورم ید بیضا بود، عوامی‌ام گل کرد و قلم طغیان فرمود) خبر از استحباب چیزی بدهد و استحبابش ثابت نشود؟ حجیت تعبدی خبر واحد و. را که یادتان هست؟!

3. این نام‌گذاری را هم تا جایی که در خاطر دارم محدِّث و رجالی بزرگ شیعه استاد «فرزاد حسنی» در تلویزیون باب فرمودند و ترجمه به «شب آرزوها» هم دست‌پخت ایشان است (راستی کسی از ایشان خبری دارد؟!). البته روزۀ غیر ماه رمضان در هر زمانی ـ غیر از آن دو روزِ به‌خصوص (عید فطر و عید قربان) ـ و همچنین احیا گرفتن همیشه مستحب است، اما با این عنوان خاص شاید حتی تشریع و حرام باشد.


1.  2 ـ 3 هفته‌ای است که بدجوری به هم ریخته‌ام. اگر دندان روی جگر بگذارید علتش را عرض خواهم کرد.

2.  یک بار دوستی شمشیر سامورایی خود را برداشته و برق‌آسا بر سرم پریده و یادداشت آقای دکتر حقوق‌دانی را فرستادند که ادعا کرده بودمسلمانم، اما هرگونه تفسیری از آیات قرآنی را که به تبعیض بر مبنای هویت و گرایش همجنس‌خواهانه راه دهد، از منظر اخلاقی مردود می‌دانم. . و: آیا می‌توان درکی از قرآن به‌عنوان کلام الهی داشت که با نفی تبعیض بر مبنای هویت و گرایش همجنس‌خواهانه سازگار باشد؟». دوستمان در ادامه با لحنی طلب‌کارانه فرموده بودند: «سلام. درد جامعهٔ امروز این‌هاست، نه این‌که اقلّ حیض چند روز است، و علم رجال از سنّی است یا از شیعه، یا مظنّه حجّیّت دارد یا خیر! کاش حضرات آیات عظام سهم امام را خرج پاسخ‌گویی به شبهات روز می‌کردند، نه تکرار مکرّرات پوسیده و بی‌مصرف قدما. و البته

 کار هر بز نیست خرمن کوفتن/ گاو نر می‌خواهد و مرد کهن!»

3.  من هم که در تمام عمرم به زمین و زمان بدهکار بوده و کتک‌خورم ملس است به ایشان عرض کردم: «سلام علیکم. در این‌که وجوهات به‌شدّت نابه‌سامان و نابه‌جا هزینه می‌شود شکی نیست، امّا حرف‌های ایشان هم ماشاالله خیلی بی‌راه است. اینها در واقع درد جامعه که نیست، بلکه دگرباشان و تمایلاتشان که از دیرباز وجود داشته در زمان ما فرصت عرضۀ اندام یافته و به تعبیری بلندگو دستشان افتاده، وگرنه نه درصدشان رشد یافته و نه تئوری خاصی دارند. قصد داشتم کتاب "کفایة الموحّدین" را استارتی برای کار بیشتر قرار دهم که آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت. وللکلام تتمّة».

4.  خدا شاهد است با وجودی که هربار خود این دوست و یا تصویرشان را می‌دیدم ـ که محاسن مبارک تا چند میلیمتر زیر چشمان نافذشان رفته بود ـ یاد داعش و یا لااقل طالبان می‌افتادم و اصلاً انتظار شنیدن این حرف‌ها را از وجود نازنینشان نداشتم باز خیلی به هم نریختم، اما تازگی در کانال خانم فهمیده‌ای ـ که گاهی در سایه‌سار یادداشت‌های ادبی‌اش می‌نشستم و با خواندن مطالبش کلی سرکیف می‌شدم ـ در توجیه روشن‌فکرانۀ رفتارهای منحرفانه و دور از شأن انسانی بعضی‌ها با عنوان «همجنس‌بازی، همجنس‌‌گرایی، یا همجنس‌‌خواهی؟» مطالبی خواندم که «وای چه دیدم که دو چشمم مباد!».

5.  البته شأن این بانوی محترم و تربیت خانوادگی ایشان فراتر از اینهاست، اما واقعاً اگر یک روز کسی را ببینند که دارد چارپایی را کشان‌کشان می‌برد تا با وی نرد عشق ببازد و یا. (بس است، بس است. حال خودم دارد به هم می‌خورد!) انصافاً او را نه فردی غیرمسئول که دارای رابطۀ واجد مبانی اخلاقی و عاطفی فرض خواهند کرد؟! یعنی فارغ از دین‌ و زندگی دین‌مدارانه کار بشر به این‌جاها کشیده که متفکرانش زیباترین روابط را ـ که اهل سنت نقل مى‌کنند: پیامبر (ص) آن را با تعبیر «حتى تذوقی عسیلته ویذوق عسیلتک» به لذت نابی تشبیه فرموده که در خوردن عسل هست ـ تا این حد تنزّل دهند؟! خدایا! داریم به کجا می‌رویم؟

6.  با قدری مسامحه می‌توان این شعر را که در وصف نبی مکرّم اسلام (ص) سروده شده برای همگان خواند که:

روزی که آفرید تو را صورت‌آفرین/ بر آفرینش تو به خود گفت: آفرین!

البته مگر کسی خدای‌ناکرده صورت‌آفرین را قبول نداشته باشد که روابطی این‌چنین را روا بداند و لابد ادعا کند: «خب، شاید این کارا به نظر شما کثیف و خارج از چارچوب بیاد. و:

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت/ . تو چه دانی که پس پرده که خوب است و که زشت»

و قس علی هذا!!!  

7.  لااقل در ایام شهادت امام هادی (ع) چاره‌ای نداریم جز این‌که اعتراف کنیم: «وخاب من جحدکم، وضلّ من فارقکم، وفاز من تمسّک بکم، وأمن من لجأ إلیکم، وسلم من صدّقکم، وهدی من اعتصم بکم»؛ یعنی که: هرکه باشی و به هرجا برسی ر‌اهی جز پناه بردن به دامان پرمهر امامان بزرگوار ـ علیهم السلام ـ نداری؛ که دست و پای عقل متفکّران و روشن‌فکرانمان را هم بسته‌اند و می‌کشند آن جا که خاطرخواهشان است.


1.  2 ـ 3 سال قبل جایی درس می‌گفتم و مانند همیشه تعداد محدودی از رفقا تشریف می‌آوردند و ساعت 3 ـ 4 بعد از ظهر را از بطالت نجات می‌دادیم. چند روز بود که در ساختمان مجاور رفت و آمد عجیبی به چشم می‌خورد که خدا گواه است فیلم‌های جنگی آمریکایی و ورود نیروهای واکنش سریع را که مثل مور و ملخ از در و دیوار می‌ریزند در ذهن تداعی می‌کرد. حتی هرروز و بلاانقطاع کامل‌مردی را می‌دیدم که با موتور سیکلتی هنّ‌وهن‌کنان عیالش را به آن جا می‌رساند. بله، درست حدس زده‌اید. کلاس طب سنتی برگزار می‌شد و مهم‌تر این‌که «با گواهی پایان موفقیت‌آمیز دوره».

2.  یکی از رفقا تعریف می‌کرد که یک بار برای خواندن نماز به مسجدی رفتم و در گوشه‌ای مشغول کار خودم شدم. عجیب این‌که در مدت حدود 20 دقیقه‌ای که دو نمازم با مقدمات و تعقیبات طول کشید حاج آقایی که مشغول صحبت برای خلق الله بود دربارۀ خواص دارویی ریواس و مثلاً برگ ریحان داد سخن داده بود و حتی یاد امام حسین (ع) هم نیفتاد.

3.  در مشهد ما چند سالی است که رسم شده برای سخنرانی‌های مناسبتی حکیمی را دعوت می‌کنند تا قبل از سخنران اصلی دربارۀ طب سنتی و خواص عناب و سه‌ و گیاهان بیابان و دوای آبِلَه و آبِلَه‌مرغان صحبت کند (یاد فیلم حسن‌کچل افتادید؟! در ادامه می‌گفت: حکیم الحکما حکیم پیرم/ در مکتب خضر سردبیرم/ اگر دستتو بدی نبضتو می‌گیرم). 

4.  حالا که این حرّاق الکتب (در قیاس با عثمان که معروف به «حرّاق المصاحف» است) برای درمان عوارض ناشی از کرونا پیشنهاد کرده هرشب پنبه‌ای آغشته به روغن بنفشه در فلان جایتان قرار دهید، ملتی که تا دیروز ـ چنان که در بالا عرض کردم ـ دل و دین خود را به حکیمان سنتی و علامه‌های تازه‌تاسیس باخته بودند شروع به مسخره‌بازی و لودگی کرده‌اند، و چون «الجاهل إمّا مفرط أو مفرّط» دیگر توجه ندارند که:

5.  در طب سنتی روغن بنفشه ضدعفونی‌کننده‌ای قوی بوده. البته گل بنفشه روغن ندارد و روغن مورد نظر را با خواباندن گل بنفشه در روغن زیتون یا کنجد و کمی جوشاندن تهیه می‌کنند که روغن بنفشۀ مثلاً پایه‌کنجد یا پایه‌زیتون به دست می‌آید. خلاصه حضرات معتقدند این روغن دارای خواص ضداحتقان و خلط‌آور است؛ یعنی به شل کردن مخاط اضافی و خلط (بلغم) که در بینی و دستگاه تنفسی جا خوش کرده‌اند، کمک می‌کند. این امر برای رفع گرفتگی مفید است و باعث می‌شود که جریان هوا به‌صورت آزادانه و بدون مانع در داخل راه‌های تنفسی شما به حرکت درآید. بنابراین روغن بنفشه می‌تواند در تسکین مشکلات تنفسی متداول مانند سرماخوردگی، سرفه، آنفولانزا، برونشیت و التهاب سینوس‌ها (سینوزیت) مفید باشد و درد و مشکلات ناشی از این بیماری‌های آزاردهنده را کاهش بدهد

6.  همانطور که گفتیم روغن بنفشه دارای خواص ضد‌عفونی‌کنندگی است و همین خاصیت، مثانه را ضدعفونی کرده و التهاب مثانه را کاهش می‌دهد. برای درمان، می توانید یک قطره اسانس گل بنفشه و اسانس اسطوخدوس را با هم مخلوط کرده و سپس این مخلوط را به وان حمام خود اضافه نمایید و ۲۰ دقیقه صبر کنید. در این زمان کوتاه خواص روغن بنفشه را مشاهده خواهید کرد.

بیشتر بخوانید. (این را جا گذاشتم تا بفهمید که دو بند بالا را از اینترنت برداشته‌ام)

7.  به نظرم مشخص شد چرا حکیم الحکما توصیه فرموده‌اند پنبۀ آغشته به روغن را در آن جا قرار دهید. اولاً همه که در خانه وان ندارند تا تنهایی ـ و یا اگر به قول رفقا: «هوا دونفره باشد» دونفری ـ توی وان بروند. ثانیاً در همان طب سنتی معتقد بودند از دستگاه گوارش با این عرض و طول تنها حدود 10 ـ 15 سانت از اول و آخرش (سمت دهان و ابتدای گلو + آن پایین‌مایین‌ها) احساس دارد.


1. از قم مرکز کرونای ایران سلام عرض می‌کنم. دوست عزیز و گرامی جناب استاد سهیل یاری گل‌دره متنی با عنوان «کروناییات!» گذاشته‌اند که خواندنی است.

در گردش چشم تو گُمم، باور کن!/ انگشت‌نمای مردُمم، باور کن!

عشق تو شیوع کرده در شهرِ دلم/ چشمت کرونا و من قمم، باور کن!

(سیدعلی نقیب)

هرچند که شایستهٔ مُشت و لگد است/ اما زِبل و نقشه‌کِش و باخِرَد است

وقتی که شروع کرده اوّل از قم/ یعنی کرونا کارِ خودش را بلد است!

(شروین سلیمانی)

ای کاش نجاتمان ز بُن‌بست دهد/ بر هرکه همان که لایقش هست دهد

ای کاش که با یکایکِ مسئولین/ مَردِ کرونا گرفته‌ای دست دهد!

(شروین سلیمانی)

با این‌که جنابِ کرونا پُرخطر است/ اما نگران نباش چون رهگذر است

در مملکتِ ما خطرِ مسئولین/ صد مرتبه از این کرونا بیشتر است!

(شروین سلیمانی)

برعکس گذاشتند پالان‌ها را/ بی‌وقفه رساندند به لب جان‌ها را

ما هیچ که زورمان به آن‌ها نرسید/ شاید کرونا خِفْت کند آن‌ها را!

(شروین سلیمانی)

باید پس از این، فرارِ مع کنم/ جای رؤسا تکیه به ویروس کنم

مأیوس از آینده‌ام و می‌خواهم/ هرکس کرونا گرفته را بوس کنم!

(شروین سلیمانی)

دستان پر از محبتت ما را کشت/ آغوش پر از حرارتت ما را کشت

این‌ها به کنار، چشم‌بادامی من/ تست کرونای مثبتت ما را کشت!

(سعید بیابانکی)

لازم شده واکسینه کنم این دل را/ خالی ز غم و کینه کنم این دل را

تا پخش نگردد کرونای عشقت/ باید که قرنطینه کنم این دل را!

(شیخ غیرمفید)

دیری‌ست اسیرِ زور یا تزویریم.!/ باموشک و سیل و زله. درگیریم

زحمت به خودت نده کرونا زیرا/ تا سال هزار و چارصد می‌میریم!

(سید محمد حسینی)

قومی که نفس خسته کند شُش‌هاشان/ خلخالِ مظالمِ فقیهان پاشان

در ظل ولایتِ بلا-بلواشان/ اینک کروناست تاج کَرّمناشان

(سید احمد هاشمی)

2. خدا پدر بزرگوارش را رحمت کند، کمی تا قسمتی خندیدیم. آخر این چند روزه به خاطر بچه‌ها آن قدر لاک‌پشت‌های نینجا دیده‌ایم که خودمان هم داریم شبیه آنها می‌شویم. ما که با سندباد بزرگ شدیم ـ که کرد نبود اما شلوار کردی می‌پوشید و قم نیامده معمّم شده بود و «یذکّرکم اللهَ رؤیتُه» ـ اینی شدیم که چیزی نشدیم. خدا به بچه‌های این آب و خاک رحم کند با این برنامه‌های مزخرف تلویزیون.

3. به شرط حیات باز هم مصدع خواهم شد. فعلاً که دارم پیشنهادهای مختلف برای سفر به خانۀ اقوام را رد می‌کنم. آخر در دیزی باز است. .


1. کار تحقیق کتاب مستطاب «امالی» سید مرتضی به پایان خود رسید و از تحقیقات مفصلی که به بهانۀ این کتاب توفیقشان را داشتم محروم ‌شدم. چند شب پیش به این قسمت در مجلس 47 رسیدیم که: «وقد جاء فی الحدیث: لا سَومَ قبل طلوع الشمس(1) ، فحمله قوم على أنّ الإبل وغیرها لا تسام قبل طلوع الشمس لئلّا تنتشر، وتفوت الراعیَ، ویخفى علیه مقاصدها، وحمله آخرون على أنّ السوم قبل طلوع الشمس فی البیوع مکروه؛ لأنّ السلعة المبیعة تستتر عیوبها أو بعضها، فیدخل ذلک فی بیوع الغرر المنهیّ عنها».(2)

محدثان و فقهاء بزرگوار شیعه تا آن جا که من دیدم این حدیث را در «آداب التجارة» ذکر کرده‌اند و مرحوم آشیخ محمدتقی تستری اعتراض فرموده که: «قلت: وهل شراء الخبز وطعام الصباح الذی یقع کثیراً بینهما، هل هو من السوم أم لا، وعنوان باب "الکافی" لا یشمله؟»(3)

2. برای دوست بزرگواری که مسئول تحویل دادن کار به من و تحویل گرفتن و نظارت بر حسن انجام آن بودند نوشتم: سلام، ای شیخ بزرگ بزرگوار! این کار تمام شد و خجالتش برای ما ماند. هرچه بابت بدعهدی بنده پیش این و آن خجالت کشیدید هم بگذارید پای من. خدا می‌داند عمدی در کار نبود. البته کار سنگین بود و مردانه.

3. شهد الله مطلبی به این زیبایی در شکایت از پیری ندیده بودم که:

غدا الدهر یرمینی فتدنو سهامه/ لشخصی وأخلق أن یصبن سوادیا

وکان کرامی اللیل یرمی ولا یرى/ فلمّا أضاء الشیب شخصی رمانیا

أمّا البیت الأخیر فإنّه أبدع فیه وأغرب، وما علمت أنّه سُبِقَ إلى معناه؛ لأنّه جعل الشباب کاللیل الساتر على الإنسان الحاجز بینه وبین من أراد رمیه لظلمته، والشیب مبدیاً لمقاتله هادیاً إلى إصابته لضوئه وبیاضه، وهذا فی نهایة حسن المعنى. وأراد بقوله: «رمانی» أصابنی.(4)

4.  قصد داشتم با اتمام کار آن را 2 ـ 3 بار دوره کرده و مقدمه‌ای پر و پیمان بنویسم که نشد. امیدوارم خداوند مجالی نصیب کند که بشود. هرچند خدا گواه است هیچ ادعایی در این زمینه و در هیچ زمینۀ دیگری ندارم و بارها و بارها عرض کرده‌ام:

ما عدم‌هاییم هستی‌ها نما.

5. چند شب قبل هم کاری دیگر تمام شد (تصحیح حاشیۀ مرحوم کاشف الغطاء بر شرح لمعه) و با کلی شرمساری بابت تاخیر تحویلش دادم. از برکات آن کار هم وم مراجعۀ مکرر به کتاب مستطاب «مسالک الأفهام» بود. کتاب فوق العاده‌ای است. «مسالک الأفهام» را کنار «لمعه» مطالعه کنید و لذت ببرید و ثوابش را به روح پرفتوح مؤلف (محقق حلی) و شارح (شهید ثانی) و مرجع تقلیدی نثار کنید که خیلی به آن ارادت داشت.

6. آن قدر در این مدت نشسته و کار کرده‌ام که دیگر نمی‌توانم مثل بچۀ آدم بنشینم و اصلاً نشیمن‌گاهی برایم نمانده. خدا را هزاران بار شکر. پریروز مش محسن زنگ زده بود و از مدیر مدرسه‌ای در شهرشان می‌گفت که اسپورتیج سوار می‌شود. مش محسن از اصحاب خیلی قدیم و رفقای سال‌های متمادی است. ابداً حسادت ندارد. فقط از این شاکی بود که حالا حتی در خانواده‌ام زیر سؤال رفته‌ام که: تو هم ی؟! طفلک البته خوب می‌داند که با شهریه‌ای که او می‌گیرد و حق احمۀ تحقیق و امثال آن هشتت همیشه گرو نه است و اسپورتیج که چه عرض کنم یک موتور عهد عتیق هم نمی‌توانی بخری. باید مثل همین آقای مدیر باشی که عمری در به در به دنبال مال مجهول المالک می‌گشت و وقتی جنس خوب مصرف می‌کرد خودش را حاکم شرع می‌دانست.

 .

پانوشت‌ها:

(1) یعنی: در حدیث آمده که «سوم» قبل از طلوع خورشید جایز نیست. [سنن ابن ماجة، ج 2، ص 744، ح 2206؛  الکافی، ج 5، ص 152، ح 12؛ من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 196، ح 3741؛ تهذیب الأحکام، ج 7، ص 8، ح 2]

(2) یعنی: عده‌ای «سوم» را به معنای چراندن شتر گرفته‌ و گفته‌اند: قبل از طلوع آفتاب نباید شتر را چرانید؛ تا که پراکنده و گم وگور نشود. برخی هم آن را به معنای معامله و خرید و فروش گرفته و علت منع قبل از طلوع آفتاب را هم این دانسته‌اند که باعث می‌شود عیوب کالا مخفی بماند. [الأمالی، ج 3، ص 72، و نیز ر. ک: غریب الحدیث لجمال الدین أبی الفرج عبد الرحمن بن علیّ بن محمّد الجوزیّ، ج 1، ص 510؛ النهایة فی غریب الحدیث والأثر، ج 2، ص 425 ـ 426 (سوم)]

(3) یعنی: مگر خرید نان و مواد غذایی برای صبحانه غالباً همان موقع صورت نمی‌گیرد؟ آیا عنوان باب «کافی» شامل این کارها هم می‌شود؟! [النجعة فی شرح اللمعة، ج 7، ص 132].

(4) یعنی: تا وقتی جوان بودم زمانه مانند کسی که در شب تیراندازی کند هرچه مرا هدف قرار می‌داد تیرش به خطا می‌رفت، اما از وقتی پیری به سراغم آمده و سر و کله‌ام را روشن کرده راحت مرا پیدا می‌کند و دیگر تیرش به خطا نمی‌رود.


1. خداوند مرحوم گل‌محمدی را رحمت کند. پیرمرد باصفایی بود از اهالی زنجان. عبایی بر دوش می‌انداخت و کلاهی بر سر می‌گذاشت. نیمه‌های شب 2 ساعتی قبل از تهجد برمی‌خاست و زیارت عاشورا می‌خواند و 100 لعن و 100 سلام را می‌گذاشت برای طول روز که توی راه بخواند. ایشان یکی از همان 40 طلبه‌ای بود که به فرمان مرحوم آیت الله خونساری 40 روز زیارت عاشورا خواندند و روز آخر به جمکران رفتند و نماز استسقا و. و بارانی که موقع برگشتن خودشان هم در راه گیر کردند.

2. به حجرۀ ما که می‌آمد می‌گفت: سر سفرۀ شما راحتم. گاهی حجرۀ طلبه‌ها که می‌روم چون سفره‌شان اشتراکی است احتمال می‌دهم بقیه راضی نباشند و دستم راحت توی سفره نمی‌رود. رحمة الله علیه رحمة واسعة. دور هم که می‌نشستیم حکایت‌های خوش‌مزه‌ای تعریف می‌کرد که برخی‌هایش منشوری است اما بعضی را می‌شود تعریف کرد.

3. از جمله تعریف می‌کرد: قبل از انقلاب ‌ای می‌خواسته مدتی به شهرشان برگردد. دوستی را می‌بیند و کلید خانه را چند روزه به او می‌دهد، اما وقتی برمی‌گردد طرف از پس دادن کلید امتناع کرده و میگوید: نه دیگر، من فعلاً مهمانتان هستم. این بندۀ خدا هم وقتی برای شکایت به مرحوم آیت الله بروجردی و برخی از آقایان دیگر مراجعه می‌کند همه می‌گویند: نمی‌توانیم برایت کاری انجام دهیم. او ساواکی است و . . شیخ هم از همه جا ناامید یک بار دلش می‌گیرد و با گریه به همسرش می‌گوید: «مگر شما سیده نیستی؟! خب، یک کاری بکن». ظاهراً یکی دو شب بعد در خواب می‌بیند جن‌ها توی حیاط خانه‌اش سنگ پرتاب می‌کنند و اسباب اذیت اهل خانه می‌شوند. ناگهان بانوی دو عالم فاطمۀ زهرا (س) می‌آیند و می‌فرمایند: آی جن‌ها! اذیت نکنید ها! وگرنه می‌گویم شوهرم حیدر کرار بیاید و ـ مثلاً ـ گوشمالی‌تان بدهد. می‌گوید: فهمیدم فرجی شده. از خواب برخاستم و از خانه زدم بیرون. توی کوچه یکی دوتا از لات و لوت‌ها مرا دیدند و گفتند: حاج آقا! شنیده‌ایم مدتی است یکی موی دماغت شده؟! با آه و ناله داستان را گفتم. خوب گوش کردند و با خنده گفتند: غمت نباشد. این دفعه وقتی خوابیده بیا و ما را خبر کن و دیگر کاریت نباشد. من هم مترصد فرصتی شدم و همین کار را کردم. آنها هم 2 ـ 3 نفری آمدند و همین طور که توی رختخوابش خوابیده بود با همان رختخواب طناب‌پیچش کرده و بردند در بیابان‌ها انداختند و دیگر خبری از او نشد که نشد.


1. از برکات سفر با قطار آن است که انسان به مقتضای مبدأ اشتقاق نامش (ا ن س) زود با هم‌کوپه‌ای‌ها انس می‌گیرد و سر صحبت باز می‌شود و اگر هم‌افق باشید که دیگر نور علی نور خواهد بود.

2.  قبل از سربازی که در قم مشغول به تحصیل بودم یک بار با 3 نفر دیگر هم‌کوپه شدیم که یکی از آنها لباس کردی به تن داشت. کم‌کم از هر دری سخنی به میان آمد و گفت: «من کرد هستم و بورسیۀ دانشگاهی در ریاضم. الآن هم برای سیر و سیاحت به مشهد آمده بودم». جوان خوش‌خلقی بود و بر خلاف خیلی از اهل سنت که «بسم الله القاصم الجبّارین، مبیر الظالمین و مدرک الهاربین» هستند «بسم الله الرحمن الرحیم» را هم بلد بود. یکی از جوان‌های غیرتی مشهدی که اتفاقاً ظاهر چندان مذهبی‌ای هم نداشت توی کوپه بود که همان اول گفت: «خب، ما الان یَک چیزی مِگِم به ای آقا برمُخوره» و بلند شد رفت بالا و خوابید، اما ما خیلی گپ زدیم. به مناسبت حدیث زیر یاد او افتادم و آرزو کردم بقیۀ آنها هم همین طور باشند. به گمانم شما هم تصدیق می‌فرمایید که لازم نیست برای نشان دادن اخلاص و ارادتمان به صاحبان مکتب و مذهب توی سر و کلۀ دیگران بزنیم.     

3.  کتاب جعفر بن محمّد بن شریح الحضرمیّ، عن حمید بن شعیب السبیعیّ، عن جابر بن یزید، عن جعفر بن محمّد ـ علیهما السلام ـ، قال: سمعته یقول: «إنّ أُناساً دخلوا على أبی ـ رحمة الله علیه ـ، فذکروا له خصومتهم مع الناس فقال لهم: هل تعرفون کتاب الله ما کان فیه ناسخاً أو منسوخاً؟. قالوا: لا، فقال لهم: وما یحملکم على الخصومة؟ لعلّکم تحلّون حراماً وتحرّمون حلالاً، ولا تدرون. إنّما یتکلّم فی کتاب الله من یعرف حلال الله وحرامه. [جامع أحادیث الشیعة، ج 1، ص 115 ، ح 87، و نیز: الأُصول الستة عشر، ص 64]. خلاصه‌اش این‌که: دینتان را خوب فرابگیرید تا مبادا موقع طرف شدن با دیگران با ندانم‌کاری خود فاتحۀ همه چیز را بخوانید.

4.  چون خواسته و ناخواسته درگیر تعطیلات شده‌ایم و از قرار معلوم حالاحالاها نهضت ادامه دارد، اجازه دهید به نکتهای اشاره کنم که 2 سال قبل عزیز بزرگواری به بنده اطلاع دادند. ایشان فرمودند: ایام عید امسال به شهر سرباز رفتم و مهمان مولوی‌ای شدم که کنار خانه‌اش مدرسه‌ای داشت و در آن ایام خیلی شلوغ بود. وقتی قضیه را پرسیدم گفت: ما هر سال 1000 نفر از جوانان علاقه‌مند سنی را فارغ از این‌که حنفی‌اند یا شافعی و یا حنبلی و یا مالکی از اطراف ایران جمع می‌کنیم و برایشان کلاس می‌گذاریم.

5.  دوستمان (همان سید عزیز بزرگوار) کارتی که برای شرکت در آن کلاس تهیه شده بود را هم همراه داشت که به بنده داد و رویش نوشته شده بود: پانزدهمین دوره. بله، در ایام تعطیلات نوروز که ما در ماراتن صرف شیرینی و آجیل و کیوی و پرتقال‌های مراکز توزیع میوۀ ایام عید هستیم دیگران سفت و سخت دارند کار می‌کنند. خوب است قدری به خود بیاییم و شروع کنیم. دوستی که می‌گفت: «شروع کرده‌ام "جامع أحادیث الشیعة" را در حد وسع خودم شخم زدن». خب، بسم الله!

غافل منشین، نه وقت بازی است/ وقت هنر است و سرفرازی است

لااقل این فایل‌های درس‌های عرفانیان هست. من که خودم گوش نداده‌ام، اما انگار خیلی هم بی‌راه درس نمی‌دهد. آنها را گوش کنید و از خدا برای خودش توفیق بیشتر و برای عزیزانش عاقبت‌به‌خیری و برای درگذشتگانش آمرزش طلب بفرمایید.

6. فردا روز پدران محروم از همه چیز و به قول قدیمی‌ها: «بابای پیر خارکش» است. این هم هدیۀ این کمترین نثارتان:  

1. استادی امروز نوشتۀ روی جلدِ شمارۀ جدیدِ نیوزویک (ششمِ مارسِ ۲۰۲۰) را نقل فرموده بودند که: «حالتان خوب است. نگرانی دارد بیمارتان می‌کند».

2. البته سال‌ها بود که دیگر تصور نمی‌کردم اینها تا خرخره دارند در منجلاب فساد و تباهی دست و پا می‌زنند. حتی خوب به خاطر دارم 20 ـ 30 سال پیش که تازه برنامه‌های «آنچه شما خواسته‌اید» و امثال آن از تلویزیون پخش می‌شد و بعضی از رفقای دانشگاه با تعجب می‌گفتند:  آقای عرفانیااااان! دیییییییییییدین؟ توی فلان صحنه که سیل اومده بود داشتن به هم کمک می‌کردن» می‌خندیدم. آخر، بندگان خدا تصور می‌کردند که مردمان ینگه دنیا مثلاً یک عده زامبی از خدا بی‌خبرند و فقط مردار و گوشت سگ و خوک و مشروبات الکلی می‌خورند و هرگوشه‌ای دو یا چند نفر مشغول فسق و فجورند (تصویرپردازی‌اش دیگر با خودتان. البته اگر تا الآن چیزی به ذهنتان خطور نکرده). سال‌ها بعد از بندۀ خدایی که آن جا درس می‌خواند سؤال کردم و گفت: «این جا هم خانواده زندگی می‌کند. البته برای آن کارها هم جاهایی دارند، اما عامۀ مردم سرشان به خانوادۀ خود گرم است و اتفاقاً خیلی مراقب بچه‌هایشان هستند و برخی که مثلاً مسیحی‌اند خیلی هم مذهبی‌اند».

البته تصور نفرمایید که پیغام داده‌ام: «اگر دانشگاه یا مسجد نزدیک محله‌تان امام جماعت نیاز داشت، چاره چیست؟ بگویید تا خودم بیایم». ما ان شاء الله باید درس بخوانیم و به قول قدیمی‌ها: «همین را که زاییده‌ایم بزرگ کنیم» و یادمان هم باشد که: "وَلَنْ تَرْضَى عَنْکَ الْیَهُودُ وَلَا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ" (و هرگز یهودیان و ترسایان از تو راضى نمى‎‌شوند، مگر آن‌که از کیش آنان پیروى کنى" [سورۀ بقره، آیۀ 120].

3. عزیزی می‌گفت: «دختر 2 ساله‌ام تازه از برادرانش یاد گرفته و می‌آید و می‌رود و تکرار می‌کند: بیشین بینیم بابا!». کلیپی هم برایم آمده که طبیب سنتی بسیار معروفی ـ که «اتل متل توتوله.» را هم ساخته و پرداختۀ انگلیسی‌ها می‌دانست ـ برای نشان دادن این‌که کرونا که چیزی نیست و اگر اراده کنم مشتی بر سرش می‌کوبم و سرجایش می‌نشانم مدام تکرار می‌کند: «بیشین بینیم بابا!». حالا من مانده‌ام که ملت ما یک عمر روی دیوار چه کسانی یادگاری می‌نوشته‌اند و بد نیست هر از چند گاهی گرهی شبیه به این توی کارمان بیفتد تا سیه‌روی شود هرکه در او غش باشد. باور بفرمایید مدت‌ها بود دیگر احساس می‌کردم طبیبان سنتی فقط و فقط به رودربایستی امام حسین (ع) جلوی خودشان را گرفته‌اند وگرنه کم مانده ادعا کنند: مرگ را هم درمان می‌کنیم. البته مثل هرکار دیگری میان این عده هم اهل فضل بسیارند، اما خب این مملکت ماست که در واقع سرزمین فرصت‌هاست و در آن می‌توانی یک‌شبه به همه جا برسی و حتی روی اهل فضل را هم که از فرط نجابت زبان بسته‌اند کم کنی.

4. دربارۀ بند اول ـ که خیلی هم عاقلانه است ـ یکی از فواید دعا وصل شدن به خالق هستی و خدای ارحم الراحمین است و دعا بنا نیست جای دارو و درمان را بگیرد. وقتی خودت را به او و خاصّان درگاهش گره زدی دیگر فریاد خواهی کشید:

مرگ اگر مرد است گو پیش من آی/ تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ.

حالا گیرم کمی هم بمیری. وقتی می‌دانی به عالمی دیگر منتقل می‌شوی که در قیاس با این عالم مانند این دنیا در مقایسه با رحم مادر است، نه تنها نگران نیستی که به فکر می‌افتی برگ عیشی به گور خود بفرستی.


1.  خانه‌های زمان کودکیمان هرچه نداشت حیاط داشت. بگذریم از این‌که این شعر هم ورد زبانمان بود که:

در خانۀ ما رونق اگر نیست صفا هست/ هرجا که صفا هست در آن نور خدا هست

حالا به خاطر این کمتر از مثقالِ ذرۀ لعین خبیث توی آپارتمان‌های قوطی‌کبریتی گیر کرده‌ایم و هی به خودم دل‌داری می‌دهم:

الشرّ أعدام فکم قد ضلّ من/ یقول بالیزدان ثمّ الأهرمن

خدا ان شاء الله شرّ اشرار و کید کفّار را ـ چه در این مصیبت دست آنها توی کار باشد (جنگ بیولوژیک هم اصطلاح قشنگی است) و چه نباشد ـ به خودشان برگرداند.

2.  تلویزیون دارد فیلم «خواستگاری» را نشان می‌دهد. داستان مردی که چون برای مادر پا‌به‌سن‌گذاشته‌اش خواستگار آمده می‌خواهد خون به پا کند. یاد مشهد قدیم افتادم که دختر و پسر بعد از اجرای عقد محرمیت تا قبل از عروسی هم حق دیدنِ هم و خلوت کردن را نداشتند و این جور مواقع حتماً یکی از بچه‌های فامیل را که اسم خوبی نداشت (رویم به دیوار: سرخر) همراهشان می‌کردند تا چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر را نکنند. بماند که این سخت‌گیری‌ها باعث خلق چه داستان‌هایی می‌شد!!! نخندید که آمار شهرهای شما را هم دارم. حالا متاسفانه خیلی‌ها از آن سر بام افتاده‌اند و کم مانده بعد از کشف حجاب چشممان به جمال کشف خیلی چیزهای دیگر هم روشن شود. خدا آن روز را نیاورد. البته استاد بنده هستید و خوب می‌دانید که: "ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ" (پدیدار شد تباهى در دشت و دریا بدانچه فراهم کرد دست‌هاى مردم) [سورۀ روم، آیۀ 46] و خودکرده را تدبیر نیست.

3. این فیلم‌هایی که در یادداشت قبل گفتم (چالش حرکات موزون در بیمارستان) هم چیزی توی همین مایه‌هاست. خیلی‌ها لابد یادشان نیست، اما دعای کمیل‌های سال‌های اول معجون عجیبی بود. گاهی برادر آهنگران هم می‌آمد و دیگر قیامت کبرایی می‌شد که بیا و ببین. باور بفرمایید مراسم آن قدر طول می‌کشید که آخرِ کار دیگر باید زیر بغل‌های آدم را می‌گرفتند و به صورت افقی از محفل به خانه می‌بردند. شده بود دعای کمیل با اعمال شاقّه. دعای ندبۀ صبح جمعه و دعای توسل و دعاهای دیگر را هم سرجمع حساب کنید و ببینید مردمی که درگیر جنگ با صدام‌حسین عفلقی و کفر جهانی بودند چه حال و هوایی داشتند. شاید به همین جهت است که وقتی در ایام مناسبتی توی کوچه و خیابان راه می‌روم موقع سخن‌رانی جوان‌ها بیرون مسجد ایستاده‌اند و بعضی‌هایشان تخمه می‌شکنند و موقع سینه‌زنی انگار دریچۀ سد را باز کرده باشی سیل جمعیت توی مجلس می‌ریزد.

4.  یکی گفته بود: «ما مردم عجیبی هستیم. یا چهل‌ستون درست می‌کنیم و یا بی‌ستون». یک زمان به خاطر رانندگی با موتور گازی و بدون گواهینامه طرف را مثلاً 5 ضربه شلاق می‌زنیم (ر.ک: رمان «باغ بلور») و یک زمان فرزند پورشه‌سوارمان مردم را به دیار باقی می‌فرستد و فریاد می‌کشیم: آدم کشته که کشته. دیه‌شو می‌دیم.

اینها را عرض کردم تا پیش خودتان جوان‌ها را متهم به چیزی نکنید. آخر،

این جهان کوه است و فعل ما ندا/ باز می‌آید نداها را صدا


1. سرور عزیز بزرگواری خبر از ـ احتمالاً و خدای‌ناکرده ـ ابتلای خود و برخی اعضای خانوادۀ معظمشان به این ویروس داده و خواسته‌اند هم خودم برای شفای عاجلشان دعا کنم و هم از اساتید معظم برایشان التماس دعا داشته باشم. خدا به حق عزیزان درگاهش این بلا و مصیبت را هرچه سریع‌تر از این مردم نجیب دردمند دور کند و بر تن همگان لباس عافیت بپوشاند. شما که ـ بحمدالله ـ دشمن ندارید، اما اگر بر فرض محال دشمنی می‌داشتید یقیناً راضی نمی‌شدید حتی دشمنتان به این مریضی مبتلا شود. چون خیلی به ایشان و خاندان مکرمشان ارادت دارم خواستم از محضر مبارک همۀ دوستان تقاضا کنم برای همۀ بیماران ـ از هر کیش و آیینی که هستند، مگر ناصبی باشند که آبمان توی یک جو نمی‌رود ـ دعا بفرمایید.

2. یک بار عید نوروز خانۀ بندۀ خدایی رفتیم که هرچند سال یک‌ بار خانه‌شان می‌روی تا متهم به خیلی چیزها نشوی. صاحب‌خانه هم ذوق کرده بود و هم سفت و سخت مشغول پذیرایی بود و یادش رفت تلویزیون را بزند روی شبکه‌های داخلی. طفلکی پسرم که تا به حال از این جک و جانورهایی که مشغول حرکات موزون بودند ندیده بود با تعجب پرسید: بابا! چرا تلویزیون اینا این جوریه؟ به گمانم یکی دو روزی است تلگرامم یک جوری شده. مدام برایم پیام‌هایی از بهشت می‌آید و پرستارانی که مانند دلاوران شاکی السلاح (غرق در زره و سلاح) تا بن دندان مسلح‌اند، اما گاهی حرکات و سکناتی می‌کنند (ماشاالله هزار ماشالله سکنات که ندارند و یک پارچه حرکات‌اند) که میل و رغبت انسان به بهشت برین الهی صد چندان می‌شود. اولاً یک وقت هوس رفتن به این بهشت به سر مبارکتان نزند؛ چون من و شما شانس نداریم و به جای اینها ممکن است خان جهنم و مثلاً به جای قطام، وردان را بالای سرمان بفرستند. ثانیاً مانده‌ام اینها را باور کنم یا فرمایشات صدا و سیمایمان را که تلاش دارد حرکت واقعاً مقدس این دوستان را با جان‌فشانی‌های خط‌شکنان جبهه‌های نبرد حق علیه باطل پیوند بزند؟!  یاد حرف شخصی افتادم که می‌گفت: حافظ انسان کامل نبود، بلکه کاملاً انسان بود.

3. کانال نامه‌های حوزوی یادداشت بزرگواری را گذاشته که اعلام کرده غریبه و آشنا نگرانش شده‌اند و مدام احوال‌پرس ایشان هستند و فرموده: «آن‌قدر تماس‌ها زیاد شد که به فکر افتادم گوشی مدرن‌تری بخرم و پیام ضبط شده بگذارم که: در صورت تمایل به شنیدن تکذیبیۀ آلوده شدن به کرونا، عدد یک، درصورت تمایل به داشتن اطلاعات کرونایی از شهر قم، عدد دو، در صورت درخواست استخاره و بیان التماس دعا، عدد سه را شماره گیری نموده و عدد چهار را هم بگذارم برای همه موارد.» خب، باید عرض کنم: خوش‌بختانه من آن‌قدر در زندگی بر خلاف همۀ جریان‌ها شنا کرده‌ام که همه جا واقعاً عنصر نامطلوبی قلمداد می‌شوم و جز عدۀ معدودی حتی به ذهن خیلی‌ها خطور نکرد که فلانی زنده است یا. . تنها آرزویم این است که اگر مشیت الهی بر بردن این کمترین تعلق گرفت، فقط «فاتحه اخلاص» فراموش دوستان نشود. به هر تقدیر هرچه شد باز هم یادتان باشد «صدیق کلّ امرئ علمه، وعدوّه جهله». تا می‌توانید درس بخوانید و مرد ببینید. ممکن است زحمات شما و بیدارخوابی‌هایتان را کسی نبیند، اما «هون علیّ ما نزل بی؛ إنّه بعین الله» پیام سرور و سالار شهیدان برای من و شما تا قیام قیامت است.


1.  تا آمدم برایتان قیافه بگیرم که: «از یکی از مدارس علمیۀ مشهد خواسته‌اند برای برگزاری 2 ـ 3 جلسه کارگاه آموزشی به آن جا بروم» و اضافه کنم: «با اجازۀ شما کمی مطالعه کنم. آخر،

برادر جان خراسان است این جا/ سخن گفتن نه آسان است این جا

خراسان مردم باهوش دارد/ خراسانی دو لب، ده گوش دارد

همه طلاب او دارای طبع‌اند/ نه تنها پیرو قرّاء سبع‌اند

نشسته جنب هر جمعی ادیبی/ ز انواع فضایل بانصیبی

خراسان جا چو نیشابور دارد/ که صد پیشی ز پیشاوور دارد»

سر و کلّۀ این عامل استکبار (ویروس سیه‌روز کرونا) ـ خذله الله وسوّد الله وجهه ـ پیدا شد و کاسه و کوزۀ ما را حسابی به هم ریخت. رفقا هم کلاس را به «شاید وقتی دیگر» حواله داده‌اند.

2.  چندی پیش نوشتم: «گاهی که توفیق داریم و درسی را با رفقا به پایان می‌بریم تا آخر دوره رفته‌رفته شوخی‌ها هم رنگ همان علم را به خود می‌گیرند». در یکی از این جلسات «مغنی اللبیب» آقای آسید محمود حسینی که بدجوری مرید خود و پدر بزرگوارشان هستم و هردو از آن های درست‌و‌درمان هستند این شعر را خواندند که:

 ولا تجزع لهجر من حبیب/ قریب الدار مرجوّ الوصال

فحکم الجملتین الفصلُ قطعاً/ وبینهما کمال الاتّصال

 (یعنی: اگر با وجود نزدیک بودن به دوستی باز هم از وی دوری و وصالش دست نمی‌دهد، زیاد بی‌تابی نکن؛ که حکم دو جمله‌ای که کنار هم‌اند و بینشان کمال اتّصال است وجوب جدا بودن از هم و عطف نشدن دومی بر اولی است).

3.  یاد بحث فصل و وصل از کتاب «مختصر المعانی» افتادم که تابستان امسال و پیش از واژگونی خودرو (عجب اصطلاحی! بدعةٌ ونعمتِ البدعة!) برای عده‌ای از رفقای مدرسۀ حضرت اباصالح (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می‌گفتم. یاد باد آن روزگاران یاد باد! بحث «مختصر المعانی» که از ابتدای کتاب شروع کردم هم به دلایلی به تعطیلی کشید ـ والخیر فی ما وقع ـ و مترصد فرصتی هستم که آن را به طور خصوصی برای برخی از رفقا ادامه دهم. این را عرض کردم تا مدام از جناب آقای زمانی ادامۀ مباحث را پیگیر نباشید.

4. اینها همه به کنار. جدّاً به حال دوستی غبطه می‌خورم که تسلط نسبتاً خوبی بر مباحث فهرستی و حدیثی پیدا کرده بود و وقتی سببش را پرسیدم گفت: خدا شاهد است که چند سال است شب‌ها روی کامپیوتر خوابم می‌برد و صبح‌ها سرم را از روی کامپیوتر روشن‌مانده برمی‌دارم. بله دیگر،

تریدون إدراک المعالی رخیصةً/ ولا بدّ دون الشهد من إبَر النحل

(مرو بخواب که حافظ به این مقام رفیع/ ز ورد شام‌گه و درس صبح‌گاه رسید)

در بیت آخر صحیح «وِرد» است، هرچند «وُرد» هم بگذارید بی‌راه نیست.


1. آخ که دارم دق می‌کنم. خدا کند این خبر راست نباشد که خانم معلم بزرگواری «آنلاین» را به اشتباه «آیلاند» تلفظ کرده (خودم درست گفتم؟!) و مایۀ تفریح عده‌ای بی‌وجود شده که نه قرآن خوانده‌اند ـ که: "یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا یَسْخَرْ قَومٌ مِنْ قَوْمٍ" (اى آنان که ایمان آوردید! گروهى گروه دیگر را مسخره نکنند) [سورۀ حجرات، آیۀ 11] ـ و نه سر سفرۀ پدر و مادر بزرگ شده‌اند که دست پرمهر پدر یا مادری به موقع گوششان را تابانده باشد تا ادب بیاموزند. چپ‌چپ نگاهم نکنید که: «پس مگر جامعه نباید به اینها چیزی یاد دهد» و مگر خودتان همیشه نمی‌گفتید: «من لم یؤدّبه الأبوان یؤدّبه امان» (کسی که پدر و مادرش در تربیت او توفیقی نداشته باشند زمانه گوشش را خواهد تاباند)؟ جلال آل احمد در رمان «مدیر مدرسه» معلم منحرفی را کنار می‌کشد و برایش داستانی تعریف کرده و آخر سر می‌گوید: «قدیم ـ مثلاً ـ رئیس ناحیۀ آموزش و پرورش فرصت داشت و مراقب معلّمان بود. الآن دیگر مسئولین خیلی گرفتارند و نمی‌رسند برای این کارها وقت بگذارند». عزیزی می‌گفت: «فرزندم وسط شهر مشهد دارد توی کانکس درس می‌خواند و می‌گویند: نداریم طبقۀ دوم مدرسه را بسازیم». حالا شما انتظار دارید به این بچه‌ها فضل و بزرگ‌مردی و سالاری یاد دهند؟

بله، هزاران افسوس که سال‌هاست به اسمِ شوخی در تربیت دلقک و مسخره‌گر روی دست هم بلند می‌شوند و دیگر همه دانسته‌اند که:

صد سال اگر درس بخوانی همه هیچ است/ رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز  

2. دایی جان بزرگم که سال‌هاست بازنشست شده دبیر زبان انگلیسی بود. از آن دبیرهای بِرَند که اگر شاگردشان باشی و کمی عرضه و لیاقت به خرج دهی دیگر موفقیتت تضمین است. دبیر دو دبیرستان معروف مشهد («شهید حکمت» و «شهید جبّاریان») که برخی از رتبه‌های اول کنکور شاگردش بودند. گفت: یک بار که یکی از منسوبین را پیش دکتری برده بودم وقتی نوبتم رسید و رفتیم داخل مطب، دکتر جوان تا مرا دید از جایش بلند شد و خیلی تواضع و احترام کرد. پول ویزیتم را با نهایت احترام برگرداند و از اتاق رفت بیرون و به منشی خود گفت: «پول بقیۀ بیماران را به خودشان برگردانید. آخر، امروز استادم تشریف آورده و چه از این بهتر؟!». هیچ وقت دایی جان را این قدر خوش‌حال ندیده بودم. بله، این قدرشناسی یک شاگرد بود که تأثیر خود را گذاشته بود. 

3. من که دستم نمی‌رسد، اما خیلی دوست دارم کسی این یادداشت ناقابل را به معلم بزرگواری که گفتم برساند و خدمت ایشان و بقیۀ معلمان بزرگوار عرض کند: مثل همیشه بخشش از بزرگ‌تر است و متأسفانه دیگر خریّت هم در جامعه از استانداردهای لازم فاصله گرفته. چه‌قدر باید ناشکر و ناسپاس باشیم که معلمان عزیزمان را نبینیم که همان جا که بودند ایستادند تا ما و شما بالا برویم.


1.  مؤذن بانگ بی‌هنگام برداشت/ نمی‌داند که چند از شب گذشته است

درازیّ شب از مژگان من پرس/ که یک دم خواب در چشمم نگشته است

دیشب باز بی‌خوابی به سرم زده بود و همین طور که لپ‌تاپ جلویم باز بود و داشتم تولید علم می‌کردم تلویزیون هم روشن بود و فیلم 7 دلاور را گذاشته بود. چون دیگر سال‌هاست رمان جذابی مانند «صد سال تنهایی» مارکز به تورم نخورده و یا فیلمی که سرش به تنش بیامرزد را ندیده‌ام داشتم فیلم هم می‌دیدم. همۀ اوتاد اهل دل جمع شده بودند: یول براینر، استیو مک‌کوئین، چار برانسون و بقیۀ دوستان. مضمون فیلم هم خیلی ساده و تو‌دل‌برو بود. کمک به مردمی تنگ‌دست که راهن امانشان را بریده‌اند. جایتان خالی. واقعاً قشنگ بود. نه از محافظان و تکاوران کهکشان اثری بود و نه از اودیسۀ فضایی و دریایی و امثال آن. نمی‌دانم سازندگان فیلم‌ها و کارتون‌های جدید خودشان هم از دست‌پختشان سردرمی‌آورند یا نه؟ خدا به نسل جدید رحم کند.

2در آن وانفسای بی‌خوابی یاد 25 ـ 30 سال قبل افتادم. هنوز این رسمِ خوب برقرار بود که برخی خانواده‌ها عصر پنجشنبه که بازار تعطیل بود ـ نه مثل این سال‌ها که مغازه‌ها مخصوصاً در مناطق زوّاری و پررفت‌و‌آمد شبانه‌روزی بازند و مشغول کار ـ طلبه‌ای را دعوت می‌کردند و خودشان و بچه‌ها می‌نشستند تا قرآن و احکام و معارف بیاموزند. خانوادۀ اصیل و متدینی هم این کار را بر عهدۀ این کمترین گذاشته بودند و بعضی از افراد فامیلشان هم تشریف می‌آوردند و جمع گرم و پویایی می‌شد. یک بار شوهرخالۀ بچه‌ها که دیگر رفیق شده بودیم سر کلاس گفت: «سال قبل یک دفعه که حرم رفته بودم و قفل دوچرخه همراهم نبود آن را به امید امام رضا (ع) رها کرده و حرم رفتم. وقتی بیرون آمدم دیدم دوچرخه را برده‌اند». پارسال هم در یک کانال خدانشناس (و نه خداناباور؛ که اینها اصلاً دردشان نشناختن خداست، نه این‌که عالمانه وجود خدا را انکار کنند) پرسیده بود: «شما اگر ببینید کسی می‌خواهد با کودکی کار بدی کند دخالت نمی‌کنید و کودک را نجات نمی‌دهید؟ مگر نمی‌گویید: خدایی هست و همه جا حاضر و ناظر است؟ پس چرا او در این مواقع دخالت نمی‌کند؟» (شبهۀ معروفی است و نامش فعلاً از ذهنم رفته). حالا در این مصیبت کرونائیّه هم زبان بعضی باز شده و مثلاً با القای شبهاتی می‌خواهند مردم را به چالش بکشند، غافل از این‌که رابطۀ مردم با اهل بیت ـ علیهم السلام ـ از جنس ارادت است و قدمتی بیش از هزار سال دارد و حاشا و کلّا که با اشکالاتی از این جنس ترک بردارد.

3. جا دارد ورود این مصیبت را از یک نظر به فال نیک بگیریم و ببینیم واقعاً اهل بیت ـ علیهم السلام ـ در چنین مواقعی مثلاً باید ـ العیاذبالله ـ هری‌پاتر‌وار وارد عمل شوند و آن چوب جادوگری را به کار بگیرند و حل مشکل کنند، یا عالم عالم اسباب و مسبّبات است و اصلاً در بلایایی این‌چنین خالق حکیم اهداف تربیتی خود را هم مد نظر دارد و بناست از یک طرف همه (دکتر و پرستار و کاشف واکسن و حاج آقای و.) امتحان خود را پس دهند تا با تمام شدن زمستان روسیاهی برای زغال بماند و از طرف دیگر آهن وجودمان در کورۀ حوادث آب‌دیده شود، نه مانند اطفال عصر حاضر که انگار از لای زرورق بیرون آمده‌اند و طاقت هیچ ناملایمتی را ندارند. با این نگاه شاید دیگر توقع نداشته باشیم لطف اهل بیت ـ علیهم السلام ـ که ما آنها را مالک و صاحب اختیار و مکان می‌دانیم حکمت پروردگاری را نقض کند. این البته منافاتی نخواهد داشت با این‌که به صورت موردی بر اساس همان حکمت کلیه:

به ذره گر نظر لطف بوتراب کند/ به آسمان رود و کار آفتاب کند


1. در کانالی از قول اپیکور نوشته بود: «چرا از مرگ بترسم؟ وقتی من هستم، مرگ نیست؛ وقتی مرگ هست، من نیستم. چرا از چیزی بترسم که فقط وقتی من نیستم می‌تواند وجود داشته‌باشد؟» و از قول مارتین هایدگر: «مرگ قطعی‌ترین احتمال است».

2. در قرآن کریم آمده است: "وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ" (و پرستش کن پروردگار خویش را تا دم مرگ که بیایدت یقین) [سورۀ حجر، آیۀ 99]. حالا دیگر جناب مارتین هایدگر هم تایید فرمودند و غمی نداریم.

3. (عده‌ای از)(4) صوفیّه با اتکا به این آیه و به بهانۀ این‌که ما دیگر به یقین رسیده‌ایم از نماز خواندن سر باز می‌زنند.(1)

4. با این حساب لابد پیامبر مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) که با وجود بیماریِ سخت و سنگینِ مشرف به رحلت، خود را به مسجد رسانده و محراب را از لوث وجود غاصبان پاک کردند(2) و یا امیر المؤمنین (علیه السلام) که ابن شهر‌آشوب (ره) از قول ایشان نقل می‌کند: «لو کُشِفَ لی الغطاء ما ازددت یقیناً»(3) و در محراب عبادت به لقای پروردگار رسیدند به مقام یقین نائل نشده بودند. نعوذ بالله من العمی!  

 .

پانوشت‌ها:

(1) والیقین عندهم هو العلم والعرفان وعند أهل البیت ـ علیهم السلام ـ الیقین هو الموت، ویشهد بأنّ اعتقادهم ذلک ما قاله العلّامة الحلّی ـ قدّس اللَّه روحه ـ فی کتاب «نهج الحقّ» حیث قال: شاهدت جماعة من الصوفیّة فی حضرة مولانا الحسین ـ علیه السلام ـ وقد صلّوا المغرب سوى شخص واحد منهم کان جالساً ولم یصلّ، ثمّ صلّوا بعد ساعة العشاء سوى ذلک الشخص، فسألت بعضهم عن ترک ذلک الشخص لصلاته فقال: وما حاجته هذا إلى الصلاة، وقد وصل؟! أ یجوز أن یجعل بینه وبین اللّه حاجباً؟ فقلت: لا، فقال: الصلاة حاجب بین العبد والربّ. [منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، ج 13، ص 259، و نیز: نهج الحق وکشف الصدق، ص 58]

(2) در این باره توضیحات مفصّلی در کتاب «کفایة الموحّدین» آمده و بنده هم آدرس‌های فراوانی ذیل مطالبش ذکر کرده‌ام. افسوس که. . بله، به قول آقای دکتری ـ که از اصحاب قدیم و اساتید فعلی دانشگاه‌های یزدند و بذل لطف کرده و مطالب را تعقیب می‌فرمایند ـ: این کتاب هم عاقبت‌به‌خیر نشد. تأمّل جیّداً حتّی تصیر سیّداً. 

(3) مناقب آل أبی طالب، ج 1، ص 317.

(4) این تغییر به احترام مدافعان صوفیه و قائلین به «صوفیۀ خوب» و «صوفیۀ بد» ایجاد شد. (مثل کسی که می‌گفت: ببین آقا! تو دو تا حُسن داری: یه حسن خوب و یه حسن بد)


بعد از واژگانی خودرو (1) تقریباً هر شب به بهانه‌ای بی‌خوابی به سرم می‌زند. 3 ـ 4 شب پیش متن عجیبی این وظیفه را انجام داد. آقای دکتر A نوشته بودند: «مصاحبۀ امروز بنده با دکتر B و استاد دانشگاه تهران»، و دیگر بیا و ببین. . برای دوستی که این را در گروهی گذاشته بود نوشتم:

این هم متن واقعاً حال‌به‌هم‌زنی است که دیشب تا دیروقت بیدار نگه‌ام داشت. به نظرم این آقای A از دکترهای سالیان اخیر است که مثل ترمینال جنوب تهران که اول افتتاحش کردند و بعد ساختند اول دکترا گرفته و بعد ان شاء الله می‌خواهد درس بخواند. قدیم می‌گفتند: اگر فلانی بازار نرود بازاریان ورشکست می‌شوند. ایشان هم با این مصاحبه‌اش چشم بازار را روشن کرده. بله، خودتان بهتر از بنده می‌دانید که شاید برخی در حوزه ـ مثل هر جای دیگر ـ پایشان را از گلیمشان به‌مراتب زیادتر دراز کنند، اما انصافاً گفتن جملاتی مثل «ت و حوزه‌های علمیه حق ورود و دخالت در مسائل علمی و تخصصی را ندارند» خودش مصداقی از این کار نیست؟! به‌علاوه آقای حجة الاسلام والمسلمین/ دکتر/ خلبان/ ملوان/ پهلوان B (2) با تکیه بر چه مطالعاتی اظهار فرموده‌اند که: «همۀ طب سنتی، اندازۀ یک آزمایش پاستور ارزش ندارد»؟؟؟!!! از طبّ سنتی مطلع‌اند و یا با پاستور رابطۀ خویشی دارند؟ بله، گفتن این‌که: «غربی‌ها از ادرار الاغ شربت و از گچ و خاک قرص درست می‌کنند» حرف مزخرفی است، اما دور ریختن تجربیات چند هزار سالۀ بشر در طب سنتی و چراغ سبز نشان دادن 100% به پزشکی نوین هم انگار همان قدر خام و گزنکرده پاره کردن است. عجیب این جاست که بر خلاف این 2 دکتر، در هیچ جای دنیا این طور تصوری از علم ندارند و مثلاً باورمندان به فیزیک کوانتم و یا فیزیک نسبیت گمان نمی‌کنند فیزیک کلاسیک از رده خارج و اسقاطی است، بلکه برعکس برای رسیدن به افق‌های جدید تسلط بر پیشینۀ آن علم را ضروری می‌شمرند.

ضمناً این هم قبول که: «ایران امروز در وضعیت قرن 18 اروپاست. دو قرن از تحولات علمی دنیا عقبیم و الهیات دینی ما، عملاً نتوانست یک وضعیت متعادل ایجاد کند»، اما امثال جناب ایشان چه‌قدر در پیدایش این وضع مقصرند؟! خود ایشان به‌گمانم "لمعه" را هم تمام نکرده. خب، اگر بنا بود تنها مطالعات تاریخی داشته باشد و. چه نیازی به تعمم؟

 ..

پانوشت‌ها:

(1) بی‌خود و بی‌جهت اشکال نکنید. حواسم هست که درستش «واژگونی خودرو» است، اما یاد یکی از مخ‌های سخن‌رانی در آسیا افتادم که ـ علی ما نُقِل ـ در یک جلسۀ پرسش و پاسخ برای این‌که نشان دهد به‌روز است (فرموده‌اند: ننویسید «آپ‌دیت». چشم!) و مثلاً با نسل جوان ارتباط خوبی دارد موقع خواندن نامۀ جوانی 19 ساله فرموده بود: جوانی نانزده ساله هستم. .

(2) الحمد لله مشکلات خرد و کلانمان حل شده و من‌بعد دیگر مشکلی برای القاب و عناوین هم نداریم. حضرت مستطابی فرموده‌اند: 

■ استفاده از القاب دانشگاهی برای حوزویان شایسته نیست/ باید برای القاب حوزوی خواهران طلبه نیز فکری شود/ حوزه یک سال وقت بگذارد (آدم بی‌کار! از کیسۀ خلیفه می‌بخشد) و مسئله را حل کند.

نظام‌مندکردن امر مطلوبی است و باید اعتبارنامۀ علمی و تبلیغی به ون اعطا شود و رتبۀ آنها مشخص شود. در دانشگاه‌ها رتبه‌بندی علمی وجود دارد، ولی متأسفانه در میان اساتید حوزه این رتبه‌بندی علمی وجود ندارد.

باید القاب حوزوی موجود تعریف شود و در مواردی هم القاب جدید تعریف گردد. اگر از القاب دانشگاهی استفاده شود صحیح نیست؛ چون این القاب چه برای اساتید و چه برای دانش‌پژوهان دانشگاه خیلی متناسب با حوزه نیست.

برای حوزه باید یک‌بار معنوی در این القاب وجود داشته باشد. اکنون القابی چون حجت‌الاسلام، ثقه‌الاسلام، آیت‌الله همه یک‌بار معنوی و قداستی دارند و این باید در آن به‌عنوان یک رکن اصلی لحاظ شود.

یادم هست قدیم با معتادها که مصاحبه می‌کردند تنها عامل بدبختی و اعتیاد و سیه‌روزی خود را رفیق بد می‌دانستند. این کمترین (عرفانیان) هم خدا گواه است که خیلی هم بد نیستم، اما چه کنم که اساتید بزرگوارم استاد تهرانی و حضرت آیت الله استاد مددی ـ روحی لهما الفداء ـ اصلاً و ابداً دنبال این عناوین و القاب نیستند و حتی بدجوری به این حرف‌ها می‌خندند. به اینها بگویم: رفیق بد؟؟؟!!! وسط بهشتم و دیگر از خدا چه می‌خواهم؟ یک بار دیگر هم عرض کردم:

تو و طوبی و ما و قامت دوست/ فکر هر کس به قدر همت اوست


اول یک دهن روضه و بعد هم یک درددل.

1.  امروز روز رحلت زینِ‌اب است. همان که:

سرّ نی در نینوا می‌ماند اگر زینب نبود/ کربلا در کربلا می‌ماند اگر زینب نبود

  مرحوم طبرسی در «احتجاج» [ج 2، ص 31] نقل می‌کند که فرزند برادرش بعد از سخن‌رانی غرّای او فرمود: «أنتِ بحمد الله عالمة غیر معلَّمة ، وفهمةٌ غیر مُفهَّمة»؛ یعنی که: شما ـ خدا را شکر ـ نخوانده ملّایی. و که می‌تواند به دخت گران‌قدر امیر مؤمنان (علیه السلام) چیزی بیاموزد؟!

نقل کرده‌اند: وقتی بعد از آن فاجعۀ جان‌سوز به مدینه بازگشت در جواب شوی مهربانش که پرسید: «سبب چیست که شنیده‌ام هر جنازه‌ای که به سمت خیام می‌آوردند می‌رفتی و به حسین (علیه السلام) کمک می‌کردی، اما برای پسرانمان چنین نکردی؟» فرمود: آخر نخواستم حسینم از روی من خجالت بکشد.

حالا دیگر مهندسی کسی گل نکند که: کجا این را گفته‌اند و سندش چگونه است و. ؟ بگذارید ما عوام الناس در مصیبت بزرگان مذهبمان خون گریه کنیم و شما با این بحث‌های فنی ـ مهندسی‌تان دل‌خوش باشید.

2. شما که یادتان نیست، اما زمانی یکی که بین روشن‌فکرها به «کمونیست پنهان» معروف است گفته بود: «آنان که رفتند کاری حسینی کردند و آنها که مانده‌اند باید زینبی باشند، وگرنه یزیدی‌اند و بس». خب، این را بگذارید به حساب روشن‌فکری و اقتضائات زمانه، وگرنه تقیه و «نه‌دهم دین در تقیه است» و «التقیّة دینی ودین آبائی» و امثال آن چه می‌شود؟! 

3. اما خودمانیم ها! چه‌قدر جای ن پرمایۀ قدیم خالی است. خداوند رفتگانتان را بیامرزد. عمه جانم ـ که چند ماهی است مرحوم شده ـ یکی دو کلاس بیشتر درس نخوانده بود، اما از همان ن پرمایه‌ای بود که یک فامیل را یدک می‌کشند. امروز ماشاللا هزار ماشاللا کلی خانوم دکتر و خانوم مهندس ریخته، اما دریغ از آن خرد و فهم و اثرگذاری. شاید هم اینها تقصیری نداشته باشند، آخر به یک معنا دست زیاد شده  و همه مدعی‌اند که خودمان می‌فهمیم.

ما هم از مرحوم شهریار قرض گرفتیم و دادیم روی سنگ قبرش بنویسند:

عمه جان! هایاندا گالدین؟!                   بئله باشیوا دولاناخ

نئجه بیز سنی ایتیردوخ!                      دا سنین تایین تاپیلماز

(مثلاً یعنی: عمه جان! دور سرت بگردیم. دیدی چه‌طور تو را گم کردیم؟!

صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را/ تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید)

4. در رمان «بامداد خمار» قهرمان داستان می‌گفت: «پدر و مادرم آن قدر قشنگ با هم صحبت می‌کردند که آدم خیال می کرد دکلمه می‌کنند»، اما دوستی که دفتریار محضر ازدواج و طلاق است و گاهی از قولش چیزهایی نقل کرده‌ام می‌گفت: رکیک‌ترین فحش‌های عمرم را از زن و شوهری شنیدم که هردو پزشک تشریف داشتند و برای طلاق آمده بودند.


1. از برکات سفر با قطار آن است که انسان به مقتضای مبدأ اشتقاق نامش (ا ن س) زود با هم‌کوپه‌ای‌ها انس می‌گیرد و سر صحبت باز می‌شود و اگر هم‌افق باشید که دیگر نور علی نور خواهد بود.

2.  قبل از سربازی که در قم مشغول به تحصیل بودم یک بار با 3 نفر دیگر هم‌کوپه شدیم که یکی از آنها لباس کردی به تن داشت. کم‌کم از هر دری سخنی به میان آمد و گفت: «من کرد هستم و بورسیۀ دانشگاهی در ریاضم. الآن هم برای سیر و سیاحت به مشهد آمده بودم». جوان خوش‌خلقی بود و بر خلاف خیلی از اهل سنت که «بسم الله القاصم الجبّارین، مبیر الظالمین و مدرک الهاربین» هستند «بسم الله الرحمن الرحیم» را هم بلد بود. یکی از جوان‌های غیرتی مشهدی که اتفاقاً ظاهر چندان مذهبی‌ای هم نداشت توی کوپه بود که همان اول گفت: «خب، ما الان یَک چیزی مِگِم به ای آقا برمُخوره» و بلند شد رفت بالا و خوابید، اما ما خیلی گپ زدیم. به مناسبت حدیث زیر یاد او افتادم و آرزو کردم بقیۀ آنها هم همین طور باشند. به گمانم شما هم تصدیق می‌فرمایید که لازم نیست برای نشان دادن اخلاص و ارادتمان به صاحبان مکتب و مذهب توی سر و کلۀ دیگران بزنیم.     

3.  کتاب جعفر بن محمّد بن شریح الحضرمیّ، عن حمید بن شعیب السبیعیّ، عن جابر بن یزید، عن جعفر بن محمّد ـ علیهما السلام ـ، قال: سمعته یقول: «إنّ أُناساً دخلوا على أبی ـ رحمة الله علیه ـ، فذکروا له خصومتهم مع الناس فقال لهم: هل تعرفون کتاب الله ما کان فیه ناسخاً أو منسوخاً؟. قالوا: لا، فقال لهم: وما یحملکم على الخصومة؟ لعلّکم تحلّون حراماً وتحرّمون حلالاً، ولا تدرون. إنّما یتکلّم فی کتاب الله من یعرف حلال الله وحرامه. [جامع أحادیث الشیعة، ج 1، ص 115 ، ح 87، و نیز: الأُصول الستة عشر، ص 64]. خلاصه‌اش این‌که: دینتان را خوب فرابگیرید تا مبادا موقع طرف شدن با دیگران با ندانم‌کاری خود فاتحۀ همه چیز را بخوانید.

4.  چون خواسته و ناخواسته درگیر تعطیلات شده‌ایم و از قرار معلوم حالاحالاها نهضت ادامه دارد، اجازه دهید به نکتهای اشاره کنم که 2 سال قبل عزیز بزرگواری به بنده اطلاع دادند. ایشان فرمودند: ایام عید امسال به شهر سرباز رفتم و مهمان مولوی‌ای شدم که کنار خانه‌اش مدرسه‌ای داشت و در آن ایام خیلی شلوغ بود. وقتی قضیه را پرسیدم گفت: ما هر سال 1000 نفر از جوانان علاقه‌مند سنی را فارغ از این‌که حنفی‌اند یا شافعی و یا حنبلی و یا مالکی از اطراف ایران جمع می‌کنیم و برایشان کلاس می‌گذاریم.

5.  دوستمان (همان سید عزیز بزرگوار) کارتی که برای شرکت در آن کلاس تهیه شده بود را هم همراه داشت که به بنده داد و رویش نوشته شده بود: پانزدهمین دوره. بله، در ایام تعطیلات نوروز که ما در ماراتن صرف شیرینی و آجیل و کیوی و پرتقال‌های مراکز توزیع میوۀ ایام عید هستیم دیگران سفت و سخت دارند کار می‌کنند. خوب است قدری به خود بیاییم و شروع کنیم. دوستی که می‌گفت: «شروع کرده‌ام "جامع أحادیث الشیعة" را در حد وسع خودم شخم زدن». خب، بسم الله!

غافل منشین، نه وقت بازی است/ وقت هنر است و سرفرازی است

لااقل این فایل‌های درس‌های عرفانیان هست. من که خودم گوش نداده‌ام، اما انگار خیلی هم بی‌راه درس نمی‌دهد. آنها را گوش کنید و از خدا برای خودش توفیق بیشتر و برای عزیزانش عاقبت‌به‌خیری و برای درگذشتگانش آمرزش طلب بفرمایید.

6. فردا روز پدران محروم از همه چیز و به قول قدیمی‌ها: «بابای پیر خارکش» است. این هم هدیۀ این کمترین نثارتان:  

1. جناب زمانی (ادمین کانال تلگرامی) بزرگوار معمولاً متون اجق‌وجق را برایم نمی‌فرستد، اما محض خنده این یادداشت را فوروارد فرمود که باعث شد بفهمم الحمد لله آن قدر نرمال نوشته‌ام که کسی متهم به انگلیسی بودنم نکند. در عوض:              

«با سلام. خدمت استاد عرض کنید در شب شهادت امام موسی بن جعفر علیهماالسلام، به دنبال خرید شیرینی بودن لابد به جهت شیرین کردن کام در روز شهادت بوده که از جانب شما استاد بزرگوار و در شهر فرزند موسی بن جعفر علیهماالسلام خلاف ادب هست. گرچه حسن ظن اقتضای توجیه این فعل را دارد که جلوی بچه‌ها را نمی‌شود گرفت، لاکن با تذکری به فرزندان، وعده خرید در روز دیگر، ان شاالله قانع خواهند شد. از خدا جوییم توفیق ادب والسلام».

 

خداوند این نهی از منکر را از ایشان قبول بفرماید، اما:

اولاً باید عرض کنم: جانا! سخن از زبان ما می‌گویی. خدا گواه است که عمری است از خدا جوییم توفیق ادب.

ثانیاً از کودکی آموخته‌ام حتی در روز عاشورا هم می‌توان اگر لازم شد خانمی را عقد کرد. آنچه قبیح است ابراز شادمانی و خوشی و سرمستی است و خدا را شاکرم که در آن شب و روز سراسر مصیبت چنین قبایحی ـ تا آن جا که در خاطرم هست ـ مرتکب نشدم.

ثالثاً اگر می‌خواستم طبق این نسخه جلو بروم، لابد چون برخی از حضرات آقایان وفای به وعد را واجب نمی‌دانند، بعداً می‌توانستم حتی خلف وعد کنم و نازنین‌فرزندانم را از همان سال‌های طفولیت با رندی‌های برخی ـ به‌ظاهر ـ متدین آشنا سازم.

رابعاً این عزیز دل برادر ظاهراً هنوز مجردند که با این قاطعیت می‌فرمایند: «لاکن با تذکری به فرزندان وعده خرید در روز دیگر، ان شاالله قانع خواهند شد». دعا نمی‌کنم بر سر خودشان بیاید تا ببینند نگاه منتظر فرزند با انسان چه می‌کند. به‌عکس امیدوارم پیش از ازدواج و فرزندآوری به مرز اعتدال بازگردند تا مبادا گفتار عیال آن شخص محقق شود که: آقایان اهل علم هرکدام در زندگی داعشی کوچک هستند.

خامساً جهت اطلاع عرض می‌کنم: فرزندان دلبندم همان جا توی ماشین ـ که بعد از 6 ماه همان روز از زیر دست تعمیرکار و صافکار بیرون آمده بود ـ جای همۀ شما خالی از خجالت نان‌خامه‌ای‌ها که از مغازه‌ای دیگر تهیه شد درآمدند و فردایمان ـ چنان که باید و شاید ـ با غم و اندوه سپری شد.

سادساً یادم آمد سال‌ها قبل کسی گفته بود: حکومت‌های دینی افراد را ریاکار بارمی‌آورند. البته دین راستین که چنین نمی‌کند، اما لابد من هم به جای شیرینی‌فروشی و . باید می‌گفتم: رفتیم مجلس روضه‌ای و صاحب مجلس همان دم در تستمان کرد و. . خب، بهتر از بنده می‌دانید که دروغ حتی اگر به شوخی گفته شود هم حرام است.  

2. قرن‌ها به خود بالیدیم که در کتاب آسمانی‌مان آمده: "یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ" (اى کسانى که ایمان آورده‌اید، چون خدا و پیامبرش شما را به چیزى فرا خوانند که زندگیتان مى‌بخشد دعوتشان را اجابت کنید) [سورۀ انفال، آیۀ 24] و دین آمده که دنیا و آخرتمان را آباد کند و زیر لب خواندیم:

گریه بدم خنده شدم، مرده بدم زنده شدم/ دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

حالا باید از خانم آنگلا مرکل، صدراعظم مسیحی آلمان به‌مناسبت بحران کرونا بشنویم: "کسانی که حال‌شان وخیم می‌شود، عدد و رقم نیستند! پدر یا پدربزرگ‌اند، مادر و مادربزرگ، همسر و انسان‌اند. ما جامعه‌ای هستیم که زندگی تک‌تک انسان‌ها برای‌مان ارزش دارد".


1. بعثت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) را با چه چیز می‌توان قیاس کرد؟ کاش اینهایی که این همه ایرادات چپ‌اندر‌قیچی می‌کنند و اشکالاتشان هم غالباً با استناد به مطالب تاریخ طبری و طبقات ابن‌سعد و امثال آن است کمی هم در تاثیری فکر می‌کردند که شخص شخیص رحمة للعالمین لااقل بر تاریخ و تمدن بشری گذاشت. در نقل قولی از اساتید جامعه‌شناسی شنیده‌ام که برای ساختن یک تمدن 400 سال زمان نیاز است. اما مردی که در جزیرة العرب پا به دنیا گذاشت مدد از کجا می‌گرفت که توانست بی‌آن‌که پشت‌گرم به هیچ‌یک از دو امپراطوری بزرگ آن زمان (فارس یا روم) باشد بشریت غرقه در جهالت و تباهی را چنان بالا ببرد که به نوشتۀ ابن‌قتیبه (متوفّای سال 276 قمری) کار در اندک زمانی به جایی برسد که طفلی 11 ساله بتواند در دانش‌های زمان خود چنان تبحری پیدا کند که با اساتید پنجه در پنجه بیفکند؟(1) به اعتقاد این کمترین همین یک نکته کافی است تا بتوانیم بر صغیر و کبیر ببالیم و قلم بطلان بر اشکالاتی بکشیم که بدون ذره‌ای تامل و تنها برای بهانه‌گیری ایراد می‌شود. بیاییم در این شب و روز از عمق وجود خدای را شاکر باشیم که: "الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدَانَا لِهَذَا وَمَا کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْلَا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ" (سپاس خدایى را که ما را بدین راه رهبرى کرده و اگر ما را رهبرى نکرده بود راه خویش نمى‌یافتیم) [سورۀ اعراف، آیۀ 43].

2. سال‌ها بود که حکیمان طب سنتی تر‌ک‌تازی می‌کردند. شاید ناامیدی مردم از پزشکی نوین و هزینه‌های سرسام‌آور دارو و درمان و عمل‌های جراحی و کاسب‌کاری برخی اطبا باعث شده بود که مردم به خاطر خوش‌نامی حکیمان قدیم دوباره به همان روش بازگردند. حکایت‌های عجیبی هم نقل می‌شد که البته بیشتر مناسب شب‌های 9 ربیع و شوخی و خنده بود. مثل این‌که: کسی به خاطر حادثه‌ای چشمش از حدقه بیرون می‌آید و چون اطبا از برگرداندن آن به سر جایش عاجز می‌مانند پیش حکیمی می‌رود و او سرِ انگشت شست پای مریض را می‌شکافد و رگی را بیرون آورده و شروع به کشیدنش می‌کند و کم‌کم چشم طرف هم به سر جایش برمی‌گردد، یا این‌که: کسی مدت‌ها دل‌پیچه داشته و هرچه درمان می‌کند راه به جایی نمی‌برد، تا این‌که حکیمی به او می‌گوید ساچمه‌ای ببلعد که اتفاقاً باعث بهبودی وی می‌شود و در توضیح این کار می‌گوید: فهمیدم یک جای روده‌اش گرفتگی پیدا کرده ـ و مثلاً پیچ خورده ـ و تنها راهش همین بود که ساچمه در روده‌اش بغلطد و ضمن پایین آمدن راه را باز کند. خب دیگر، تصورشان از بدن در همین حد بود. اما هرچه بود باعث شد سال‌های سال کار دکترعلفی‌ها بگیرد و بتوانند ـ با کمی تخفیف ـ در میان عامۀ مردم خدایی کنند.

این روزها هجمه‌ای علیه این روش به راه افتاده و عجیب این جاست که این همه دانشمند بزرگ و کوچک به جای نگاه‌های عاقل اندر سفیه و خنده‌های فیلسوفانه دست به راستی‌آزمایی نمی‌زنند. دوستانی که این داروی موسوم به «داروی امام کاظم (علیه السلام)» را مصرف کرده‌اند که خیلی راضی‌اند و حتی عزیزی می‌فرمود: وقتی آن را خوردم مانند آبی بود که بر روی آتش بریزند. خب، امتحانش کاری ندارد. آقایان و بانوان محترم پزشک و محقق و . بیایند و ماشاللا مریض که دم دستشان ریخته، امتحان کنند و لااقل فعلاً مردم را نجات دهند. چشم! نام روغن بنفشه را نمی‌برم و اصلاً امیدوارم در سال جدید نیازی به آن پیدا نکنید.


پانوشت:

(1) لقد کان الغلام یجمع القرآن وهو ابن ثمان سنین، ولقد کان الغلام یستبحر فی الفقه والعلم ویروی الحدیث ویجمع الدواوین ویناظر المعلمین وهو ابن إحدى عشرة سنة [الامامة والة، ج 2، ص 157]. این تنبه را وام‌دار استاد بزرگوار حضرت آیت الله مددی‌ام. خداش در همه حال از بلا نگه دارد.


سرور بزرگواری فرموده‌اند:

«در تاریخ هست که در مقابل محمد ابن عبدالوهاب نجدی برادرش مخالفت کرد باهاش و در نقد او کتابی نوشت. اما در مورد ابن‌تیمیه همچین مطلبی ندیدم. ممنون میشم آدرس و مدرک منبع این مطلب هم را هم بفرمائید. هر چند از علما اهل جماعت با ابن تیمیه مخالفت کردن و مدتی هم زندانی شد اما اینکه برادرش هم مخالفت کرد جالب هست ممنون میشم راهنمایی کنید».

باید عرض کنم: حق با ایشان است. «الصواعق الإلهیة فی الرد على الوهابیة» نوشتۀ شیخ سلیمان بن عبد الوهاب نجدی است. چنان که بارها متذکر شده‌ام بنده هم اشتباه می‌کنم و حتماً در بحث‌ها و یادداشت‌های این کمترین نقائص و نواقصی وجود دارد. امیدوارم رفقای بزرگوار همچون این مورد اگر باز هم به لغزشی برخوردند تذکر بفرمایند تا اصلاح شود؛ چرا که العصمة لأهلها. به‌علاوه عرائض بنده را شروعی برای کارهای مفصل خود قرار دهند که بدانم سر سوزنی در جلوتر رفتن قافلۀ علم سهیم بوده‌ام. تقبّل الله منّا ومنکم بجاه محمد وآله الأطهار.


1  . دیشب برای خرید مقداری نان خامه‌ای (و به قول مشهدی‌ها: شیرینی نارنجک) به قنادی معروفی رفتیم. خانمی همان دم در تستمان کرد و معلوم شد مشکلی در میان نیست. رفتیم و شیرینی مورد نظر فرزندانم تمام شده بود و با دست خالی برگشتیم. شنیده‌ام مراکز خرید دیگر هم به همین ترتیب مشتری‌ها را نگاه داشته‌اند  تا کار به تعطیلی نکشد.

2  . از روز اولی که زمزمۀ بستن حرم‌های مطهر شروع شد رفقا صراحتاً و کنایةً اصرار داشتند در این باره چیزکی بنویسم و اظهار نظری کنم، اما هم می‌ترسیدم قلمم تند شود و هم این‌که با بودن بزرگان طبعاً جایی برای اظهار نظر این کمترین نبود. اما خب، چون در این چند روزه برخی از اهل سنت تمایلات وهابی‌گری را آشکار کرده و وقاحت را از حد گذرانده‌اند خواستم چند کلمه‌ای عرض کنم شاید ان شاء الله کسی به گوش اولیای امور برساند تا تدبیری بیندیشند، مبادا این کار که ان شاء الله با نیت خیر صورت گرفته خود در درازمدت ـ به تعبیر یکی از بزرگان ـ باعث برجای ماندن وبای عقلی و عقیدتی و امثال آن در ضعفای شیعه شود.

3  . خب، بهتر از بنده می‌دانید که اعتقاد به زیارت آل الله از ارکان عقاید شیعی است و اگرچه فرقه‌های مختلف اهل سنت هم مخالفتی با این قضیه نداشتند، اما یک باره ابن‌تیمیه از نمی‌دانم کجای تاریخ سرش را بیرون آورد و با عنوان کردن این‌که حتی زیارت اولیاء خدا هم شرک است بساطی را پهن کرد که ـ هرچند از همان زمان با مخالفت برادر خودش و دیگرانی از اهل سنت و با ارائۀ شواهد فراوانی از کتاب و سنت مواجه و به بوتۀ فراموشی سپرده شد ـ اما مع الاسف در زمان ما و با تزریق دلارهای نفتی و زور سرنیزۀ آل سعود توانست درخت علم را در میان خود اهل سنت هم بخشکاند و راه را برای به قدرت رسیدن کسانی هموار کند که ظاهراً و باطناً اعتقادی به علم‌آموزی ندارند.    

4  . حضرت استاد بزرگوار آیت الله مددی ـ به مناسبت‌های مختلف دربارۀ اختیارات حاکم ـ بر خلاف کسانی که معتقدند حاکم مسلمان اگر دید حکمی دردسرساز شده می‌تواند آن را تعطیل کند ـ تذکر فرموده‌اند که احکام الهی تعطیل‌بردار نیست. بله، حاکم می‌تواند آنها را در فرض یادشده محدود کند. مثلاً اگر مسئلۀ متعه ـ که اتفاقاً دستۀ مقابل هم به همین مثال می‌زنند ـ زمانی جامعه را با مشکلاتی مواجه کرد نمی‌توان آن را بالکل تعطیل کرد، بلکه می‌توان برای آن ضوابط خاصی ـ مثل ضبط در دفاتر رسمی و. ـ برقرار نمود تا مشکل ریشه‌کن شود و یا به حداقل برسد.

5  . خوب است تصمیم‌گیرندگان ما که با پر و پیمان کردن مواد غذایی و بهداشتی در بازار روی شرق و غرب را کم کردند در مورد حرم‌های اهل بیت هم ترتیبی اتخاذ کنند که مردم مثل همیشه ـ البته با رعایت همۀ ضوابط ـ بتوانند به این اعتاب مقدسه پناه ببرند و عرض کنند که: ای حرمت قبلۀ حاجات ما! امروز روز شهادت باب الحوائج حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) بود و طرفه این که 3 حرم بزرگ ایران هر 3 متعلق به فرزندان آن امام همام (علیه السلام) بودند و بسته. کاش هرچه سریع‌تر زعمای قوم تجدید نظر بفرمایند و جلوی سوء استفادۀ کج‌اندیشان را بگیرند تا مبادا وهابیان که تا الآن حداکثر معتقد بودند این خاندان قادر به شفا دادن و رفع حوائج نیستند زبان به طعنه باز کنند که: دیدید خودشان حرم‌ها را بستند تا مرکز پخش ویروس نباشد؟!

شما حرم‌ها را باز بفرمایید، چهار شیعۀ غیرتمند هم پیدا می‌شود که مانند این چادرهایی که موقع تشرف به برخی بانوان داده می‌شود ماسک و ژل ضدعفونی کنندۀ رایگان تهیه کنند و در اختیار همه قرار دهند تا احیاناً اگر ویروس ناخلفی خواست در محضر امام (علیه السلام) و یا خواهر و برادر گران‌قدرش پای خود را از گلیم درازتر کند او هم فرصت عرضۀ اندام پیدا نکند.


1. عبارتی را که از زیارت امام هفتم (علیه السلام) در خاطر داشتم جست‌وجو کردم و بخشی از زیارت آن امام همام (علیه السلام) آمد که: «اللهم، صل على محمد وأهل بیته وصل على موسى بن جعفر وصی الأبرار، وإمام الأخیار، وعیبة الأنوار، ووارث السکینة والوقار، والحکم والآثار، الذی کان یحیى اللیل بالسهر إلى السحر، بمواصلة الاستغفار حلیف السجدة الطویلة، والدموع الغزیرة، والمناجاة الکثیرة، والضراعات المتصلة الجمیلة، ومقر النهى والعدل، والخیر والفضل، والندى والبذل، ومألف البلوى والصبر، والمضطهد بالظلم، والمقبور بالجور، والمعذَّب فی قعر السجون وظلم المطامیر، ذی الساق المرضوض بحلق القیود، والجنازة المنادى علیها بذلّ الاستخفاف، والوارد على جده المصطفى وأبیه المرتضى وأمه سیدة النساء، بإرث مغصوب، وولاء مسلوب، وأمر مغلوب، ودم مطلوب، وسمّ مشروب» [بحار الأنوار، ج 99، ص 17، مرحوم آیت الله میلانی هم در کتاب «قادتنا کیف نعرفهم» آن را از «مصباح اائر» مرحوم سید نقل فرموده‌اند]. خلاصه‌اش عرض سلام و ادب به محضر امام بزرگوار مفترض الطاعه‌ای است که سال‌ها در قعر سیاه‌چاله‌های عبّاسیان اسیر بود.  خداوند مرحوم حاج شیخ احمد کافی را غریق رحمتش کند که می‌خواند:

 به شب‌نشینی زندانیان برم حسرت/ که نقل مجلسشان دانه‌های زنجیر است

بعد هم اضافه می‌کرد: «امام (علیه السلام) سال‌ها در عمق زندانی اسیر بود که در بغداد و کنار رودی پرآب است و خوب می‌دانید در شهرهایی این‌چنین وقتی زمین را کمی حفر کنی زود به آب می‌رسی و این زندان تاریک و نمور خدا می‌داند با پیکر مبارک امام ما (ع) چه کرد». دیگر اجازه بفرمایید از اثر حلقه‌های کند و زنجیر که پاهای مبارکش را به چه روزی انداخت چیزی نگویم. همان تعبیر «ذی الساق المرضوض بحلق القیود» به قدر کافی گویاست؛ که تعبیر «رضّ» به معنای کوبیدن شدید گوشت و امثال آن است.    

2. امیدوارم سریع روشن‌فکری‌تان گل نکند که: «چرا این زیارت فقط در این دو کتاب آمده؟ و این امر وثوق به صدور آن از معصوم (علیه السلام) را کم می‌کند». ما هم همچو انتظاری نداشتیم (که الّا و لابد باید صادر از امامی معصوم (علیه السلام) باشد). مهم فقرات آن است که با اندکی گشتن در کتب روایی پیدا کردن تک‌تک آنها میسر است. اصلاً این تکیۀ صرف بر سند و امثال این حرف‌ها را کنار بگذارید لطفاً وگرنه مانند مؤلف «الصحیح من الکافی» می‌شوید که چون با ابزاری نامناسب سراغ این کار رفته در باب برخی از امامان بزرگوار شیعه برایش حدیثی در آن باب باقی نمانده و انسان ناخودآگاه یاد این متن می‌افتد که: «قاضی‌زاده هاشمی: طب اسلامی نداریم! علوی بروجردی: اقتصاد اسلامی نداریم! محمد داودزاده: روان‌شناسی اسلامی نداریم! حسن محدثی: جامعه‌شناسی اسلامی نداریم! عبدالکریم سروش: اخلاق اسلامی نداریم! افتخار‌زاده: معماری اسلامی نداریم! محمد علی نجفی: هنر اسلامی نداریم! محسن کدیور: حکومت اسلامی نداریم! مجید محمدی: تمدن اسلامی نداریم! صادق زیبا کلام: علوم انسانی اسلامی نداریم! و اینک یک کلام، ختم کلام: : علم اسلامی نداریم! حالا اگر خود اسلام را هم تعیین تکلیف بفرمایید، خیال ما راحت شود! بالاخره خود اسلام را داریم یا خیر؟».

3. بخش زیادی از کتاب «مکاسب» را خدمت استاد «نام گلپایگانی» خواندم ـ هر کجا هست خدایا به سلامت دارش! ـ (البته نه آن آقای نام که الآن دارد آن بالاها آب خنک می‌خورد). ایشان تسلط خوبی بر درس داشت و هرروز مقدار فراوانی می‌خواند تا جایی که آخر سال از برنامه جلوتر بودیم و حتی موفق شدیم بخش‌هایی از کتاب ـ مثل بحث ولایت فقیه را که غالباً نمی‌رسند بخوانند ـ با ایشان بخوانیم. گاهی به‌مناسبتِ ایام مطالب نابی می‌فرمود. مثل این‌که: دربارۀ برخی بزرگواران رسیده که «من زاره (و در مواردی: من زارها) عارفاً بحقه (و طبعاً در آن موارد: عارفاً بحقّها) وجبت له الجنّة». بعد می‌فرمود: خب، اگر منظور دانستن سال تولد و شهادت و محل تولد و این حرف‌ها باشد که گاهی برخی از علمای اهل سنت ممکن است اینها را بهتر از ما بدانند، پس بهشت بر ایشان واجب و حتمی می‌شود؟؟؟!!! معلوم می‌شود معرفتی دیگر مورد نظر بوده است.

بد هم نیست خودمان را عادت دهیم لااقل روز شهادت هر یک از این مالکان ملک وجود مجلد مربوط به آن بزرگ از کتاب «بحار الانوار» را ورقی بزنیم (برای امروز جلد 48). به این ترتیب هم با مرحوم مجلسی آشتی کرده‌ایم، هم فردای قیامت شرمندۀ این دائرة المعارف بزرگ شیعی نخواهیم بود و هم ان شاء الله معرفتی ـ هرچند ناچیز ـ برایمان حاصل می‌شود. به‌علاوه دیگر ناچار نیستیم وقتمان را با دیدن کبوترهای سرگردانی پر کنیم که سهم صدا و سیمای ما از ایام شهادت آل الله نشان دادن چندین و چند بارۀ آنها و یا حداکثر سخنرانانی است که مطالب دست‌چندم تحویل خلایق می‌دهند.

4. این هم هدیۀ این کمترین تقدیمتان که: «سال نوتان تحویل باب‌الحوائج علیه‌السلام».


1. آقازاده‌ای فرموده‌اند:

ت باید جامعه را در مقابل پرسش‌های فراوانی که پیش آمده آگاه کند. این بیماری موجب شد خانۀ خدا به عنوان محوری‌ترین و قدسی‌ترین مکان در کرۀ زمین تا قبور اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) به طور موقت خالی از جمعیت شوند. این مکان‌ها دارای قداست هستند و همۀ دردها را شفا می‌بخشند، اما سخن این است که در چنین موضوعاتی نهاد ت مسئولیت دارد دیدگاه فکری و فرهنگی جامعه را اصلاح و تصحیح کنند و شبهات و ابهامات را برطرف نمایند.

باید اعتراف کنیم علی‌رغم این‌که منابع و پاسخ‌های مناسب در این موضوعات در اختیار داریم، اما کسانی که تریبون تبلیغ و ترویج در اختیار دارند نتوانستند در بیان خود این دست از ابهامات را برطرف کنند. باید از منابع فقهی و مباحث کلامی و فلسفی استفاده شود تا جامعه به لحاظ فکری دچار تزل و  اضطراب نشود. باید یک بار دیگر این حقیقت را در حوزه ت وارد صحنه کنیم و چنین مسایلی را بر اساس اعتقادات کلامی و فقهی و نظایر آن برای جامعه تبیین کنیم.

2. چشم! مثل همیشه بودجه‌ها را دوستان بگیرند و جواب‌ها را ما می‌دهیم. ما که مثل آن دانشمند اسپانیایی نیستیم تا بگوییم: «شما ماهانه یک میلیون یورو به فوتبالیست‌ها می‌دهید و ۱۸۰۰ یورو به یک محقق بیولوژی. اکنون  که در جستجوی درمان هستید هم برید پیش رونالدو و مسی»؛ چون روزی که خدا توفیق آمدن به حوزه را نصیبمان کرد با دیگری عهد و پیمان بستیم و اگر خدا بخواهد تا دم مرگ هم بر همان عهد و پیمان هستیم. فقط بالاغیرتاً کسی گمان نکند شبیه آن اسب نجیب داستان «قلعۀ حیوانات» هستیم. می‌فهمیم، خوب هم می‌فهمیم. فقط این دین خداست که دست و پایمان را بسته.

3. استاد بزرگوار دانشگاهی جویای تفصیل بیشتر در متن اخیر کانال بودند و فرمودند: «اگر مثلاً برخی از مخاطبان دارای تحصیلات فنی یا پیراپزشکی باشند چه؟» و برایشان نوشتم:

هر قضیۀ شرطیه متصله (که گاهی در علم کلام از آن تعبیر به ملازمه هم می‌شود) از یک مقدم (موم) و یک تالی (لازم) تشکیل شده. مهم این است که کار قضیۀ شرطیه بیان ملازمه است و ربطی به اثبات مقدم و تالی ندارد. به‌عنوان مثال در آیۀ مبارکۀ "لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَلَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ" (اگر شرک ورزى حتماً کردارت تباه و مسلَّماً از زیانکاران خواهى شد) [سورۀ زمر، آیۀ 65] خدای متعال درصدد بیان شدّت بدیِ شرک است که قادر است تمام اعمال انسان را کن‌فی کند. بنابراین دیگر نمی‌توان از این آیه استفاده کرد که: «اِاِاِ. بابا! پس پیغمبر هم مثل خودمونه و ممکنه بعععععععله.».

حالا در محل بحث، ما حداکثر علم به ملازمه داریم که اگر مثلاً به فلان جا برویم کشته خواهیم شد و اگر نرویم کشته نخواهیم شد و طبعاً علم به این‌که حتماً در فلان ساعت به‌خصوص در آن جا کشته خواهیم شد نداریم، و لذا موظفیم جلوی تحقق ملازمه را بگیریم و به آن جا نرویم تا کمک به قتل خود نکنیم و مثلاً خودکشی محقق نشود، اما امام (علیه السلام) علم به لازم و تحقق حتمی آن دارند (وگرنه اصلاً علم صدق نمی‌کرد و جهل مرکب بود). به عبارت فارسی‌تر: امام می‌دانند که «در آن جا شهید خواهند شد»، نه این‌که «اگر به آن جا بروند شهید می‌شوند»، و بین این دو تفاوت از زمین تا آسمان است. بنابراین هرچند توضیح واضحات است، ولی باید یادآوری شود که اگر به قول اینها امام (علیه السلام) که می‌داند با خوردن این انگور شهید می‌شود آن را نخورد دیگر شهید نخواهد شد، پس او علم به چه داشته؟ به قول منطقی‌ها: «هذا خلفٌ».

4. خب، می‌دانید که معما چو حل گشت آسان شود. دوباره نوشتند: «تشکر بسیار . . بحثی هم در مورد عاشورا مطرح می‌شود که فکر کنم ریشه‌اش همین جاست. در مورد علم امام [علیه السلام] که علم به کلیات است یا جزئیات؟ یعنی این‌که پیامبر [صلی الله علیه و آله] که می‌گویند: امام کشته خواهد شد، آیا دقیقاً زمان و مکان را داده‌اند یا .» که عرض کردم: «جواب همه‌ همین است که عرض کردم».


1. این‌که مدام تقاضا می‌کنم تا می‌توانید درس بخوانید و استاد ببینید تنها بخشی از کار است. رکن دیگر، فکر کردن است. اگر تنها بشکۀ علم شویم و نتوانیم از آنچه آموخته‌ایم استفادۀ به‌جا کنیم همینی می‌شود که عرض خواهم کرد. یکی از الطاف خداوند به استاد بزرگوارم حضرت آیت الله مددی هم همین است که با این سن و سال هم از همۀ ماها بیشتر مطالعه می‌فرمایند و هم بیشتر فکر می‌کنند.

2. صبح در کانالی از قول آقای دکتری نوشته بود: «امام رضا ـ علیه السلام ـ در  ٥٥ سالگى در سال ٢٠٣ هجرى در طوس مسموم و شهید شد. حتماً ایشان نمى‌دانست که میوه یا غذا را مسموم کرده‌اند. چرا وقتى فهمید مسموم شده و دچار التهاب و درد ناشى از مسمومیت بود، خود را شفاء نداد؟ پیداست مرقد ایشان دارالشفاء أمراض جسمى نیست، کانون توجه و معنویت است» و: «‏حضرت معصومه که سلام بر او باد، در جوانى، در بیست و هفت سالگى در قم بیمار شد و در گذشت. چرا خودش را شفاء نداد؟ بدیهى است که حرم و مرقد ایشان دارالشفاء نیست. مرکز توجه انسان به معنویت است. هر کارى اسباب خودش را دارد و مقرونة باسبابها. این جماعت که از جهل مقدس آکنده‌اند، بیمارند».

می‌خواستم مثلاً عرض کنم: ایشان فرد مطلعی نیست، ولی دیدم در بهشت خاکستری خود ماشاللا هزار ماشاللا زبان عبری و هزار و یک چیز دیگر را هم بلد است و این «حتماً ایشان نمی‌دانست.» و «بدیهی است که.» قاعدتاً باید برخاسته از احساس دانشی سرشار و اعتماد به نفسی بالا باشد. خب، اجازه دهید همین جا به علمای اهل سنت تبریک بگویم که سال‌ها گفتند و گفتند تا عوامشان و بسیاری از این‌وری‌ها باورشان شد که اگر امام (علیه السلام) غیب می‌دانست باید جلوی شهادت خود را می‌گرفت و مگر می‌شود انسان عاقل بداند اگر انگور مسموم بخورد کشته می‌شود و باز هم آن را بخورد؟ و مگر این خودکشی و یا دست‌کم کمک به قتل خود نیست؟

3. تقاضا می‌کنم فقط و فقط به فکر پاس کردن درس‌ها نباشید و کمی هم با علم زندگی کنید، مخصوصاً علم منطق و آن هم منطق تکوینی که در نهاد هر انسانی هست و ربطی به افلاطون و ارسطو و . ندارد. توضیح این‌که: ما در موارد این‌چنینی علم به ملازمه داریم ـ که اگر مثلاً به فلان جا برویم کشته خواهیم شد ـ و لذا موظفیم جلوی تحقق ملازمه را بگیریم و به آن جا نرویم تا کمک به قتل خود نکنیم و مثلاً خودکشی محقق نشود، اما امام (علیه السلام) علم به لازم و تحقق حتمی آن دارند (وگرنه اصلاً علم صدق نمی‌کرد و جهل مرکب بود) که بین این دو علم تفاوت آشکاری هست. این را آن شاعر رند ـ البته اگر این شعر واقعاً مال او باشد ـ خوب فهمیده و به نفع خودش از آن استفاده کرده که:

می خوردن من حق ز ازل می‌دانست/ گر می نخورم علم خدا جهل بود

4. از سوی دیگر، غیب دانستن یک انسان عادی هم جای تعجب ندارد، چه رسد به امام (علیه السلام) ـ که ما معتقدیم به واسطۀ رسول مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) از وحی نوشیده ـ؟! هنوز یادداشت مرحوم میرزا مهدی اصفهانی جلوی چشمم رژه می‌رود که: «عمر این حقیر به جفر کامل 63 سال است و تا کنون 40 سال آن سپری شده» و دقیقاً هم در همان زمان موعود به رحمت خدا رفت. بنابراین دیگر چه جای تعجب که امام (علیه السلام) که ملائک عالمِ امر شب‌ِ قدر هر سال به محضرش می‌شتابند و رتق و فتق امور را با او هماهنگ می‌کنند از مسائلی این‌چنین مطلع باشد؟!

خب، اشکالی ندارد. بسم الله! شروع بفرمایید به خواندن تا در کتاب شریف «کافی» ملاحظه کنید که: «قد کان رشید الهَجَریّ یعلم علم المنایا والبلایا، والامام أولى بعلم ذلک» [الکافی، ج 1، ص 484، ح 7] و «وقد کان رشید الهجریّ مستضعفاً، وکان یعلم علم المنایا والبلایا، فالامام أولى بذلک» [بحار الأنوار، ج 42، ص 123، ح 5] (رشید هَجَری هم این چیزها را می‌دانست، چه رسد به امام (علیه السلام)؟!).

5. به گمانم تا این جای کار دستگیرتان شد که امام‌شناسی بسیاری از افرادِ این طرفِ خط چیزی توی مایه‌های دیگران است و مثلاً فکر می‌کنند امام (علیه السلام) هم کسی مثل قدّیس‌ها در عالم مسیحیت است و حالا خیلی محبت کنند او را یک سر و گردن بالاتر می‌دانند. بله، «أبی الله أن یجری الاُمور إلّا بأسبابها»، ولی چه مانعی دارد خداوند دست عزیزانش را در عالم وجود باز گذاشته باشد تا اگر صلاح دانستند به بعضی‌ها فازی هم بدهند؟ چه باک از این‌که ما را صاحبان جهل مقدس بدانند؟! عرض می‌کنیم:

ای که یک گوشۀ چشمت غم عالم ببرد/ حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد


1. دیدم کسی دربارۀ دکتر رئیس‌دانا (از آن چپ‌های معروف و مقیم همیشگی دههٔ شصت میلادی، هم‌چنان وفادار به حتّی استالین و هم‌چنان منتظر که روزی خلق از آن سوی میدان توپ‌خانه به این سوی سرازیر می‌شوند و نان و گرسنگی به تساوی تقسیم می‌شود) که همین چند روز پیش در اثر بیماری کرونا درگذشت نوشته بود:

احتمالاً مرگی نبوده که خود آرزویش را داشته باشد. شاید ترجیح می‌داد جایی در سییِرا مادیرا یا ماچوپیچو یا زاگرس بمیرد، در حال نبرد مسلّحانه برای رهایی خلق. در تشییع جنازه‌اش پرچم‌های سرخ در میدان آزادی به اهتزاز درآیند و کارگران در همه جا لحظه‌ای از کار بازایستند، اما نه، تابوتش بر دوش شمار معدودی از دوستان و بستگان تشییع می‌شود. «اللّه اکبر» گویان در گورش می‌گذارند. پیچیده در آهک. ی لحظهٔ آخر خطبهٔ تدفین را می‌خواند، پیش از گذاشتن سنگ لحد بر او. آن نزدیک‌ترین و آخرین کسی است که رئیس‌دانا در زندگی می‌بیند.

2. خب، همین است دیگر. چه بخواهیم و چه نخواهیم یک (= = ملّا = شیخ = حاج آقا) سال‌ها پیش از تولد هر مسلمان با خواندن صیغۀ عقدِ پدر و مادرِ او همراهش بوده و تا دم مرگ ـ چنان که این آقا گفت ـ و حتی پس از آن هم ـ اگر بدوارث و بی‌وارث نباشد و برایش گاهی خیراتی کنند و از حاج آقا درخواست کنند روضه‌ای برایش بخواند و یا بدهند برایش نماز و روزۀ استیجاری انجام دهد ـ حضور خواهد داشت. بگذریم از این‌که یک مسلمانِ آشنا به تکالیف شرعی اصلاً آنی خود را بی‌نیاز از این جماعت نمی‌داند؛ که برای دریافتن تکالیف شرعی یا باید خود مجتهد باشی و یا (بی‌واسطه و یا باواسطه) به مجتهد رجوع کنی.(1)

3. اینها را عرض کردم که حتی اگر در حوزه جذب مراکز تخصصی و امثال آن هم شده‌اید، رسالت اصلی‌مان فراموشتان نشود، که: "وَمَا کَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ" (مؤمنان را نرسد که همگى بکوچند. پس چرا از هر گروهى از ایشان دسته‌اى نکوچند تا دانش جویند در دین و تا بترسانند قوم خویش را هنگامى که بازگردند به سوى آنان. شاید بترسند ایشان) [سورۀ توبه، آیۀ 122].

 .

پانوشت:

(1) بله، می‌دانم شقّ سوم «احتیاط» است، اما اگر مدتی درس استاد بزرگوار حضرت آیت الله مددی را دیده باشید ـ نه این‌که فقط بیایید و توی آب‌دارخانه چایی نوش جان کنید ـ دیگر فهمیده‌اید که تا قبل از مرحوم میرزای قمی اجماعی بود که مکلف یا باید مجتهد باشد و یا مقلد و بعد از ایشان یک‌دفعه عالم فقه و فقاهت کن‌فی و پای احتیاط هم به این بحث باز شد. کمی بیشتر که درس بیایید متوجه می‌شوید که ادلۀ احتیاط ناظر به این جا نیستند و اصلاً 3 قسم احتیاط داریم:

الف. احتیاط به مقتضای حکم عقل نظری که در صورت احتمالِ وجوب تمامِ محتملات را انجام دهید و در صورت احتمالِ حرمت تمامِ محتملات را ترک کنید تا مطمئن شوید حکم الله را هرچه که بوده انجام داده‌اید. متاسفانه یا خوش‌بختانه نه عقلاً و نه شرعاً دلیلی نداریم که احتیاط به مقتضای عقل نظری همیشه حسن باشد، بلکه باعث وسواس و. بوده و به جنون می‌کشد.

ب. احتیاط به مقتضای عقل عملی، که انسان در زندگی راه درست را با فکر و تامل تشخیص داده و عمل کند.

ج. احتیاط سوم به معنای اصل عملی و ابداع نفس است. .


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

رنگواره تکنولوژی Wendy Vira Company Music فريلنسر عمران گرافیک طرح تکامل مصنوعی کارواش بخار یک آزمایشگاه کوچک